وادی اول…
"با تفکر، ساختارها آغاز میگردد."
.jpg)
چه جملهی سادهای، اما چقدر ژرف و تکاندهنده.
سالها، بیآنکه بدانم، در طوفانِ افکاری زندگی میکردم که نه ریشه داشتند و نه مقصد. ذهنم پُر بود از تصاویر، صداها، نگرانیها و خیالهایی که هر لحظه میآمدند و میرفتند، بیهیچ نظم و هدفی.
اما وادی اول آمد و آرام آرام زمزمه کرد:
"ای انسان، اندیشیدن را بیاموز... تفکر کن."
این وادی، من را متوقف کرد. جایی میان همهی شتابها و آشفتگیها، دستی آرام بر شانهام زد و گفت:
تا فکر نکنی، تا نایستی و نپرسى "کجا هستی و به کجا میروی؟"، هیچچیز تغییر نخواهد کرد.
و من ایستادم. برای اولینبار بهجای اینکه فقط فکر کنم، تفکر کردم.
فهمیدم که زندگی، فقط عبور از روزها نیست.
فهمیدم که راه، همان لحظهای آغاز میشود که تصمیم میگیری آگاهانه انتخاب کنی.
وادی اول به من آموخت که باید از میان اینهمه راه و صدا، خودم باشم، بفهمم، و راه خودم را، با دانایی خودم، برگزینم.
دیگر ذهنم پُر از ناله و شکایت نیست.
تفکر، شد فانوس راهم. شد آغازی برای ساختن، برای انتخاب، برای نجات.
من با وادی اول، به خودم برگشتم.
تنظیم و ارسال: مسافر فرشید
- تعداد بازدید از این مطلب :
27