English Version
This Site Is Available In English

جایگاهی والا در پیشگاه خداوند

جایگاهی والا در پیشگاه خداوند

سلام و درود پاک پروردگارم به بندگان خدمتگزار و مهربانش.
من فاطمه، یک همسفر زخمی از جنگ خانمان‌سوز اعتیاد هستم. دل‌نوشته‌ای به خدمت‌گزاران کنگره که رهایی یافته‌اند و اجازه خدمت به خلق را یافته‌اند،می‌نویسم.
در جنگی که شما پیروز شده‌اید، کمتر از جهاد در راه خدا نیست با مقامی که با پیروزی از اعتیاد به‌دست آورده‌اید و آن را ادامه داده‌اید و راهنما، مرزبان، دیده‌بان، نگهبان و خدمتگزار دیگران شده‌اید؛ قطعاً جایگاهی والا در پیشگاه خداوند دارید. خوشا به حال کسانی که در این راه خدمت می‌کنند. چگونه و چرا در این جنگ قرار گرفتم را نمی‌دانم، مدت زیادی خود را درگیر این سؤال کردم و جز عذاب چیزی نیافتم. دختری کم‌سن و ناآگاه بودم که در این طوفان گرفتار شدم؛ حتی نمی‌دانستم اعتیاد چیست و چه بلایی در انتظارم است. فکر می‌کردم قابل حل است و مسافرم به خاطر من ترک می‌کند نمی‌دانستم اعتیاد چقدر وحشتناک است. سال‌ها است که در این جنگ می‌جنگم و مقاومت می‌کنم. تصور می‌کردم اجازه‌ مستقر شدنش را در زندگی‌ام نداده‌ام. هیچ‌گاه مجوز مصرف را به مسافرم ندادم؛ اما او همیشه در فکر مصرف بود و مخالفت من، امید به بازگشتش بود. گاهی دروغی شیرین را باور می‌کردم که ترک کرده؛ اما خیالی بیش نبود. اعتیاد مسافرم چیزی نبود که با دوست داشتن یا مخالفت من حل شود.
در این جنگ، بهترین هدیه‌ خداوند؛ یعنی عمرم را در نوجوانی و جوانی از دست دادم. نتوانستم زندگی را درک کنم، این دوران را در غم، اندوه و حسرت گذراندم. اکنون که نوجوانی را از دست داده‌ام، صدای خانواده‌ام در ذهنم تکرار می‌شود که می‌گفتند: تو سنی نداری، می‌توانی زندگی جدیدی را بسازی؛ اما در آن سن، نه اعتیاد را و نه فرصتی برای شروع دوباره را فهمیدم. انسانی وابسته و ناآگاه بودم که فقط می‌خواستم مسافرم خوب شود و زندگی زیبایی با هم داشته باشیم. حالا که فرصت زندگی‌ام را به این شکل از دست داده‌ام، عشقم تبدیل به نفرت شده و دلم می‌خواست انتقام بگیرم؛ اما با این نفرت، خودم را ویران می‌کردم. سرزمین وجودم را به ویرانه‌ای شعله‌ور تبدیل کرده بودم. هر کس نزدیک می‌شد، بیشتر می‌سوختم؛ اما خودم می‌سوختم و در عذابی بودم که توانش را نداشتم با این‌حال، حاضر نبودم اسم جدایی را بشنوم. انگار می‌خواستند دستم را قطع کنند و می‌گفتند این دستت عفونت کرده، اگر قطع نشود تو را خواهد کشت؛ اما من دل نمی‌کردم با دستی عفونت‌کرده به کنگره پناه آوردم به امید خوب شدن خودم و مسافرم و کنگره، مرهم دست بیمارم شد. این جنگ، خانواده‌ام را از من دور کرده است و من  مدت‌ها است آن‌ها را ندیده‌ام. ترجیح می‌دهم در قلبم دوستشان داشته باشم و به امید رهایی مسافرم از آن‌ها دور بمانم.
این جنگ، فرصت مادر شدن را هم از من گرفت با اینکه مادر شدن را دوست دارم، نمی‌توانم فرزندی را گرفتار آتشی کنم که خودم در آن می‌سوزم. دوست دارم دوست بدارم و دوست داشته شوم؛ اما این جنگ این امکان را از من گرفته است. هر مسیری می‌روم یا خودم را آزار می‌دهم یا دیگران را ناراحت می کنم. ناچار به انتخاب بین بد و بدتر شدم. این شرایط را نپذیرفتم؛ اما هرجا عشق از من دریغ شد در کنگره به من عشق داده شد. وقتی کسی را در کنگره در آغوش می‌گیرم با عشق می‌فشارم، شاید او هم مثل من تنها است، شاید همسفری دارد که همراهی‌اش نمی‌کند. شاید او هم مثل من فاطمه‌ای باشد و تنها پیوند محبت و عشق است که ما را بهم متصل می‌کند و عشق، پاداش عشق است. خدایا، ای هدایت‌گر قدرتمند من، ای تغییر‌دهنده امور، تنها پشتیبان من هستی و من چشم‌انتظارو یاری و رحمت شما هستم. مرا با کاستی‌هایم رها نکن به لطف تو از دیروز قوی‌ترم؛ اما برای رشد بیشتر، نیازمند شما هستم. ضعف‌هایم را به قدرت تبدیل کن و میان من و کوتاهی‌هایم فاصله بینداز. نور آرزوهایم را از خاموشی حفظ کن و هرچه ایمانم را کم‌رنگ می‌کند از من دور کن و آن‌چه سخت بوده را آسان کن و مسیرهای دشوار را شیرین کن که هیچ چیز برای تو ناممکن نیست. تنها تو را می‌پرستم و از تو یاری می‌جویم.

دلنوشته:فاطمه(جواد)رهجو راهنما، همسفر فاطمه کاظمی (لژیون سوم)
رابط خبری:همسفر طیبه، رهجو راهنما همسفر فاطمه کاظمی (لژیون سوم)
ویرایش: مرزبان خبری همسفر معصومه
ارسال: همسفر فائزه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی تخت جمشید

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .