در سیدی چالش۲ آقای مهندس میفرمایند: ما فقط جسم نیستیم؛ بلکه اساساً، اندیشه، روح و نفس هستیم و جسم تنها یک تنپوش برای ما میباشد، ابزاری است که بهواسطه آن توانستیم در کره خاکی زندگی کنیم. هرکس بخواهد وارد زمین شود، باید پوشش و ماشینی داشته باشد که جسم همین حکم را دارد.
ما برای تعالی و پیشرفت آمدهایم که برای دستیابی به آن، یکسری شرایط لازم است و شجاعت یکی از ارکان آن است؛ برای شجاعبودن، یا باید درون میدان جنگ باشیم که در آنصورت، صدای توپ و گلولههایی که به زمین میخورند را میشنویم و جنازهها، خون و مجروحین را میبینیم یا باید با هیولا، شیر و ببر بجنگیم؛ پس برای رسیدن به شجاعت باید از دروازه مبارزه با سختیها، جنگها و هیولاها بگذریم، تا گذر نکنیم به شجاعت نمیرسیم؛ چراکه تنها با حرفزدن نمیتوان به شجاعت رسید.
چهطور با ورزشکردن و بازوهای ستبر میخواهی کار خود را انجام دهی؟ در اینجا آقای مهندس، مثالی زیبا از گلستان سعدی روایت میکنند: جوانی بود که خیلی بازوهای ستبر و قوی داشت و در کشتی زندگی میکرد، مرتب با ناخدا درگیر میشد و بدوبیراه میگفت، هیچ کاری هم انجام نمیداد. یک روز همه را اذیت کرد که من زور بازو دارم، میتوانم با چندین نفر در آن واحد بجنگم و شروع به باجگیری از ناخدا کرد تا اینکه به جایی رسیدند؛ ناخدا کشتی را به گل نشاند و گفت: بله تو خیلی شجاع و قوی هستی؛ برو کشتی را هل بده تا از گل در بیاید و نجات پیدا کنیم، او هم با قدرت بازویی که داشت، هل داد تا کشتی را از گل درآورد؛ سپس ناخدا رفت و او را در جزیره تنها گذاشت و کشتی را برد؛ پس شجاعت فقط زور بازو نیست که زورگیری کنی، بلکه باید یکسری کارها را انجام دهی.
آقای مهندس درادامه فرمودند: من همیشه گفتهام که مشکلات رحمت خداوند هستند، نه لعنت خداوند؛ چون برای رسیدن به صبر باید از سختیها عبور کنیم و ناملایمات زندگی را تحمل کنیم. برای بهدستآوردن خرد، باید تجربههای زیادی را کسب کنیم و بسیار شکست بخوریم تا به پیروزی برسیم؛ درنتیجه تمام مشکلات و ناکامیها در زندگی برای دستیابی به مراتب بالاتر است.
برداشت همسفر مهدیه:
اصلیترین چالش ما در زندگی با خودمان است، آنچه که در تفکرات و تصورات ما رخ میدهد؛ چراکه ما تماماً اندیشه، روح و نفس هستیم و جسم ما تنها لباسی است که برای آمدن روی زمین به آن نیاز داریم؛ بنابراین به هرچه که فکر کنیم، همان میشویم؛ اگر به خوبی بیندیشیم، به خوبی و اگر به بدی فکر کنیم، به همان بدی خواهیم رسید؛ پس باید در زندگی خوبیها را ببینیم.
برای دستیابی به آرامش، باید در لحظه حال زندگی کنیم؛ فکرکردن و زندگیکردن در گذشته، باعث افسردگی ما میشود و اندیشیدن بسیار به آینده، ما را مضطرب میگرداند. باید از گذشته درس بگیریم و برای آینده برنامهریزی کنیم، ولی زندگی ما درحالحاضر باشد تا از آن لذت ببریم؛ مادامی که در زمان حال زندگی کنیم، دارای آرامش هستیم.
ما در برابر تعلیم دیگر انسانها وظیفه داریم؛ در مقابل کسانی که خواستار آموختن هستند، ولی راهنمایی ندارند، نه انسانهایی که تمایلی به آموزشدیدن ندارند.
نکته بعد اینکه آبروی علم به عمل آن است. علم صرفاً دانستن نیست؛ بلکه علم زمانی به درد میخورد که به عمل درآید. بهعنوان مثال: دانش من زمانی مفید است که بتوانم آن را عملی کرده و به دیگرانی که خواستار یادگیری آن علم هستند، بیاموزم و آن را انتقال دهم؛ اینکه بدانم و کاری نکنم، با ندانستن تفاوتی ندارد.
نکته آخر اینکه، هر ذرهای از ماجرای انسان، حکایتی است. من همسفر ابتدا باید بیاموزم، سپس به آن عمل کنم تا درآخر بتوانم آن را آموزش دهم.
در وجود همه ما ناخالصیهایی وجود دارد؛ اگر بخواهیم تصفیه شویم باید آن ناخالصیها را از فیلتر بگذرانیم و سپس با حجم کمتر اما غنی و باارزش از اینجا برویم. آقای مهندس چه دلنشین بیان میکنند: زیباترین عمل، جستجو و کاوش در دنیای علم است. ما برای عروجیافتن باید از وقتهای طلایی خود استفاده کنیم و ناخالصیهای وجودمان را از بین ببریم.
تایپ و ویرایش: همسفر مهدیه (م) رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون دوم)
ارسال: راهنمای تازهواردین همسفر سمیه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی وکیلی یزد
- تعداد بازدید از این مطلب :
166