جلسه مجازی مسافران شعبه صائب تبریزی با استادی مسافر پویا با دستور جلسه «تجربه من از اضافه وزن و تعادل آن با متد کنگره ۶۰» روز شنبه 23 فروردین ماه 1404 برگزار شد.
سخنان استاد:
معمولاً داستان اینطور شروع میشود:
از زمانی که یادم میآید، درگیر چاقی بودم. من یک پسربچه تپل بودم که خوب و زیاد غذا میخورد و این، در نگاه اول، خیلی خوب به نظر میرسید. بچهای که بدغذا نیست، آرزوی هر پدر و مادری است. اما...
اما زیاد و خوب غذا خوردن، با غذای خوب خوردن فرق دارد؛ چیزی که شاید خیلی از آدمها ندانند یا اگر هم بدانند، توجهی نکنند. آمار بالای چاقی و بیماریهای مرتبط با وزن بالا، میتواند گواه خوبی بر این ادعا باشد.
البته منظورم از غذای خوب خوردن این نیست که در هر وعده غذایی گوشت، کباب یا غذای لوکس بخوریم. بیایید کمی بیشتر در اینباره حرف بزنیم.
برگردیم به سبک زندگی گذشتهام. همیشه این جمله که «چاقی تو ژنتیکی است» باعث میشد دلیل اصلی اضافه وزنم ناشناخته باقی بماند. بعدها، زمانی که به دنبال یافتن راه صحیح کاهش وزن بودم—و صدالبته که این روش را هم مثل بسیاری از چیزهای خوب، فقط در کنگره ۶۰ پیدا کردم—متوجه شدم اضافه وزنم ربطی به ژنتیک ندارد؛ بلکه این چاقی همیشگی، نتیجه سبک غذایی نادرستی بود که سالها با من همراه بود و به روشی از زندگی تبدیل شده بود.
من زیاد غذا میخوردم. اگر دقت کنید، زیاد خوردن وعدهها باعث میشود به مرور زمان حجم معدهتان افزایش پیدا کند. برعکس این موضوع را میتوانید بعد از ماه رمضان، در کاهش محسوس حجم معدهتان به وضوح مشاهده کنید. من غذاهای چرب و پرکالری میخوردم—البته که این غذاها خوشمزه و وسوسهانگیز بودند.
من، علاوه بر وعدههای اصلی و میانوعدهها، ریزهخواری زیادی داشتم. شکلات، پایه اصلی لحظاتم بود، با این توجیه که «شکلات که چاق نمیکند!» یکی از تفریحات دلچسب من، توقف مقابل یخچال، تماشای خوراکیها، انتخاب و خوردنشان بود—حتی زمانی که هیچ میل و نیازی به خوردن نداشتم. این بیشتر از آنکه یک نیاز باشد، به عادتی نهادینه تبدیل شده بود. واقعاً چه کسی نیمهشب نیاز به خوردن لواشک دارد؟
من میوه را هم در حجم بالا مصرف میکردم. وقتی تشنه میشدم، نوشابه انتخاب من بود. درباره آب و نوشابه وسط غذا هم بهتر است چیزی نگویم! بعید میدانم کسی در روز هشت بستنی بخورد. من مثل بچهها مدام از مارکت خوراکیهای شیرین و پرکالری میخریدم و حتی خوراکیهای نهان را هم میخوردم.
صادقانه بگویید: شما چند تا از این کارها را انجام میدهید؟ متأسفانه در بیشتر جمعهای دوستانه، این نوع خوردن غیراصولی به نوعی امتیاز یا حتی سرگرمی تبدیل شده بود. در قانون نانوشته ما، کسی که کم و مناسب غذا میخورد، «مشکل داشت» و هرکس که اضافه وزن نداشت—یعنی تپل نبود—باید بیشتر غذا میخورد! این قانون مشوق من بود برای هر روز بیشتر چاق شدن.
البته نباید فکر کنید من از مشکلات و محدودیتهایی که اضافه وزن برایم ایجاد کرده بود و قرار بود در آینده ایجاد کند بیاطلاع بودم و ناگهان متحول شدم. من با بیماری قلبی ناشی از چاقی بهخوبی آشنا بودم. من با مرگ زودهنگام، خستگی، ناکارآمدی در جوانی و ازکارافتادگی زودهنگام در پیری آشنا بودم، اما هنوز وقت بیدار شدن نرسیده بود...
اکثر مواقع در پیدا کردن لباس دلخواهم دچار مشکل میشدم. نه اینکه برای افراد تپل لباس نباشد، بلکه آنچه دوست داشتم بپوشم برای سایز من وجود نداشت. کارها برایم کندتر پیش میرفت. پاهایم درد میکرد و زودتر از حد تصور خسته میشدم. این خستگی باعث میشد بسیاری از ظرفیتهایم نابود شود. خیلی از کارهایی را که میخواستم—و حتی استعدادش را هم داشتم—نمیتوانستم انجام دهم. مجبور شدم ورزش حرفهایام را کنار بگذارم و برای ادامه رشته هنریام انرژی نداشته باشم.
این اتفاقات اصلاً غیرعادی نیستند. تصور کنید من با اسکلتبندی یک انسان هشتاد کیلویی، وزن ۱۲۰ کیلو را جابهجا میکردم.
یک روز، پزشکی به من گفت: افراد لاغر هرگز به ۳۰ نوع بیماری که ممکن است من دچارش شوم، دچار نمیشوند. کمردرد، مهمان همیشگی لحظات من بود. خطر بیماری کبدی در کمینم بود و حتی میلی به ایستادن روی ترازو نداشتم، چون خبری خوش در انتظارم نبود!
