English Version
This Site Is Available In English

پذیرش و عمل

پذیرش و عمل

همان‌طور که آقای مهندس می‌گویند؛ مسئولیت بدون ظرفیت می‌تواند فاجعه باشد؛ مانند تیشه‌ای در دست کسی که هنوز فرق بین ساختن و خراب کردن را نمی‌داند. چقدر زندگی‌ها خراب شد، فقط چون ما خواستیم شبیه خوب‌ها باشیم بی‌آنکه بدانیم ظرفیت خوب بودن چیست، مسیرش کدام است و قبله‌اش کجاست؟ قبله‌ام را گم کرده بودم، نه این‌که نماز نخوانم، نه اینکه از خدا دور باشم فقط نمی‌دانستم کدام جهت درست است و این بدترین شکلِ گم‌ شدن بود، وقتی خیال می‌کنی در راهی هستی؛ اما نمی‌دانی مقصدی هست یا نه؟ آقای مهندس می‌گویند؛ اگر ظرفیتت از مسئولیتی که پذیرفتی کم‌تر باشد دچار تخریب می‌شوی و من سال‌ها زیر آوار مسئولیت‌هایی بودم که برایم زود بودند، بزرگ و سنگین بودند. فکر می‌کردم اگر بخواهم پس می‌توانم. فکر می‌کردم داشتن، خودش نشانه‌ شایستگی‌ است و نفهمیدم که گاهی، نداشتن یک لطف است. گاهی خدا «نه» می‌گوید؛ چون می‌داند اگر چیزی را به بدهد ما را از دست می‌دهد. چه بسیار لحظه‌هایی که خود را قهرمان دیدم و چه تلخ بود واقعیت؛ وقتی فهمیدم قهرمان بودن، ظرف می‌خواهد نه فقط نیت؛ نیت خوب بدون ظرفیت همان تیشه‌ای است که از دل نیت، قتل برمی‌خیزد، کاش! زودتر می‌فهمیدم.

حالا هر مسئولیتی را دو بار می‌سنجم یک بار با اشتیاق و بار دیگر با صداقت که آیا واقعاً می‌توانم، آیا ظرف وجودی من آماده‌ است؟ یاد گرفتم زندگی فقط جلو رفتن نیست، گاهی ایستادن و جهت را بازنگری کردن خودش عین پیشرفت است؛ چرا که اگر قبله‌ات را گم کرده باشی، هر نمازی بی‌جهت می‌شود، هر تلاشی بی‌ثمر. این روزها بیشتر سکوت می‌کنم، در خودم فرو می‌روم و بیشتر از همیشه از خدا می‌خواهم نه فرصت‌های بزرگ را بلکه ظرفی بزرگ برای مسئولیت‌های کوچک، نمی‌خواهم دیگر در ظاهر قهرمان باشم و ویران در باطن. نمی‌خواهم ادای درک و دانستن را در بیاورم در حالی که هنوز قبله‌ رفتار و نگاهم اشتباه است، می‌خواهم آرام باشم، آماده‌ پذیرفتن آنچه در شأن من است، نه بیشتر و نه کم‌تر. اگر روزی چیزی را نخواستم، نه از نداشتن تجربه بود، نه از ترس فقط از شعور و آگاهی بود. شعورِ فهمیدن اینکه هنوز زود است، هنوز باید ساخت، باید آموخت، باید تاب آورد. هنوز هم گاهی قبله را گم می‌کنم در ازدحام مسئولیت‌هایی که از راه می‌رسند و وعده‌هایی که در گوش جانم زمزمه می‌شوند. گاهی دستم را سمت چیزی دراز می‌کنم که شاید اگر نصیبم شود، پشیمانی سهم من باشد؛ ولی این‌ بار فرق دارد دیگر آن آدم دیروزی نیستم که با هیجان هر چیزی را بخواهد و بعد زیر بار آن له شود.

من حالا با خودم عهد بسته‌ام که بدون فهم و ظرفیت، دست به خواستن نزنم و اگر راهی است حتماً اول قبله‌اش را پیدا کنم. مسئولیت دیگر برایم مدال نیست باری‌ است مقدس که اگر به دوشم گذاشته شد باید پایش بایستم و اگر توانش را ندارم با صداقت از آن بگذرم. کاش! این را زودتر می‌فهمیدم وقتی می‌خواستم همه را نجات دهم در حالی که هنوز خودم در تاریکی بودم. نیتِ نجات خوب بود؛ اما راهش پر از درک و عبور از خویش بود. امروز مسئولیتی که می‌پذیرم باید به اندازه‌ ظرف وجودی‌ام باشد و قبله‌ من نه چشم مردم باشد نه تأیید دیگران بلکه نوری از درون که مسیر را روشن می‌کند حتی اگر هیچ‌‌کس نباشد. این دل‌نوشته را برای دل‌هایی می‌نویسم که هنوز تشنه‌اند، هنوز در جست‌وجو هستند و هنوز نمی‌دانند چرا بعضی اتفاق‌ها نیفتاد، بعضی فرصت‌ها نرسید و بعضی خواسته‌ها از دست رفتند، شاید اگر آن تیشه به تو داده می‌شد امروز در سختی بودی شاید اگر آن مسئولیت را به دوش می‌گرفتی، درونت ویران می‌شد و حالا به‌جای ناله باید شکر گفت برای ندادن، برای نرساندن، برای ندیدن، وقتی که هنوز ظرفیتش نبود. از خدا می‌خواهم هر چه را به من می‌سپارد، پیش از آن ظرفش را در من بسازد و هر بار که قبله‌ام را گم کردم با نوری خاموش؛ اما مطمئن دوباره مرا بازگرداند به مسیر و اگر روزی در سکوت و تنهایی‌ام تنها چیزی که داشتم «ظرفیت» بود، همان برایم کافی است تا دنیا را از نو معنا کنم. خدایا قبله‌ام را هر روز نشانم بده، ظرفم را بزرگ‌تر کن و مسئولیتی عطا کن که لیاقتش را در سکوت و شناخت به‌دست آورده باشم نه در هیاهوی خواستن و در آخر می‌خواهم برای این حس قشنگم از راهنمای عزیز و صبورم خانم نجمه عزیز و خانم صدیقه بسیار سپاسگزارم.

نگارش: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر صدیقه (لژیون تغذیه سالم)
گردآوری: رابط خبری همسفر زینب رهجوی راهنما همسفر صدیقه (لژیون تغذیه سالم)
ویراستاری: همسفر توران رهجوی راهنما همسفر نجمه (لژیون سوم)
ارسال: راهنما همسفر نجمه (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی گنجعلی‌خان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .