English Version
This Site Is Available In English

فرصت زندگی یعنی حیات

فرصت زندگی یعنی حیات

جلسه پنجم از دوره پنجاه‌ودوم کارگاه‌های آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی پرستار با استادی راهنما همسفر عطیه نگهبانی همسفر لیلا و دبیری همسفر افسانه با دستور جلسه «وادی دوم (هیچ مخلوقی جهت بیهودگی، قدم به حیات نمی‌نهد. هیچ کدام از ما به هیچ نیستیم، حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم.) و تاثیر آن روی من» روز سه‌شنبه ۹ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

وادی دوم می‌گوید: «هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمی‌نهد، هیچ‌کدام از ما به هیچ نیستیم؛ حتی اگر به هیچ فکر کنیم». ما در سال‌های متوالی زندگی که فرصت زندگی یعنی حیات، به ما عطا شد، خیلی از این فرصت‌ها را از دست دادیم و الان زمین برای ما فرصتی است که بتوانیم اشتباهات گذشته را جبران کنیم و قدم برداریم تا از دل تاریکی‌ها برگشت کنیم. ما گاهی اوقات همین زندگی ساده‌ای که شب و روز می‌شود را فراموش می‌کنیم و می‌گوییم: گذشت، رفت و تمام شد، حالا که چه بشود؟ اصلاً برای ما هیچ اهمیتی ندارد.

ما به همین نفس کشیدن معمولی که بدون اراده‌ ما و توسط سیستم بدن‌مان انجام می‌شود هم توجه نداریم و اصلاً یادمان می‌رود که به قول معروف نفسی می‌آید و نفسی می‌رود؛ ولی همین، یعنی زندگی کردن. اینکه من خیلی در طول روز از خانه بیرون می‌روم و برمی‌گردم، حالا یا خانه‌دارم یا دانشجو و یا هر کاری که هست، با تمام خستگی برمی‌گردم به خانه و در کنار خانواده می‌نشینم و غذایی می‌خوریم؛ این یعنی زندگی کردن، همین چیز خیلی ساده، حتی اگر تمام اعضای خانواده با هم مشکل داشته باشند.

مگر ما به‌غیر از اعضای خانواده‌مان، چه کسی را در دنیا داریم؟ در کنار هم هستیم و همین زندگی کردن است. پس چرا مدام با خودم بگویم که من چقدر بیهوده‌ام، من که خودم نخواستم در این دنیا باشم، من اصلاً نباید به این دنیا می‌آمدم، و همه‌ این اتفاقات را تقصیر پدر و مادرم بیندازم تا بگویم من نباید می‌بودم و باعث و بانی این مشکلاتم شما هستید، چرا من را به این دنیا آوردید؟ تا جایی که حس بیهودگی تمام وجود من را فرا بگیرد.

من با این حس‌ها همین‌طور روزبه‌روز جلوتر می‌روم تا اینکه یک‌سری بیماری‌های جسمی و روحی به من برمی‌گردد و بعد از گذشت چند سال، یک آن به خودم می‌آیم که وای، من با خودم چه‌کار کردم؟ من که حالم خوب بود، پس چرا این‌جوری شدم؟ چرا دیگر هیچ چیزی من را خوشحال نمی‌کند؟ هیچ چیزی هم دیگر حال من را خوب نمی‌کند و افسردگی تمام قلب، جان و همه‌ وجود من را می‌گیرد. یک‌سری بیماری که اصلاً وقتی می‌روم دکتر، به من می‌گوید: هیچ اتفاقی برای تو نیفتاده و برو افکارت را درست کن.بیماری‌های روانی که به جسمم برمی‌گردد و قلب یا معده‌ام را از درست کار کردن می‌اندازد. همه‌ این‌ها باعث می‌شود که یا از زندگی باز بمانم یا اینکه همان حس بیهودگی، ناکافی بودن و پوچی به من دست بدهد، یا همان ناامیدی که به فرمایش استاد امین: «مثل سلول انفرادی در آن قرار بگیرم و زندگی برایم بیهوده شود».

حالا خدا را شکر، ما به واسطه‌ مسافرمان و به وسیله‌ اعتیاد، در کنگره۶۰ قرار گرفتیم و همین سبب شد که آقای مهندس، خانواده‌ ایشان و اساتید آقای مهندس، راه زندگی کردن را به ما یاد بدهند، راه و چاه را جلوی ما گذاشتند تا از آن مسیر اشتباهی که رفته بودیم برگشت کنیم، راه درست را انتخاب کنیم و این‌قدر ناامید نباشیم.

من خودم زمانی که ناامیدی به سراغم می‌آید، به خودم می‌گویم: تو که کنگره را داری، تو که این را داری، خب پس مشکلت چیست؟ ناراحت نباش، حالت خوب باشد. وقتی به کنگره می‌آیی، یک‌سری دوست‌های جدید پیدا می‌کنی، هم‌لژیونی‌هایت را داری حالا مشکلات خودت هست، مشکلات آن‌ها هم هست؛ اما اشکالی ندارد، با هم از کنار همه‌ آن‌ها عبور می‌کنیم. این هم زندگی کردن است. زندگی هم که کلاً پر از مشکلات است؛ اگر نباشد من نمی‌توانم روش حل مشکلات را یاد بگیرم تا در مواقع لزوم بتوانم از آن‌ها عبور کنم.

اگر من به درون خود بگردم تا ببینم چه ضدارزش‌هایی را پشت سر گذاشتم، چون در کنگره یاد گرفتیم که ضد ارزش‌ها چه هستند، به این هم نگاه کنم که کدام ضدارزش دیگری در درون من بلد هست. مثلاً اگر کینه‌ای از کسی دارم، سعی کنم که با بخشش آن را حل کنم، ببخشم تا توسط نیروها و خداوند بخشیده شوم. پس این لطفی است که می‌توانم در مورد خودم داشته باشم. اگر سال‌ها پیش فردی من را آزرده‌خاطر کرده و باعث شده که کدورتی از او در دلم باشد، با خودم بگویم که از سر ناآگاهی بوده و شاید اصلاً این اتفاق افتاده تا من یاد بگیرم، دور و اطرافیانم را بهتر بشناسم.

اگر با دید مثبت نگاه کنیم و آن ضدارزش را کنار بگذاریم، مثلاً آن کینه را، نیروهای الهی و خداوند چند برابرش را به ما برمی‌گردانند، این وعده‌ خود خداوند است و وعده‌ خداوند هم دروغ نیست و من آن زمان می‌توانم هدف‌هایی که دارم را دنبال کنم؛ اگر سفر اولی هستم، در کنار مسافرم به رهایی برسم و اگر سفر دومی هستم، بیشتر به خودم نگاه کنم و به رفتار و کردارم بیشتر توجه کنم تا به آن وعده‌ای که خداوند داده، نزدیک‌تر شوم.

تایپیست: همسفر پریسا رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون پنجم)
ویرایش: همسفر نیلوفر رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون هفتم) نگهبان سایت
ارسال: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر ملیحه (لژیون یازدهم) دبیر سایت
عکاس: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون پنجم)
همسفران نمایندگی پرستار

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .