اگر بخواهم شرح حال قبل از سفرم را بگویم؛ واقعاً آن روزها حال خوبی نداشتم و اصلاً قابل مقایسه با الآن نبود. اعتیاد همسرم از زمان کرونا شروع شد و من تازه زایمان کرده بودم و پسرم به دنیا آمده بود. در آن زمان میگفتند که این مواد بهنوعی باعث میشود که کرونا نگیرید و همسرم به این طریق در دام اعتیاد افتاد. من اصلاً فکرش را نمیکردم که این موضوع تا این حد زندگیمان را تحت تأثیر قرار دهد؛ چون هیچ شناختی از آن نداشتم.
تا اینکه به خودم آمدم و دیدم همسرم در اعتیاد گرفتار شده و من چارهای جز صبر کردن و دستوپا زدن با او نداشتم. از آن زمان به بعد، رفتار همسرم روزبهروز تغییر میکرد. او دیر به سرکار میرفت و بعضی وقتها اصلاً حوصله سرکار رفتن را هم نداشت. به خاطر مواد، شبها دیر میخوابید و صبحها تا ظهر خواب بود. نظم و ریتم زندگیمان بههمریخته بود و این موضوع خیلی ذهنم را آشفته کرده بود. هر روز به خاطر همین موضوع باهم دعوا و مشاجره داشتیم؛ حتی در مهمانیها همیشه آخرین نفر بودیم که میرفتیم. به خاطر حرف و کنایههای اطرافیان خیلی ناراحت و عصبانی میشدم و گاهی به مهمانیهای خانوادگی نمیرفتیم تا اینکه کمکم از همه فاصله گرفتیم.
تا وقتیکه خداوند مهربان کنگره را سر راه همسرم قرار داد. آشنایی ما با کنگره از زمانی آغاز شد که دو سال پیش با فامیلهای شوهرم به شمال رفته بودیم. آنجا پسر عموی شوهرم کنگرهای بود، به همسرم گفت که من به مکانی میروم که روش ترک آن با بقیه جاها فرق دارد و کاملاً اصولی است. همسرم چون تغییر واقعی را در پسر عموی خود دیده بود، خیلی مشتاق شد که به کنگره بیاید؛ اما هر بار که میگفتم، یک دلیل میآورد که الآن وقتش نیست تا اینکه یک روز خودش رفت؛ اما دیر به کنگره رسیده بود.
روز یکشنبه بود، از سرکار برگشت و گفت: امروز میخواهم به کنگره بروم. من اول باور نکردم و گفتم که بازهم من را سر کار میگذارد؛ اما دیدم که واقعاً این بار تصمیمش جدی است؛ چون همسرم در طول این ۴ سال هیچ کسر و کمبودی برای من و بچههایم نگذاشته بود. من درباره مصرفش خیلی به او گیر نمیدادم و حق انتخاب را به خودش داده بودم؛ چون میدیدم که بحث کردن در این مورد تأثیری ندارد و جز اعصاب خوردی چیزی عاید من نمیشود. خیلی پیگیرش نمیشدم؛ اما آن روز واقعاً تصمیمش را برای ترک گرفته بود. من هم خوشحال بودم و هم از یک طرف دلهره و نگرانی داشتم که نکند اینجا هم مانند بقیه جاها باشد.
وقتی همسرم به کنگره رفت تا زمان برگشت من استرس داشتم و لحظهشماری میکردم. وقتی همسرم از کنگره برگشت و آن نشاط و شادمانی را در چهرهاش دیدم؛ خیلی خوشحال شدم. از آن روز به بعد اوضاع زندگی ما روزبهروز بهتر شد و بهقولمعروف ورق خوشبختی به سمت ما برگشت. بعد از ۱۰ جلسه که همسرم سفرش را آغاز کرده بود، یک روز به من گفت: تو هم میتوانی به کنگره بهعنوان همسفر بیایی. راهنمایش گفته بود که اگر همسفر داشته باشید خیلی خوب است. من اول خیلی استقبال نکردم و گفتم آنجا چه به درد من میخورد؟ چون فکر میکردم کنگره فقط مخصوص افرادی است که اعتیاد دارند؛ اما در هر صورت همسرم متقاعدم کرد و گفت: حداقل برای جشن همسفر بیا. اینطور شد که من جلسه قبل از جشن همسفر آمدم و با ورودم به کنگره یک احساس عجیبی در خودم حس کردم که اصلاً قابل توصیف نیست. هنوز هم هر بار که به کنگره میآیم، آن احساس در من شعلهورتر و عطشم نسبت به کنگره بیشتر و بیشتر میشود.
حالا قطعاً خودم بهنوعی از همسرم مشتاقترم؛ برای روزی که میخواهم به کنگره بیایم. واقعاً کنگره برای من حکم یک مکانی دارد که همهچیز را در آن پیدا میکنم و جایی است که نمیتوانم با مکان دیگری مقایسه کنم. امروز خدا را بابت این موهبت الهی که نصیب من و همسرم کرد و کنگره را در سر راه ما قرار داد شکرگزارم. از خدا میخواهم که این توان و انرژی که امروز به من داده است که وارد کنگره شوم هیچوقت از من گرفته نشود و هرروز این توان و انرژیام را بیشتر و قویتر از روز قبل کند.
نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر عاطفه (لژیون سوم)
ویرایش: همسفر آرزو رهجوی راهنما همسفر عاطفه (لژیون سوم)
ارسال: همسفر مریم نگهبان سایت
همسفران نمایندگی بیرجند
- تعداد بازدید از این مطلب :
104