English Version
This Site Is Available In English

غذا فقط خوردن نیست بلکه مراقبت و انتخاب است

غذا فقط خوردن نیست بلکه مراقبت و انتخاب است

دلنوشته‌ای برای رهایی و بازگشت به زندگی. آن‌روز، روز خاصی بود نه فقط برای برادرم؛ بلکه برای همه‌ی ما. لحظه‌ای که روی پله‌های کنگره ۶۰ ایستاده بود با رهایی در دست و لبخندی که مدت‌ها بود از صورتش دور شده بود. قلبم لرزید. گریه‌ام گرفت، نه از غصه؛ بلکه از سبک شدن. از دیدن دوباره‌ی نوری که در چشم‌هایش روشن شده بود. ما رهایی را فقط در برگه نگرفتیم؛ بلکه در خانه و دل‌هایمان هم آزاد شدیم.

من، سمیه، آن لحظه را هرگز فراموش نمی‌کم؛ اما فکر نمی‌کردم چند وقت بعد خودم با پاهای خودم به همان مسیر قدم بگذارم، نه برای اعتیاد؛ بلکه برای باری دیگر، باری که شاید روی ترازو سبک‌تر به نظر می‌آمد؛ اما روحم را سنگین کرده بود.

به بهانه‌ لژیون تغذیه و حمایت از برادرم هر هفته با او به پارک می‌رفتم. اولش فقط همراهی، دلسوزی خواهرانه و یک حمایت ساده بود؛ اما پارک برای من چیز دیگری شد. تبدیل شد به جایی که سمیه‌ واقعی یواش‌یواش از پشتِ پرده‌های خستگی و بی‌تفاوتی بیرون آمد.

با هر قدمی که روی خاک پارک برداشتم، حس کردم دوباره دارم با خود آشتی می‌کنم؛ با بدنم، روحم و دنیایی که روزی از آن بریده بودم. ابتدای کار برای اینکه بتوانم همراه برادرم در جمعه‌ها پارک باشم، عضو لژیون تغذیه شدم؛ اما در ادامه اتفاقات زیبایی برایم رقم خورد. درست است که در کل ۶ کیلوگرم وزن کم کردم و مسیر کاهش وزن برایم تمام نشد؛ اما یاد گرفتم که ۶ کیلو کم کردن؛ یعنی ۶ بار نه گفتن به وسوسه‌ها، ۶ بار ایستادن مقابل افکار منفی و باز هم ادامه دادن.

لژیون تغذیه برای من تبدیل به کلاس درسِ عشق به خود شد. آنجا یاد گرفتم غذا فقط خوردن نیست؛ بلکه آرامش، انتخاب و مراقبت است. یاد گرفتم که بدنم ارزشمند است؛ حتی اگر کامل نباشد. یاد گرفتم که خودم در هر شرایطی سزاوار احترام و دوست داشته شدنم. هر بار که صحبت‌ها را می‌شنیدم و هر بار که همراه جمع راه می‌رفتم، حس می‌کردم که به خودم نزدیک‌تر می‌شم و بالاخره من هم سبک‌تر شدم، نه فقط روی ترازو؛ بلکه روی دلم و در ذهنم.

لباس‌هایی که تنگ شده بودن، دوباره اندازه‌ شدند؛ ولی مهم‌تر از آن اینکه دنیای درونم برایم دوباره جا شد. کنگره۶۰ برای من فقط یک مسیر تغذیه نبود؛ بلکه یک بیداری بود و یک تلنگر که "سمیه تو مهم هستی و هنوز فرصت داری و می‌توانی بدرخشی." حالا وقتی در پارک قدم می‌زنم، لژیون‌ها را می‌بینم و وقتی صدای خنده و اشتیاق بقیه را می‌شنوم با تمام وجودم خداوند را شکر و از کنگره ۶۰ سپاس‌گزاری می‌کنم که هم برادرم را نجات داد و هم خانواده‌ام را و هم من را با خودم آشنا کرد. در آخر تشکر می‌کنم از مهندس دژاکام که در این مسیر کوتاه زندگی به زندگی همه اعضا کنگره ۶۰ عمق و کیفیت عطا کردند. امیدوارم بتوانم به شایستگی از این نعمات استفاده کنم.

نویسنده: راهنما همسفر سمیه
ارسال و ویراستار: همسفر محدثه رهجوی راهنما همسفر الناز (لژیون دهم) نگهبان سایت
همسفران شعبه شمس

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .