من در زندانی بودم که باور نداشتم بشود یک بار دیگر زندگی را ساخت و دوباره شروع کرد! منی که با تمام ناامیدی دوباره پا به کنگره گذاشتم نمیدانستم خداوند چه کاری میخواهد با من بکند، نمیدانستم یک فرشته نجات برایم آفریده است، نمیدانستم فرشتهای که کنارم هست میخواهد به من پرواز کردن را یاد دهد. وقتی او را دیدم چشمانش با من حرف میزد، لبهایش تکان نمیخورد؛ ولی نگاهش پر از حرف بود، پر از امید و پر از عشق بود.
روزی که دستم را گرفت بال پرواز بودن را به من یاد داد، گفت نترس درست میشود. منی که میترسیدم نکند دوباره زمین بخورم؛ ولی نمیدانستم کسی کنارم است که حواسش به من است، همانند مادری که راه رفتن به بچه خود میآموزد. هربار اوج گرفتم تا خواستم نزدیک زمین شوم و زمین بخورم در مسیر سخت زندگی دوباره بال زدن را به من یاد داد. همیشه از قشنگیهای پرواز کردن گفت، منی که مانند پرندهای بودم که بالی برای پرواز نداشتم، تکتک زخمهای تنم را تیمار کرد. حالا من افسانه بال پرواز مسافرم شدم تا بتوانیم از مسیر سخت گذر کنیم و بتوانیم رها شویم.
چه قدر شیرین است این لحظهها، حس رها شدن، سبک بودن همانند پرندهای که فقط میخواهد آنقدر بالا و بالا برود که به خدا نزدیک شود و بگوید خدایا ممنون بابت این حال خوب، این حس خوب، این آرامش زندگیام. خدایا شکرت که کنار مسافرم هستم و طعم شیرین زندگی را میچشم.
امیدوارم این حس قشنگ و زیبا قسمت همه سفر اولیها شود. روز رهایی رسید. پیش آقای مهندس رفتیم. وجودش پر از آرامش بود. وقتی کنارش بودم انگار برای چند لحظه زمان ایستاد که به من نشان دهد این همه مهربانی و از خود گذشتگی را. وجود این بزرگ مرد چهقدر پر از آرامش بود. خدا را شکر میکنم و از آقای مهندس تشکر میکنم بابت این همه لطف و مهربانیاش. ممنون بابت همه آرامشی که به تمام زندگیها میبخشند.
نویسنده: همسفر افسانه رهجوی راهنمای همسفر ماهرخ (لژیون اول)
رابط خبری: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر ماهرخ (لژیون اول)
ویرایش: همسفر مینا رهجوی راهنما همسفر بتول (لژیون دوم) دبیر سایت
ارسال: راهنمای تازه واردین همسفر رقیه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رازی
- تعداد بازدید از این مطلب :
108