جلسه سیزدهم از دوره بیست و نهم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی سهروردی اصفهان، با استادی راهنما مسافر امیر، نگهبانی مسافر رضا و دبیری مسافر داوود با دستور جلسۀ «وادی دوم و تاثیر آن روی من» و «تولد پنجمین سال رهایی و آزادمردی راهنما مسافر حسن» پنجشنبه 11 اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان امیر هستم یک مسافر، بسیار خوشحالم که امروز در جمع شما عزیزان حضور دارم و میتوانم در کنار شما آموزش ببینم. موضوع جلسه امروز وادی دوم و تأثیر آن روی من و همچنین تولد پنج سال رهایی حسن آقا است.
وادی دوم میگوید: هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد، هیچیک از ما به هیچ نیستیم، حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم. این وادی به وادی ناامیدی معروف است. زمانی که یک فرد تازهوارد به کنگره میآید، ابتدا با وادی اول آشنا میشود و یاد میگیرد چگونه تفکر کند. سپس، وادی دوم با دقت و ظرافت بیشتری این بحث را باز میکند.
وادی دوم به ما میگوید که خلقت هدفی دارد و ما باید آن را پیدا کنیم. بسیاری از مصرفکنندگان مواد مخدر راههای مختلفی را امتحان کردهاند اما به نتیجه مطلوب نرسیدهاند. بااین حال، این وادی تأکید میکند که مهم نیست به نتیجه نرسیده باشید، بلکه مهم این است که تلاش خود را کرده باشید.
این وادی با پیامی آغاز میشود که درباره جنگ نرم سخن میگوید. اگر به صفحهای قبل برگردیم، متوجه میشویم که در آن گفته شده است: باید راهی برای مبارزه با دیو اعتیاد بیابیم، راهی که بازگشتی نداشته باشد. همچنین اشاره شده که ما باید دنیای درون خود را به شهری آباد تبدیل کنیم.
در واقع، هر کلمهای از این پیام، معنا و راز خاص خود را دارد. کار و کوشش ما باید به نتایجی برسد که به تواناییهای ما آسیب نرساند.
برداشت من این است که در گذشته، افراد زیادی ترکهای متعدد را تجربه کردهاند، اما پس از مدتی حال خوبی نداشتهاند و انگیزهای برای انجام هیچ کاری پیدا نمیکردند. اما اکنون، تلاش و کوشش ما به نقطهای رسیده که مانع از آسیب دیدن تواناییهایمان میشود. یعنی یک فرد در سفر اول درمان اعتیاد، همچون یک انسان عادی میتواند به کار خود ادامه دهد.
آقای امین میگوید: ناامیدی باعث میشود که فرد دست به تجربههای جدید نزند.
یک انسان زمانی به ناامیدی میرسد که شکست را پذیرفته باشد، و پذیرش شکست همان ناامیدی است. برای جلوگیری از ناامیدی باید حرکت کنیم. ما حتی در انجام کارهای روزمره، ترس را به صورت ملموس تجربه کردهایم، اما اگر پیش برویم و حرکت کنیم، میتوانیم از این حالت خارج شویم.
ما در طول روز بارها با ترس مواجه میشویم. هنگام انجام یک کار جدید، از شکست میترسیم، در مسئله منیت نیز این حس وجود دارد. اما در مورد ناامیدی تصور عمومی این است که فرد ناامید کسی است که گوشه خانه نشسته، ظاهر نامرتبی دارد و قادر به انجام هیچ کاری نیست؛ در حالی که ناامیدی یک حس است که ممکن است چندین بار در طول روز با آن مواجه شویم.
لحظهای که تصمیم میگیریم کاری را انجام دهیم اما به هر دلیلی به تعویق میاندازیم و میگوییم "بگذار برای بعد"، این آغاز ناامیدی است. اگر این روند ادامه پیدا کند، ممکن است ما را به افسردگی و گوشهگیری برساند. بنابراین، اگر ناامیدی را نشناسیم و شروع به حرکت نکنیم، قطعاً تبدیل به یک فرد ناامید و افسرده خواهیم شد.
