English Version
This Site Is Available In English

هر که از در آمد نانش داد

هر که از در آمد نانش داد

عشق نمایش نیست، بلکه عشق نمایاندن است. در نمایش باید حتماً حرکاتی را انجام دهید تا مخاطب متوجه منظورتان شود. این حرکات به علت نمایشی بودن ممکن است به دل ننشیند. ولی در نمایاندن، خیلی وقت‌ها اجباری به حرکت نیست. می‌توان با سکوت، با لبخند، با رفتار جزئی، چنان در بنیاد مخاطب نفوذ کرد که هیچ‌وقت لحظه‌ها را از یاد نَبَرد.
امروز برای دید و بازدید عید، خدمت آقای مهندس رفتیم. بنده طبق معمول بیرون از کنگره، با یک تیشرت سفید و پولیور معمولی حضور داشتم. راهنمای خوبم گوشزد کرد که باید پیراهن یقه‌دار می‌پوشیدم. من ذره‌ای به فکر فرو رفتم. پیش خود گفتم: درست است، قوانین کنگره همین را بیان می‌کند. مقداری به اطراف خودم نگاه کردم. افرادی با لباس محلی، تعدادی با کت و شلوار اتو کرده و... حضور داشتند. پیش خود گفتم: من که قصد بدی ندارم، آخرش این است که راهم نخواهند داد. باز هم توجه کردم، دیدم در دست همه یک پاکت یا یک هدیه هست. سوال کردم که زشت نیست که من دست خالی هستم؟ باز هم دوستان راهنمایی‌هایی کردند و توضیحاتی را از نظر خودشان بیان کردند و من هم فقط کلاه کاسکت زیر بغل داشتم.

به عکس بالا خوب توجه کنید. تا آن لحظه هیچ‌کس از عشق صحبتی نکرد. من نمی‌دانستم که عشق نظر متفاوتی دارد. در این عکس، عشق نهفته است. آیا فکر می‌کنید عشق پول است؟ آیا فکر می‌کنید عشق اسکناس است؟ آیا فکر می‌کنید عشق امضای زیر اسکناس است؟ نه! حالا خواهم گفت که عشق را کجا دیدم.
با صف، بعد از دقایقی وارد دفتر مهندس شدیم و کلاه کاسکت با همان وضعیت لباس که توضیح دادم، زیر بغلم بود. 
۱- مشاهده کردم یک انسان بزرگ‌سال از اول صبح در ماه مبارک در دفتر کار خود حاضر و چند صد نفر را برای دید و بازدید و بدون خستگی پذیراست. قدم اول عشق را به من نمایاند. 
۲- هیچ فرقی بین من و افرادی که کت و شلوار و کراوات زده بودند، نبود و به همه یک اسکناس ده تومانی هدیه می‌داد. هر که از درآمد نانش داد و پله دوم عشق را آموختم. 
۳- لبخندی بر لبانم نشست. با وضعیت لباس و دست خالی، چه فکر می‌کردم و چه شد. کلاه را بر زمین گذاشتم و ده تومنی را گرفتم و از ذوقم متوجه نشدم چه کسی از من عکس گرفت و پله سوم عشق را آموختم و از در خارج شدم. 
اینجا دیدم که عشق چیز دیگری می‌گوید. متوجه شدم که اگر پا در آب بگذاری، خیس می‌شوی و باید من‌بعد شنا کردن را بیاموزی. عشق را دیدم و مست شدم، ولی بعد از این باید عشق‌بازی آموخت. فهمیدم عشق می‌تواند چنین بی‌دریغ در وجود یک انسان نهادینه شود. عشق را باید دید، عشق را باید آموخت، عشق را باید نه نمایش، بلکه نمایاند. 
آب دریا را اگر نتوان کشید 
هم به قدر تشنگی باید چشید 
از این انسان عاشق بی‌نهایت سپاسگزارم و امید دارم روزی در وادی عشق غوطه‌ور شوم.


نویسنده: همسفر محمود لژیون سوم، راهنما همسفر محمد
بارگذاری: خدمتگزاران سایت همسفران آقا، شعبه پرستار

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .