جلسه دهم از دوره سیام کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره ۶۰ نمایندگی لویی پاستور با استادی راهنما همسفر خندان، نگهبانی همسفر مرجان و دبیری همسفر سعیده با دستور «هفته راهنما» روز سهشنبه 30 بهمنماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۶:۳۰ آغاز به کار کرد.
.JPG)
خلاصه سخنان استاد:
سالها قبل در یک روز سرد زمستانی، خسته و ناامید از همهجا متوجه شدم که اگر جایی قرار باشد جواب بدهد کنگره۶۰ است و اگر نه هیچ راهی وجود ندارد؛ وقتی از آن طرف خیابان میآمدم این طرف خیابان خوب خاطرم هست که چهقدر خداخدا کردم یک ماشین به من بزند و من را راحت کند؛ چون خودم توان و قدرت اینکه خودم را از میان بردارم نداشتم؛ اما نمیدانستم خداوند چه چیزی در نظر گرفته. آن خواسته من اجابت نشد و از این پلهها آمدم پایین و پا به دنیای جدیدی گذاشتم. اولین آغوش گرمی که تجربه کردم آغوش گرم مرزبان بود؛ آنجا نور امید در دلم جوانه زد. وقتی روی صندلی نشستم فقط یک چیز دیدم؛ رنگ نارنجی شالی که دور گردن استاد جلسه بود و فقط یک نفر این شال نارنجی را داشت. صبر نداشتم، طاقت نداشتم، میخواستم مشاوره بشوم اما خیلی عجول بودم.
اجازه دادند در لژیون قرار بگیرم و وقتی راهنما به من خوش آمد گفت و گفت تو نظر کردهای! بابت آغاز این مسیر تبریک میگویم، بابت اینکه از این پلهها آمدی... احساس کردم که یک اتفاقاتی دارد میافتد، چطوری کسی که درگیر اعتیاد است میتواند نظرکرده باشد؟! چگونه کسی بااینهمه غم و غصه میتواند نظرکرده باشد؟! وقتی خدایی در زندگی من وجود ندارد، چطوری میتوانم نظرکرده باشم؟! اما راهنمای من بسیار صبورتر از این صحبتها بود، دستم را گرفت تا سرمای وجودم را با گرمای وجودش از بین ببرد. حرف زدم، گریه کردم و گله کردم؛ شنید و هیچ نگفت. گذشت و گذشت، ۶ ماه بعد از ورودم به اینجا در مشارکت متوجه شدم که دیگر دلشوره و اضطراب ندارم. ذرهذره گذشت و متوجه شدم چگونه استادانه و ماهرانه نور به قلب من تابانده تا تاریکیها، سرما و یخهای وجودیام ذرهذره از بین برود.
راهنمای من مثل یک مادر، مثل یک خواهر، مثل یک مشاور، مثل کسی که من را میشناسد، درد را میشناسد، دست من را گرفت و برای دردها و غصههای من گوش شنوایی شد و تنها کلامش این بود که عزیزم! اندکی صبر، سحر نزدیک است. بعضی وقتها که خیلی خسته میشدم میگفت: خندان! هر که در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند. خندان تو اول باید حالت خوب بشود تا بتوانی به مسافرت کمک کنی و دستش را بگیری تا بتواند با غول هزار سری مثل اعتیاد بجنگد.
خیلی خوشحالم که خداوند آنقدر به کلامشان قدرت و نفوذ داده بود که به جسم و جان من نشست. زمان زیادی نبرد که متوجه شدم مسافر من تاریکیها را تجربه میکند برای اینکه من به حال خوش برسم؛ برای اینکه من به نور برسم و امروز هر لحظه هر حال خوشی که تجربه میکنم از خداوند میخواهم خیر و برکتش را در زندگی راهنمای من جاری کند. نمیدانم چه دیده بود و با خداوند چه پیمانی بسته بود که بهزور و با هر توان و قدرتی میخواست مرا به حال خوش برساند. امروز بسیار تا بسیار سپاسگزارم بابت اعتیاد و بابت تاریکیهایی که در زندگیام بود.
