قبل از آشنایی با کنگره۶۰، تلاشهای زیادی کردم تا مسافرم از بند موادمخدر خلاص شود؛ اما هرگز موفق نشدم. یکی از دوستان مسافرم که در کنگره به رهایی رسیده بود، حس خوب رهایی را به او منتقل کرد و این باعث شد که او نیز به کنگره روی بیاورد. من در همان اولین روز ورود با او همراه شدم. در ابتدا استرس داشتم؛ اما وقتی وارد شدم آنقدر حس خوب دریافت کردم، که احساس میکردم همه از یک خانواده هستیم. صحبتها و مشارکتها را گوش میکردم، باورم نمیشد که به رهایی رسیدهاند؛ اما ایمان آوردم و سفرم را با امید و قدرت آغاز کردم.
روزهای پایانی سفر ما بود و چند روزی مانده بود تا به تهران بروم و گل رهایی را دریافت کنم. بینهایت هیجانزده و مشتاق شروع سفر دوم بودم. فقط به لحظه دیدن آقای مهندس فکر میکردم، لحظهای که ده ماه انتظار آن را کشیده بودم. سفر اولم به سرعت گذشت و باورم نمیشد که روز موعود فرا رسیده است. آماده رفتن شدم، این سفر برای من جذابتر و شیرینتر شد؛ چون دو نفر از همسفران دوستداشتنی و پر انرژی با ما همسفر بودند.
به سمت مشهد راه افتادیم، گردنههای جاده برف داشتند. در آن لحظه استرس گرفتم که نکند به قطار نرسیم. مسافرم در هر مغازهای میرفت و دنبال زنجیرچرخ بود؛ اما هیچکس نداشت. در اوج ناامیدی، به یاد راه کنگره افتادم و در آخرین مغازه موفق شدیم زنجیرچرخ پیدا کنیم و به راه خود ادامه دادیم. جاده کاملاً مهآلود و برفی بود؛ اما بالاخره به راهآهن مشهد رسیدیم. مشهد نیز سرد و برفی بود و خدا را شکر توانستیم بهموقع برسیم. همه با هم سوار قطار شدیم. در راه بسیار خوش گذشت و مسیر طولانی تهران را در یک چشم بههمزدن طی کردیم. صبح روز بعد رسیدیم و به آکادمی رفتیم. بغض شدیدی در گلویم بود و استرس وجودم را فرا گرفته بود. وارد اتاقی شدیم و فکر نمیکردم اتاق آقای مهندس باشد. سرم را بالا آوردم و جناب مهندس را در انتهای اتاق پشت میز دیدم. به محض اینکه چشمم به ایشان افتاد، تمام استرس و بیقراریام گم شد و آرامش وصفناپذیری در من جاری شد. آقای مهندس به ما گل رهایی و عیدی دادند و حس خوبی داشتم؛ اما چه زود تمام شد. دلم میخواست ساعتها بنشینم و به آقای مهندس نگاه کنم، فرشتهای آسمانی که در زمین فرود آمده بود. همان لحظه که از اتاق بیرون آمدم، دلتنگ شدم. انگار سالهاست که ایشان را ندیدم و چنان دلتنگ شدم که بغض سنگینی مرا فرا گرفت. حیف که نمیشد برگردم و دوباره ایشان را ببینم. بالاخره وقت برگشت شد تمام تلاش ما این بود که به کارگاه جلسه سهشنبه در نمایندگی برسیم. خدا ما را همراهی کرد و بهموقع رسیدیم و با انرژی بالا رفتیم، بیآنکه احساس خستگی کنیم.
خدا را شاکرم که این فرشته زمینی باعث حال خوش من و مسافرم شد و ما را از تاریکیها به روشناییها هدایت کرد. از جناب مهندس بسیار سپاسگزارم و از خداوند برای ایشان عمر باعزت را خواستارم.
نویسنده: همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر عاطفه (لژیونسوم)
ویرایش: همسفر آرزو رهجوی راهنما همسفر عاطفه (لژیونسوم)
ارسال و ویراستاری: همسفر مرضیه دبیر سایت
همسفران نمایندگی بیرجند
- تعداد بازدید از این مطلب :
43