امیدوارم بتوانیم به درستی حرکت کنیم، بر این حس ناامیدی غلبه کنیم و به حال خوش برسیم. به قول آقای امینی که میگوید: "یک نفر مرده بود، از او پرسیدند دلیل مرگش چه بوده، پاسخ دادند این فرد حتی برای زندگی هم دلیلی نداشته، چه برسد به مرگ خود." امیدوارم که ما از این دسته افراد نباشیم!
دستور جلسه دوم - تولد راهنمای گرامی حسن آقا صادقی؛ این هفته، دستور جلسه ارتباط نزدیکی با خلق و خوی حسن آقا دارد. او در روزهای نخست ورود به لژیون نیروی منفی بسیار زیادی داشت. همیشه تفکرات منفی داشت و میگفت: من نمیتوانم، این کار شدنی نیست. حتی گاهی اوقات باورهای عجیبی داشت، مثلاً میگفت: اگر به کنار دریا بروم، باید آب همراه خود ببرم!
او به این تفکرات کاملاً باور داشت و آنها را زندگی میکرد. یادم هست یکبار در شعبه میرداماد، هنگام پذیرایی، نگاهی به من کرد که گویی میخواست بگوید: الان به من شیرینی و شربت نمیرسد! و واقعاً همان اتفاق افتاد. این قدرت تفکر منفی است! ما قانون جذب را شنیدهایم، اما کمتر به آن اعتقاد داریم. در حالی که حتی قرآن نیز به این موضوع اشاره دارد: "به نکات منفی توجه نکنید و درباره آنها صحبت نکنید."
این موضوع را بسیاری سرسری میگیرند. مثال خوبی در سوره یوسف وجود دارد: دو نفر نزد حضرت یوسف میروند تا خوابشان را تعبیر کند. یکی از آنها میگوید: در خواب دیدم که بر روی سرم سبدی پر از میوه است و پرندگان آمدند و میوهها را خوردند. حضرت یوسف به او میگوید: تو فردا اعدام خواهی شد و پرندگان از گوشت و پوست سرت تغذیه خواهند کرد.
فرد در واکنش میگوید: من دروغ گفتم! اما به او میگویند: تو این را به زبان آوردی، و این موضوع بر سرنوشت تو نوشته شد. این یعنی آنچه به زبان میآوریم، تأثیر عمیقی در زندگی ما دارد! خوشحالم که حسن آقا توانست بر تفکرات منفی خود غلبه کند. امروز، او به حال خوشی رسیده است، رهجویان فوقالعادهای دارد و واقعاً دیدن موفقیت او لذتبخش است.
امیدوارم همیشه موفق و سربلند باشد و بتواند رهجوهای خود را به راهنمایی برساند.

اعلام سفر راهنما مسافر حسن
تخریب بیش از ده سال
آنتی ایکس شیشه تریاک و شیره
مدت سفر ۱۱ ماه و پنج روز
متد دی اس تی
دارو اوتی
رهایی ۵ سال و بیست روز
سفر وایت ۱۱ ماه و پنج روز
راهنما آقا محسن اصغری
رهایی ۴ سال
والیبال شطرنج
آرزو راهنما مسافر حسن:
از خدا میخواهم که امید هیچ همسفری ناامید نشود.
سخنان راهنما مسافر حسن:
سلام دوستان حسن هستم یک مسافر، بسیار سپاسگزار و شاکر خداوند هستم که بار دیگر این توفیق را نصیبم کرد تا این جایگاه را لمس کنم. همچنین از تمامی اساتید و راهنمایانی که در مسیرم مرا یاری کردند، قدردانی میکنم؛ بهویژه آقای امیر ایزدان، راهنمای سفر اول، و آقای محسن اصغری، راهنمای وایتم، که جایشان واقعاً خالی است. با ایشان تماس گرفتم تا برای جشن امروز حضور داشته باشند، اما متأسفانه امکانش فراهم نشد. از همه دوستانی که کمک کردند تا آموزش بگیرم و امروز در این جایگاه باشم نیز قدردانی میکنم.
