وادی چهاردهم مربوط به عشق، عظمت و گستردگی آن است. این وادی برای من لذتبخش بود و بهواسطه اینکه مرا با دنیای پیرامون خود آشتی داد، میخواستم برداشت خود را در مورد آن مکتوب کنم. من در کنگره آموختم برای درک معنای عشق بایستی از وادی اول تا سیزدهم را آموزش بگیرم تا بتوانم کلمهای از وادی چهاردهم را عمیقاً بیاموزم و به فهم درستی از آن دست یابم.
وادی چهاردهم میگوید: آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است و مراتب عشق سه مرحله دارد که عبارتند از؛ عشق مخلوق به مخلوق، عشق مخلوق به خالق و عشق خالق به مخلوق. قبل از اینکه با کنگره آشنا شویم همه ما و از جمله خود من فکر میکردم خیلی مهربان، بامحبت و باگذشت هستم؛ ولی در اینجا معنای عشق، برای ما عوض شد و آن را به گونهای دیگر شناختیم. قبلاً هم عاشق بودیم و محبت داشتیم مانند عشقی که من به مادر، پدر و همسر خود دارم، همه آنها عشق و محبت هستند؛ اما از نوع غریزی محسوب میشوند.
روز اول بهخاطر عشق بود که به کنگره آمدیم؛ چون عاشق مسافران خود بودیم تا برای آنها کاری انجام دهیم؛ اما از یک جایی به بعد مگر مسافران ما رها و درمان نشدند، پس چرا ما نرفتیم؟ چرا هنوز هستیم و بیشتر از قبل تلاش میکنیم؟ اینجا هستیم؛ چون عشق را درک کردیم و فهمیدیم که فقط حال من و خانوادهام خوب باشد کافی نیست. در وادی چهاردهم یاد میگیریم که محبت دو نوع عام و خاص است و تا بهحال محبتهای خاص بود که من انجام میدادم، به عزیزان، نزدیکان و افرادی که با من خویشاوند هستند عشق میورزیدم؛ لیکن من اینجا محبت عام را آموختم و فهمیدم چرا حال من خوب نیست و بهدنبال چه هستم؟ یافتم که باید بمانم و محبت عام داشته باشم، عشق را در این مکان یاد گرفتم و در پی باز پسگیری آن نیستم.
اگر در گذشته چیزی به کسی میدادم و آن را پس نمیداد، خیلی به هم میریختم؛ اما اکنون بهخاطر اینکه آقای مهندس به من آموخت که انسانها جاهل و نادان هستند؛ اگر کاری هم میکنند از روی جهل است و از روی قصد نمیخواهند ما را آزار بدهند. اگر من به این جهانبینی برسم و از این پس عشق بلاعوض به مخلوقات بدهم؛ یعنی چیزی در قبال آن درخواست نخواهم داشت و همه افراد از هر نژادی با هر لهجهای، با هر سوادی، زیبا، زشت، پیر و جوان را دوست بدارم.
آیا هرروز صبح که آفتاب طلوع میکند میگوید به این طرف میتابم و به آن طرف نمیتابم؟ آیا باران که میبارد میگوید اینجا را سیراب میکنم و آنجا را سیراب نمیکنم؟ خیر بر همه میتابد و بر همه میبارد. رمز باز شدن بندها و زندان تن که حال مرا اینقدر بد کرده است فقط یک کلمه است و آن محبت و عشق به معنای گذشتن است. گذشتن از خویش، رفتن، سوختن؛ اما نه برای خاکستر شدن برای اینکه تبدیل به نور شوم، نوری که درخشان باشد تا دیگران مرا ببینند؛ مثل استادمان آقای مهندس که حال خوش و درمان را فقط برای خود نخواستند و بر همه ما تابیدند.
انسانی که با ما غریبه بود، اما حال آشناترین آشنا، پدر و دلگرمی برای همه ما هستند؛ اگر ادعا میکنیم که شاگرد ایشان هستیم یادمان باشد که آقای مهندس گفتند: آن چیزی که قلب ایشان را به درد میآورد، سرزنش کردن، بدگویی و غیبت کردن پشت سر دیگران است، اکنون بیاندیشیم که چهقدر شاگرد ایشان هستیم. جمله دیگری به ما یاد دادند که بزرگترین حیله و مکر، صداقت و راستی است؛ اگر میخواهیم خیلی زرنگ باشیم و همهجا کارمان پیش برود بهتر است صداقت، درستی و خلوص را الگو و سرلوحه خودمان قرار دهیم.
هر سال با وادی چهاردهم به پایان میرسد؛ بنابراین نگذاریم در دلهایمان حسادت، کینه، بغض، رنجش، نفرت، دورویی، انتقام، خیانت و دور زدن باشد، دلهایمان را بتکانیم و جا برای عشق و وادی چهاردهم باز کنیم اجازه بدهیم به قول مولانا انسانیت آرزو نباشد. هر کدام از ما به نوبه خود ذرهای از عشق شویم و به مرحله انسانی برسیم و به قول استاد امین «اینکه من ستاره باشم و بدرخشم مهم نیست، مهم این است من کمک کنم تا دیگران بدرخشند و ستاره شوند.»
نویسنده: همسفر آیدا رهجوی راهنما همسفر فرزانه (لژیون پانزدهم)
رابط خبری: همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر فرزانه (لژیون پانزدهم)
عکاس: همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر محبوبه (لژیون پنجم)
ویرایش: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر رؤیا (لژیون هشتم) و همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر فریده (لژیون بیستم) دبیران سایت
ارسال: همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر رؤیا (لژیون هشتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی فردوسی مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
339