سلام دوستان روحالله هستم یک مسافر
امروز زودتر از همیشه برای شرکت در لژیونسردار به کنگره رفتم میخواستم ببینم چه کسانی عضو این لژیون هستند. با خودم فکر میکردم حتماً اعضای این لژیون خیلی مرفه، بیدغدغه و بدون مشکلات مالی هستند. به خودم گفتم من هم اگر وضع مالی خوبی داشتم حتماً میتوانستم عضو این لژیون بشوم. جلسه شروع شد به مشارکتها گوش دادم و متوجه شدم که همه اعضای جلسه با پسانداز کردن توانسته بودند عضو لژیون سردار بشوند، حتی آنهایی که وضع مالی خوبی هم داشتند برای عضو بودن در این لژیون برنامهریزی مالی کرده بودند. متعجب شدم انرژی خاصی بین افراد ردوبدل میشد از حسوحال خوب و برکتی که از این کار در زندگیشان بهوجود آمده بود صحبت میکردند برای من عجیب و غیرقابل باور بود مگر چنین چیزی امکان داشت!؟ بعضی از آنها بدون داشتن درآمد توانسته بودند پسانداز کنند و سردار یا دنور شوند همه از کم شروع کرده بودند و بعد از سردار در جایگاه دنوری خدمت میکردند.
دلم میخواست من هم مثل آنها باشم و در حد توانم از سبد حمایت کنم؛ اما من باید عضو لژیون سردار میشدم. خدا را شکر حداقل میتوانستم به عنوان مهمان در جلسات لژیون سردار شرکت کنم؛ اما برایم کافی نبود. من میخواستم از دانشگاه و آزمایشگاه مجهزی که توسط آقای مهندس در حال ساخت است به اندازه یک آجر سهم داشته باشم. هر دفعه که یک نفر مشارکت میکرد دلم میخواست مثل ابربهار گریه کنم میخواستم جای افراد حاضر در لژیون میبودم و مبلغ ۶میلیون را داشتم و آن را با جان و دل پرداخت میکردم. کمکم فهمیدم قدرت بخشش از داشتن مال مهمتر است و من مالک آن چیزی هستم که میبخشم. با آموزشهایی که آرامآرام میگرفتم درک این جملات برایم سخت نبود شاید اگر کنگرهای نبودم و بهواسطه اعتیادم راهی اینجا نمیشدم از این آموزشهای ناب بیبهره میماندم.
من باید بدانم با حال بد به اینجا آمدم و رایگان درمان شدم؛ پس اگر قدردان نباشم نعمت از کفم میرود و مسیر کنگره برایم ناپیدا میشود؛ باید حرکت میکردم و وظیفهام را انجام میدادم. وادی نهم میگوید: «پیام برای کسانی است که قدم در دنیایی تازه نهادهاند و به خویش خویشتن توجه مینمایند. بر شما واجب و ضروری است که از سخن به نقطهعمل حرکت بنمایید و بر زمین و سماء توجه کنید.» کجا بهتر از این مکان میتوانست این فرصت را به من بدهد که این کار باارزش را انجام بدهم. من با این مقدار کمی که میخواستم کمک کنم شاید فقط میتوانستم به یک نفر کمک کنم اما الان تا هستم و هستند از این بذر نیکو بهره میبرند. من تا چه اندازه باید میبخشیدم؟ به قول پهلوان صامت عزیز به اندازهای باید میبخشیدم که به من فشار وارد میشد، همان مقدار که من در پلهها کم میکردم و به من فشار وارد میشد و سپس بعد از آن در هفته سوم نشئه میشدم. خدا را شکر میکنم که در یکی از جلسات دستم را بالا بردم و اعلام سرداری کردم حس بسیار خوبی داشتم دلم میخواست من هم در گذاشتن آن آجرها سهم داشته باشم و این امر برایم به لطف خدا رقم خورد. خدا را شاکرم که کنگره برای من و افرادی مثل من که راه را گم کرده بودیم وجود دارد تا بیاییم و طعم تولد دوباره را بچشیم و بتوانیم بزرگ بیندیشم.
نویسنده: مسافر روحالله لژیون سوم
ویرایش: مسافر مهدی لژیون دهم
ارسال مطلب: مسافر مجید لژیون یازدهم
مرزبان خبری: مسافر رامین
- تعداد بازدید از این مطلب :
51