و اما گذشت تا خواستم که به عبارتی به خودم نزدیک شوم؛ چون از راهنمایم شنیدم که نمیتوانی خودت را بشناسی و دوربین روی خودت برنمیگردد مگر اینکه در جایگاه راهنمای درمان قرار بگیری. لطف خداوند شامل حال من شد، فرمان صادر شد و من در آزمون پذیرفته شدم. اکنون روی صحبتم با همسفران عزیزی است که از این پلهها پایین میآیند. عزیزم! قربانت بروم! خواهش میکنم دستت را در دست من بگذار و به من اعتماد کن؛ چون من جنس دردت را میشناسم؛ چون از آن مسیری آمدهام که شما آمدهای؛ چون مشکلاتی داشتم که شما داشتی؛ چون از گذرگاههایی عبور کردم که شما قرار است عبور کنی.
من با خداوند در حضور نگهبان کنگره۶۰ و دیدهبانان پیمان بستم تا لحظهای که شما را مثل خودم در این جایگاه خدمتی قرار ندهم، از تلاش باز نایستم؛ اما این یک شرط دارد، سرت را با سر من عوض کن، فکر کردن را به عهده من بگذار و هر آنچه که میگویم عمل کن و بدان من هیچ نمیخواهم جز حال خوش تو. دوست دارم به آن بهشتی که رسیدم ساکن شوی، دوست دارم هر لحظه حال خوش را تجربه کنی و هر لحظه سپاسگزار مسافرت، خداوند و تاریکیهای اعتیاد باشی. درست است که بلیت اینجا را مسافرت در اختیارت گذاشته اما بدان که مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه.
در انتها سپاسگزاری میکنم از خداوند مهربان، از جناب مهندس نگهبان این بهشت سبز، بابت اجازه حضور و اجازه آموزش در جایجای این بهشت. سپاسگزارم از ایجنت محترم، مرزبانان و راهنمایان گرامی که در این خدمت اجازه آموزش به من دادند. عرض تبریک دارم این هفته را صمیمانه خدمت راهنمایانی که شال مقدس خدمت در گردنشان است و عزیزانی که راهنمایان آینده هستند و خواست خدمت در وجودشان شعله میزند. مطمئنم، مطمئنم که انجامها انجام میپذیرد، فقط اندکی صبر.
صحبتهایم را با فرمایش جناب مهندس تمام میکنم که جزوه راهنما و راهنمایی را با این پیام به انتها رساندند؛ «کسانی که میخواهند برای رهایی مصرفکنندگان مواد مخدر اقدام نمایند و یا خود از اعتیاد رها شوند لازم است صبر ایوب، مهر، تفکر و گذشت رسول خدا و عدالت علی و شجاعت حسین را همیشه مدنظر قرار دهند تا موفق گردند؛ در غیر این صورت به دنبال کار دیگری بروند؛ چون اینکاره نیستند.» این هفته بر تکتکتان و بهویژه بر راهنمای خوب خودم خانم فریده هزاران بار مبارک.
.JPG)


.jpg)
.jpg)
.jpg)
.jpg)
.JPG)
.jpg)
.jpeg)
.jpg)
.jpg)
.JPG)
.JPG)
.JPG)


.JPG)





مرزبانان کشیک: همسفر مرضیه و مسافر کامران
عکاس: همسفر محدثه رهجوی راهنما همسفر خندان (لژیون هفتم) و همسفر رها رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون دهم)
تایپ: همسفر مونا رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون پنجم) و همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون دهم)
ارسال: همسفر مبینا رهجوی راهنما همسفر خندان (لژیون هفتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی لویی پاستور
- تعداد بازدید از این مطلب :
747