هرچه به این مکان مقدس نزدیکتر میشدم، قدمهایم را محکمتر و خودم را قویتر میکردم. میدانستم اینجا نوری وجود دارد که باید آن را دنبال کنم. بهمحض اینکه چشمانم را باز کردم، دیدم در مکانی قرار دارم که همه با پوشش سفید، لبخند بر لب و نگاههایی سرشار از شوق، امید و اشتیاق حضور دارند.
پا به جایی گذاشته بودم که تنها به رهایی مسافرم فکر میکردم، نه چیز دیگر. پس از مدتی حضور در این مکان، رهایی او برایم مسیری ساده و بدون پیچوخم جلوه کرد. به خودم آمدم و از آموزشها آموختم که ابتدا باید خودم را پیدا کنم؛ باید مشکلات درونیام را حل میکردم. فهمیدم که تخریب من کمتر از مسافرم نیست. سالها درگیر مسائل بیهوده بودم، مسیرم را گم کرده بودم و در اثر تفکرات نادرست، نفرت، حقارت، حسادت، خودخواهی و ناامیدی، اعتمادبهنفس خود را از دست داده و راه تاریکی را انتخاب کرده بودم؛ غافل از اینکه روشنایی را نمیدیدم.
اکنون قدم در مسیر سبز کنگره نهادهام. میدانم که باید تمام مسائل را پلهپله و ذرهذره حل کنم. با آموزش، تفکر و تجربه در مسیر صراط مستقیم به نتیجه دلخواهم خواهم رسید. باید خودم را پیدا کنم و بدانم چرا قدم به این هستی گذاشتهام. اکنون فهمیدهام که بیهدف نیامدهام؛ حتماً مسئولیتها و مأموریتهایی بر دوش من است که باید آنها را انجام دهم و به خواستههای درونم، توان حرکت ببخشم.
آموختم که در این راه، نیروی عظیم یا قدرت مطلق یار و یاور من خواهد بود و باید در مسیر ارزشها قدم بردارم. به این نتیجه رسیدم که هیچ مخلوقی برای بیهوده بودن پا به حیات نمیگذارد و هیچکدام از ما بیارزش نیستیم، حتی اگر خود چنین بیندیشیم.
تفکر کردم و به این باور رسیدم که باید به فلسفه وجودیام که بسیار عظیم و ادامهدار است، احترام بگذارم. بدانم که وجود من تصادفی نیست و باید از نیرویی مافوق کمک بگیرم تا بتوانم بر جسمم فرمانروایی کنم. من مسئولیتهایی دارم که انشاءالله بتوانم از آنها سربلند بیرون بیایم.
اکنون، که ۵ سال، ۱۲ ماه و ۱۰ روز از رهایی ما میگذرد، در این مدت توانستم بهآرامی سازندگی را در جسم، روان و جهانبینیام تقویت کنم. و دریافتم که من "هیچ" نیستم، حتی اگر گاهی خودم چنین بیندیشم.
نویسنده: همسفر زری رهجوی راهنما همسفر طیبه لژیون(سوم)
ویرایش و ارسال: همسفر معصومه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی سنایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
80