واقعاً زمان در کنگره مثل برق و باد میگذرد. وقتی دوستان خاطراتشان را تعریف میکردند و من گوش میدادم، با خودم میگفتم: "وای، چقدر زود گذشت!" یادم هست زمانی که بهعنوان یک تازهوارد وارد شعبه و کنگره ۶۰ شدم، تولدها را میدیدم و فکر میکردم که چقدر طول میکشد تا یک سال بگذرد و کسی بتواند تولد بگیرد.
امیر آقا در مشارکتشان اشاره کردند که من با چه وضعیتی وارد کنگره شدم. خودم نیز در تولد قبلیام به شما دوستان گفتم که با حالی خراب و ناامیدی شدید پا به کنگره گذاشتم. این ناامیدی آنقدر در من شدید بود که اگر میگفتند ماشینم در خیابان آتش گرفته، یا اتفاق بدی افتاده، هیچ حسی نداشتم. دلیل مصرفم این بود که آنقدر مصرف کنم تا بمیرم، چون جرأت خودکشی کردن را نداشتم و اینگونه خودم را از بین میبردم.
حالا که به سفر اولم نگاه میکنم، خاطراتی دارم که دوست دارم با شما به اشتراک بگذارم. حدود پنج یا شش ماه از شروع سفرم میگذشت و آن زمان همایشهای زیادی برگزار میشد که در آنها شرکت میکردیم. در یکی از همین همایشها که همه بچههای کنگره و شعبات مختلف حضور داشتند، من و امیر آقا هم آنجا بودیم. جزو آن رهجوهایی بودم که همیشه کنار راهنما بودند و هیچوقت از او جدا نمیشدند.
هنگام ورود به همایش، بستههای پذیرایی توزیع میشد. به امیر آقا گفتم: "برویم یکی بگیریم."
ایشان گفتند: "عجله نکن، میگیریم." گفتم: "فکر کنم به ما نرسد!" امیر آقا با همان لحن دلنشینشان پاسخ دادند: "تو میدانی یا من؟" خدا شاهده که ۱۰ دقیقه در صف بودیم، تا دو نفر قبل از ما بستهها را گرفتند اما دیگر برای ما نرسید! همان لحظه با خنده به امیر آقا گفتم: "البته شما بهتر میدانید!"
در سفرم همیشه فرمانبردار بودم. حتی گوشی اندرویدی نداشتم. سیدیها را میگرفتم و به کلوپ محلهمان میدادم تا روی فلش بریزند. تازه دستگاهی که فلش را بخواند هم نداشتم! مجبور بودم به خانه مادرم بروم و با کنترل تلویزیونشان سیدی را قطع و وصل کنم. روزی که برای رهایی رفتیم، گونیای پر از دفترهای صدبرگ داشتم که رویشان سیدی نوشته بودم. حالا کسانی که میگویند نوشتن سیدی سخت است، اگر جای من بودند، چه میکردند؟
خاطرهای دیگر هم دارم. قبل از اینکه به کنگره بیایم، یک روز در پاتوقی که مصرف میکردیم، نشسته بودیم. ذهنمان درگیر نبود و روی فیلم تلویزیون چت کرده بودیم. دوستی داشتیم که تازه به او خبر داده بودند که سرطان دارد و حالش خیلی بد بود. هیچکس با هیچکس حرف نمیزد. جو بسیار سنگینی بود. او میگفت: "خدایا جان من را بگیر تا راحت شوم."
در همان حال و هوا بودیم که ناگهان فندکی بر اثر داغ شدن منفجر شد و صدایی مهیب ایجاد کرد.