البته همه اینها تجربه مشترک بسیاری از افرادی است که اضافه وزن دارند. ولی مثل بسیاری از بیماریها، افراد دچار این بیماری هم مدتها درگیر انکار میشوند. هم خود چاقی را انکار میکنند و هم دلایل ایجاد آن را. مثل همان بهانههایی که در ابتدا اشاره کردم: چاقی ما ژنتیکی است. من که چاق نیستم، فقط کمی تپلم. چاقی من عصبی است. من آب هم بخورم چاق میشوم. رژیم گرفتم چاقتر شدم... و دهها جمله مشابه دیگر.
بعد از مرحله انکار، یا فرد با این قضیه کنار میآید و با وجود همه خطرات و محدودیتها با اضافه وزن خود به زندگی ادامه میدهد، یا به فکر میافتد. در ابتدا، باید دلیل این بیماری و عامل ایجاد یا تشدیدکننده آن شناسایی شود و سپس راهحل پیدا شود.
البته راهحل علمی و منطقی، نه رژیم یک خرما در روز... من با مشکلم روبهرو شدم و پذیرفتم که اضافه وزن دارم؛ عامل ایجادش خودم و سبک زندگی اشتباهم است. قبول کردم که چاقی مرا محدود میکند و در آینده نزدیک با مشکلات و بیماریهای جدیتری روبهرو خواهم شد. پس به فکر حل مشکل افتادم. مثل همیشه، کنگره ۶۰ و معجزه تفکر و راهحلهای اصولی آن به کمکم آمد.
من مقالات مربوط به روش جونز را مطالعه کردم و دریافتم که نخوردن راه مناسبی برای کاهش وزن نیست. باید به اندازه و اصولی تغذیه کنم، وعدههای غذایی را حذف نکنم، بلکه در هر وعده غذایی، غذاهای سالم بخورم و از زیادهروی پرهیز کنم. ریزهخواریهای غیرضروری و مضر را حذف کنم، شیرینیجات و نوشابههای قندی را تا حد زیادی کنار بگذارم و به جای آنها از میوه و سالادهای متنوع استفاده کنم. زمان مصرف هر وعده را به درستی تنظیم کرده و به آن پایبند باشم، یعنی هر وعده را در ساعت مشخص خود مصرف کنم. ورزش را از حد سبک شروع کنم و آن را به بخشی از برنامه روزانهام تبدیل کنم.
مهمترین قدم برای شروع این مسیر، تقویت نفسم بود، چون بیشتر مواقع بدون نیاز و فقط به خاطر خواسته نفسم غذا میخوردم. من با روزه گرفتن این مسیر را آغاز کردم. پس از مدتی، حس و حال زیبایی که هر روز صبح داشتم و این حال خوب و انرژی که هر روز بیشتر میشد، انگیزهام را برای ادامه مسیر افزایش میداد. بعد از مدتی روزه گرفتن و تثبیت، زندگی جدیدم با سبک جدید آغاز شد.
اکنون در این شرایط زندگی میکنم. صبحها را با خوردن دو عدد تخممرغ شروع میکنم. یک پیادهروی سبک، شروع خوبی برای یک روز پرانرژی است. در وعدههای اصلی، پیش از غذای اصلی حتماً یک ظرف سالاد سبزیجات مصرف میکنم. دیسپ چاشنی خوبی برای سالادم است. نوشابه قندی و گازدار نمیخورم. چایهایم را با شکلاتهای پرکالری نمینوشم. به جای خوردن یک سنگک در یک وعده، از غذاهای کمحجم استفاده میکنم. به اندازهای قوی شدهام که در یک تولد پر از کیک و شیرینی، شیرینی نمیخورم؛ البته نه با عذاب، بلکه با میل و رغبت قلبی. در میانوعدههایم میوه یا سبزیجات میخورم.
احساس میکنم انرژیم چند برابر شده است. میتوانم مسیرهای بیشتری را به جای ماشین با پای پیاده طی کنم. وقت و انرژی بیشتری را با فرشته کوچکم، نیهان، سپری میکنم. مهارتم را در کارهای فنی کشف کردهام، کارهایی که قبلاً حتی سراغشان هم نمیرفتم. درد پاهایم و کمرم خیلی کمتر شده است. شبها راحتتر میخوابم و به گفته اخبار رسیده، کمتر خروپف میکنم. روزم با کسالت شروع نمیشود و انرژیام در نیمه روز تمام نمیشود. پوستم اصلاً خراب نشده و احساس شادابی بیشتری در آن میکنم.
خبر خوش... من با ترازو آشتی کردهام. هر روز خودم را وزن میکنم و اعداد صفحه ترازو به من میگویند که راهم درست است. اما این تازه شروع مسیر من است. هنوز راه زیادی پیش رو دارم. هر روز چیزهای بیشتری یاد میگیرم و حالم بهتر میشود. یاد گرفتهام که فقط زیاد خوردن دلیل چاقی نیست؛ چاقی محصول یک سبک زندگی اشتباه است و برایند غذای نامناسب، زمان تغذیه اشتباه، ورزش نکردن، خواب نامناسب، کالری بیش از حد و عدم مصرف این کالری است.
تلاش میکنم ویژگی چاق بودن را از زندگیام حذف کنم و با وزنی نرمال و صدالبته با جسمی سالم و روحیهای شاد به زندگی ادامه دهم. همه وابستگیهای افراطی زندگی را تلخ میکنند، حتی وابستگی به غذا، و من رهایی از بند این وابستگی را هر روز جشن میگیرم. بیشتر از همه اینها، چیزی که حالم را بهتر میکند، به اشتراک گذاشتن تجربهام با دیگران است. من خواستم و توانستم، پس شما هم میتوانید. تلاش من هنوز ادامه دارد...
خدمتگزار سایت: همسفر مهران
- تعداد بازدید از این مطلب :
155