این روزها وقتی گوشهای نشسته و در خلوت خود به گذشته نه چندان دور فکر میکنم، از ته قلب خوشحال میشوم چرا که اگر به ۲ سال قبل برمیگشتم و کسی به من میگفت که مسافرت به درمان خواهد رسید افسوس میخوردم. یاد دورانی میافتم که مثل پرندهای در قفس خود را به هر در و دیواری میزدم تا راهحلی برای این مشکل و بلای خانمانسوز پیدا کنم، اما هر چه بیشتر تقلا میکردم، نتیجهای مطلوب نمیگرفتم. مسافرم نیز از این وضعیت نابسامان و آشفته بسیار در رنج و عذاب بود و من با زخمزبان و طعنههایم باری به بارهای او اضافه میکردم.
یادم میآید که چگونه تاریکی و ظلمت اعتیاد، این آتش ویرانگر زندگی مرا به تباهی و مرز نابودی کشانده بود، مسافرم با خواست خود وارد این جهنم شده بود، اما خودش هم راه ورود به کنگره را پیدا کرد. با ورود به کنگره ذرهذره نسبت به درمان خود ثابت قدم شد و تصمیم گرفت تا هم خود و هم ما را از این منجلاب نجات دهد. تصویر روز رهاییمان هیچ وقت از خاطرم نمیرود، آنقدر شاداب و پرانرژی بودم، زمانیکه پایم را در آکادمی گذاشتم، شور و حال عجیبی داشتم، عشق و محبت واقعی در بین افراد موج میزد، گویی حسی فرا زمینی آنان را احاطه کرده بود.
این مکان مقدس یعنی کنگره۶۰، ارزش و جایگاه خیلی زیادی در بین انسانها داشت و این را میشد به وضوح در چهره افراد حاضر مشاهده کرد، گویی در آسمانها سیر میکردم.وقتی که گل رهایی را از دستان پر مهر آقای مهندس میگرفتم، احساس میکردم جسمم به لرزه افتاده و روحم به دکل برق بزرگی وصل بود که تکانم میداد، مانند کسی بودم که از یک پرتگاه پرت شده اما نه به پایین دره زندگی، بلکه به بالای آسمانها، جایی که حتی تصورش از اندیشهها به دور است. در آن لحظه بود که بزرگترین جرقه زندگی من اتفاق افتاد و تصمیم گرفتم من هم برای رسیدن به راهنمایی و گرفتن شال نارنجی تلاش کنم تا دست افرادی را بگیرم که برای درمان این بیماری ناتوان هستند، افرادی که توان دوباره بلند شدن و جنگیدن را ندارند، با عزمی جزم تصمیم گرفتم در این مسیر نقش خود را به خوبی ایفا کنم و به همسفرانی که مانند گذشته من ناامید و پریشان بودند، بگویم؛ بر پا خیز ای انسان! شهرت گشته ویران، بیرون کن این شیطان، تا پر بگیری و از پستیها و زشتیها خود را رها سازی! امروز من منتظر روزی هستم که به آکادمی بروم و از دستان پر مهر آقای مهندس شال نارنجیام را دریافت کنم، تا همانند راهنمای خود که به زندگی من امید و نور تاباند، من هم امید و نور زندگی افراد رنجدیده باشم، چراغ راهشان باشم تا از ظلمت و تاریکی به نور و روشنایی برسند و زندگی آشفته خود را از نو بسازند.
حس زیبایی برایم بالاتر از قبولی در آزمون راهنمایی نیست، این حس ناب، مقدس و الهی را برای تمامی همسفران کنگره۶۰ آرزو میکنم. از آقای مهندس بینهایت سپاسگزارم که این بستر را فراهم نمودند تا ما بیاییم، اموزش بگیریم، نفس خود را ارتقا ببخشیم و به درمان برسیم. از ایشان تشکر میکنم که به من اجازه دادند تا قطرهای کوچک از این اقیانوس عظیم باشم که به مخلوقین الهی خدمت کنم و در کنار آن برکات و آسایش و آرامش خدمت کردن به هم نوع خود در زندگیام جاری باشد.
نویسنده: همسفر حنانه رهجوی راهنما همسفر پریا (لژیون سوم)
ویراستاری و ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی صائب تبریزی
- تعداد بازدید از این مطلب :
122