همهچیز تمام شده بود؛ یک کارت در دستم بود و مقداری مواد شیشه داخل لوله پایپ که با دقت آن را تخلیه میکردم تا مصرف کنیم. همان لحظه، یک فندک زیر اجاق گاز که حرارت خورده و داغ شده بود، ناگهان منفجر شد. ما سه نفر از ترس بالا پریدیم، اما نفهمیدیم که صدا از کجا آمده است. بعد که خواستیم سیگار روشن کنیم، تازه فهمیدیم که فندک منفجر شده است.
صحبتم با سفر دومیهاست. همه ما میدانیم که یک باغ خالی از درخت، آفتی ندارد، اما وقتی درخت داشته باشد و بارور شود، آفتها سراغش میآیند. در سفر دوم نیز همینگونه است؛ سفر هم سخت است و هم آسان، و در این مسیر، مشکلاتی به سراغ ما میآیند. هرکس به نوعی با چالشها روبهرو میشود.
به گفته استاد امین، زمانی که جزوههای جهانبینی ۱ و ۲ را تدریس میکردم، یکسری مشکلات جدید و نیروهای منفی گریبانم را گرفتند و حال من را بد کردند. فکر میکنم این مطالب در سیدی "عبور" مطرح شده بود. زمانی که شال راهنمایی را گرفتم، با مشکلاتی مواجه شدم که هرگز تصورش را نمیکردم.
میخواهم این را بگویم که نیروی بازدارنده همیشه وجود دارد، اما خوشا به حال کسی که صلاحیت خدمت در کنگره را دارد. خدا شاهد است که اگر من به راهنمایی متصل نبودم و توفیق خدمت در کنگره را نداشتم، معلوم نبود سرنوشت من به کجا میرسید. این حرف را برای عزیزانی میزنم که شش ماه سفر کردهاند و فکر میکنند که با گرفتن رهایی، همهچیز تمام شده است.
همیشه آقای ایزدان به من میگفت: "باید خدمت کنی تا حالت خوب شود." من هم در جلسه راهنمایی همین را گفتم. تنها چیزی که مرا نجات داد، آموزشهای کنگره و سیدیها بودند. همین خدمت کردنها باعث شد که مشکلاتم حل شود.
در پایان، از تمامی عزیزانی که با حضور گرمشان جلسه را نورانی کردند، تشکر میکنم. جا دارد یادی کنم از همسفر عزیزی که مادرم بود. او به کنگره نیامد، اما امروز جای خالیاش را احساس میکنم. خدا را شکر که اگر روزی تخریبهای من را دید، توانست سه سال مرا در کنگره هم ببیند. دوست داشتم که در این جلسه از ایشان یادی کنم.
سپاسگزارم از همه دوستانی که به صحبتهای من گوش دادند.
آرزوی همسفر آبتین:
آرزو میکنم هر کسی که حالش خوب نیست و مواد مصرف میکند به کنگره بیاید و حالش خوب شود.
سخنان همسفر آبتین:
سلام دوستان آبتین هستم یک همسفر، من هم این روز را به راهنمای محترم پدرم امیر آقا ایزدان و در کل به خانواده کنگره ۶۰ تبریک عرض میکنم و آرزو میکنم هیچ مصرف کننده ای در دنیا نباشد. و یک خاطره دارم از پدرم که وقتی عکسهای گذشته او را میدیدم، تعجب میکردم و غیرقابل باور بود.

سیستم صوتی: مسافر غلامعلی
ضبط صدا : مسافر رضا ل۵
تایپ: مسافرمحمدتقی ل۹، مسافر محمد ل۴، مسافر محمدرضا ل2، مسافر جواد ل19، مسافر جمال ل14
ویراستار: مسافر جواد ل14
تنظیم و ارسال: مسافر ایمان
مسافران نمایندگی سهروردی اصفهان
- تعداد بازدید از این مطلب :
321