English Version
This Site Is Available In English

عبور از رنج‌ها

عبور از رنج‌ها

همسفر طاهره
زمانی‌که متوجه شدم، فرزندانم مصرف‌کننده هستند؛ پر از خشم، ترس و دلهره شدم و مدام از خداوند می‌پرسیدم: چرا من؟!
هرچه فکر می‌کردم، می‌دیدم در حق فرزندانم کوتاهی نکردم؛ از همه لحاظ مراقب و مواظب آن‌ها و دوستان‌شان بودم و همیشه مادرانه در کنارشان حضور داشتم. خانه ما، در یک کوچه بن‌بست و دنج قرار داشت؛ هر روز عصر در کوچه‌ فرش پهن می‌کردیم و با دوستان در کنار هم بودیم تا جایی‌که حتی برایشان تدارک شام می‌‌دیدم و در تمام لحظات، همراه و مراقب‌شان بودم؛ نه مثل یک مادر، بلکه مانند یک رفیق‌؛ ولی یک روز در اوج ناباوری از آن چیزی‌که می‌ترسیدم، به‌سرم آمد.

همسرم خیلی به ورزش اهمیت می‌داد و حتی مشوق فرزندانم بود؛ به‌اصطلاح مردی پاستوریزه بود که همه وقتش را در کار و ورزش‌کردن می‌گذراند. او برای پسر کوچک‌مان یک مغازه تهیه کرد که در زیرزمین همان مغازه، باشگاه بود؛ از این بابت خوشحال بودم، چون فرزند کوچکم خیلی پسر آرام، بامحبت، مهربان و مانند پدرش، اهل ورزش بود؛ به همین‌دلیل هیچ‌وقت به ذهنم نمی‌رسید که او روزی مصرف‌کننده شود؛ اما پسر بزرگم، شر، شیطان و پرجنب‌وجوش بود.

می‌خواهم از پسر کوچکم حرف بزنم؛ چند سالی از کارکردنش در مغازه می‌گذشت که همسرم به او شک کرده بود و به من گفت: سرزده به مغازه برو و ببین چه‌کار می‌کند. مغازه خیلی بزرگ بود و پشت آن یک مغازه دیگر قرار داشت که هر شب، به بهانه‌های مختلف با دوستان‌شان در آن‌جا جمع می‌شدند؛ بالاخره همین جمع‌شدن‌ها در کنار دوستان، از او یک مصرف‌کننده ساخت؛ وقتی‌که متوجه این موضوع شدم، فقط همسرم را مقصر این اتفاق می‌دانستم؛ با گریه به همسرم می‌گفتم: من همیشه همراهش بودم و کوتاهی نکردم اما شما کوتاهی کردید؛ چون فرزندان‌مان پسر بودند، بیشتر به همراهی پدر نیاز داشتند و من به‌تنهایی نمی‌توانستم از پس آن‌ها بربیایم. می‌گفتم: شما اگر گاهی سرزده به مغازه آن‌ها می‌رفتید، این اتفاق هرگز نمی‌افتاد و حضورتان خیلی تأثیر داشت؛ حتی جمعه‌ها هم که بچه‌ها و دوستان‌شان به باغ می‌رفتند، آن‌ها را همراهی نمی‌کردید. هزاربار این حرف‌ها را با اشک به همسرم گفتم و همیشه او را مقصر واقعی می‌دانستم تا این‌که هفته گذشته در لژیون مشارکت کردم و حرف دلم را زدم.

راهنمایم کاملاً این موضوع را برایم باز کرد، با حرف‌هایش دلم آرام گرفت و حالم بهتر شد؛ دیگر همسرم را مقصر نمی‌دانم؛ چون راهنمایم گفت: فکر شما اشتباه است، حتی اگر همسرتان هم سرزده به مغازه پسرتان می‌رفت، آن‌ها صورت‌مسئله را عوض می‌کردند؛ یعنی به فکر یک مکان دیگر می‌افتادند و اتفاق خاص دیگری نمی‌افتاد. با صحبت‌های ایشان متوجه شدم واقعاً اشتباه می‌کردم.

خدایا! هزاران‌‌بار شکر که راه کنگره را به من نشان دادی؛ در کنگره طعم زندگی‌کردن واقعی را چشیدم. با این‌که سنی از من گذشته است، اما خیلی چیزها را از آموزش‌های گنگره یاد گرفته‌ام. هرچه بیشتر به کنگره می‌آیم، بیشتر وابسته می‌شوم؛ از احترام، نظم و حال خوبی که در کنگره برقرار است لذت می‌برم. در این‌جا، واقعاً به یکدیگر عشق می‌ورزند و عاشقانه خدمت می‌کنند. با خودم فکر می‌کنم، شاید کار خیری انجام داده‌ام که خداوند راه کنگره را برایم نمایان کرده‌ است.

با این‌که هردو فرزندنم مسافر هستند؛ ولی حال خیلی‌ خوبی دارم و همیشه با خودم فکر می‌کنم، اگر راه کنگره برای من نمایان نشده بود، امروز من طاهره کجا بودم و چه وضعیتی داشتم!
افتخار می‌کنم که کنگره‌ای هستم و إن‌شاءالله بتوانم خدمتگزار خوبی برای کنگره باشم.

اما دستور جلسه «نظم ،انضباط و احترام در کنگره۶۰» است.
این مؤلفه‌ها می‌تواند، سه کلید طلایی برای رشد یک انسان باشد.
تمام چیزهایی که در قالب حرمت کنگره گفته می‌شود؛ احترام به خود و دیگران است. این‌که در این مکان چه‌قدر به نظم و احترام بها داده می‌شود تا حرمت‌ها حفظ شود، در عمل نیز قابل‌ لمس است.
این‌جا متوجه می‌شویم که به افراد، فارغ از این‌که بدانیم او کیست و چه شغلی دارد، احترام بگذاریم.
هرکسی باید نظم، انضباط و احترام را از خودش شروع کند؛ نمی‌شود توقع داشت که فقط دیگران به ما احترام بگذارند.
ما می‌توانیم سازندگی را به کمک آموزش‌های ناب کنگره، از خودمان شروع کنیم.

نگارش: همسفر دلارام رهجوی راهنما همسفر فهیمه (لژیون سوم)
ویرایش: رابط خبری همسفر لیلا و همسفر رقیه رهجویان راهنما همسفر فهیمه (لژیون سوم)
ارسال: راهنمای تازه‌واردین همسفر سمیه (نگهبان سایت)
همسفران نمایندگی وکیلی یزد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .