English Version
This Site Is Available In English

ما هیچ پایانی نداریم و هر نقطه سرآغاز خط دیگری است (نمایندگی ارکیده کرمان)

ما هیچ پایانی نداریم و هر نقطه سرآغاز خط دیگری است (نمایندگی ارکیده کرمان)

دهمین جلسه از دوره هشتم کارگاه‌های آموزشی- خصوصی خانم‌های مسافر و همسفر نمایندگی ارکیده کرمان، با استادی راهنما مسافر مرجان، نگهبانی مسافر محدثه و دبیری مسافر اعظم، با دستور جلسه《وادی سیزدهم و تاثیر آن روی من》روز چهارشنبه ۲۴ بهمن ماه ۱۴۰۳ راس ساعت ۱۴:۰۰ آغاز به کار نمود.

سخنان استاد:
سلام دوستان مرجان هستم یک مسافر
خداوند را سپاسگزارم که امروز نیز به من فرصت زندگی داد تا در کنار شما باشم، تشکر می‌کنم از آقای مهندس و خانواده محترم ایشان بابت اذن خدمت در این جایگاه خدمت کنم، از خانم مونای عزیز خیلی تشکر می‌کنم که اجازه دادند در کرمان و در این جمع حضور داشته باشم. درواقع خانم مونا راهنمای خانم آزاده هستند، چراکه خیلی کمکشان کردند و راهنمایشان در لژیون جونز هستند. از ایجنت شعبه خانم فاطمه و مرزبانان عزیز سپاسگزارم که فرصت خدمت در این جایگاه را در اختیار من قرار دادند.
امروز که شعبه را مشاهده می‌کردم، به خاطر آوردم حدود دو سال پیش، دو یا سه مرتبه به کرمان آمدم و تعداد افراد کمتر بود، اما امروز که چهره‌های جدید می‌بینم، چقدر خوشحالم که شعبه خانم‌های مسافر ارکیده کرمان زنده است و رشد می‌کند. انشاالله تک‌تک شما به سلامتی برسید، همه ما باید قدر این سلامتی، جایگاه و صندلی که به ما داده شده را بدانیم.
ابتدا در مورد دستور جلسه وادی سیزدهم صحبت می‌کنم، و در ادامه جشن تولد ده سال رهایی خانم آزاده را در کنار هم برگزار می‌کنیم. وادی سیزدهم به ما می‌گوید؛ "پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگریست". ما سیزده وادی را پشت سر گذاشتیم. تک‌تک این وادی‌ها راه زندگی را به من آموخت، به من یاد داد که چه عملکردی داشته باشم.
نکته‌ای که جالب است وقتی وارد کنگره می‌شویم و به عنوان تازه وارد یا سفر اولی خود را معرفی می‌کنیم، این پیام؛ پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است، برایمان خوانده می‌شود، بدین معنا که من پیش از ورود به کنگره یک فرد مصرف کننده بودم، اما با حضور در کنگره و درمان اعتیاد، یک جایگاه جدید را تجربه می‌کنم، آن نقطه تمام می‌شود و به نقطه بعدی می‌روم. من نیز مصرف کننده تریاک بودم، وقتی وارد کنگره شدم، یک نقطه را بستم و نقطه دیگری را آغاز نمودم. به یاد می‌آورم زمانی که به مدرسه می‌رفتیم و دیکته می‌نوشتیم، پایان هر جمله می‌گفتند نقطه سر خط، با گذاشتن هر نقطه، خط بعد را شروع می‌کردیم.
این وادی به سه نکته تغییر، تبدیل و ترخیص اشاره می‌کند. به عبارتی من وقتی از یک نقطه آغاز می‌کنم، برای مثال سفر ایکس خود را شروع می‌کنم، یعنی در حال تغییر کردن هستم. این تغییر آسان نیست، سخت است، برای دیگران و حتی خودم ناشناخته است. باید صبور باشم تا آرام آرام این تغییر انجام شود. مثالی که همیشه می‌زنم اینکه؛ وقتی می‌خواهیم انگور را به سرکه تبدیل کنیم، چند مرحله باید پشت سر گذاشته شود. ما نیز وقتی قرار است تغییر کنیم و به درمان برسیم، از فردی که مصرف کننده بوده به فردی سالم تبدیل شویم و دوباره به زندگی برگردیم، باید با صبر، آگاهی و دانش وارد این مرحله شویم.
یک فرد سفر دومی این تجربه را داشته و اکنون تبدیل به فردی شده که دیگر هیچ میلی به مصرف مواد ندارد، حتی وسوسه هم نمی‌شود چه برسد به آنکه بخواهد مصرف کند، و اینجاست که ترخیص می‌شود، یعنی رهایی خود را می‌گیرد. وقتی این وادی را با خود مرور می‌کردم، دیدم من نزدیک دوازده سال است در کنگره هستم و تمام این نقطه‌ها را از سر گذرانده‌ام، اعتیادم را درمان کردم، رهایی خود را گرفتم و نقطه تازه‌ای را شروع کردم، در سفر دوم ضد ارزش‌های خود را پیدا کردم تا بتوانم آنها را برطرف کنم، در کنگره خدمتگزار شدم، آرام آرام برای آزمون راهنمایی آمادگی به دست آوردم. تمام خدمت‌هایی که تا کنون انجام دادم، برای من نقطه‌ای بود سر خط که وقتی این نقطه‌ها را به یکدیگر متصل می‌کنم، شکل زیبایی که به خود گرفته‌اند را می‌بینم. وادی اول هم می‌گوید؛ ذهن ما مثل یک صفحه سفید نقاشی است، شما چگونه می‌خواهید این نقاشی را ترسیم کنید؟
من و بسیاری از خدمتگزارانی که اینجا هستیم، می‌بینیم این نقطه‌ها چقدر زیبا به هم وصل شده و خودمان از دیدن آنها لذت می‌بریم و چقدر حالمان خوب است. امیدوارم در کنگره و در این جایگاه ماندگار باشم، هنوز نقطه‌های بسیاری باید رسم کنم. آقای مهندس می‌گویند؛ ما هیچ پایانی نداریم و هر نقطه سرآغاز خط دیگری است، انسان با مردن از بین نمی‌رود، بلکه زندگی دیگری را آغاز می‌کند.
پیشاپیش هفته راهنما را به شما عزیزان تبریک می‌گویم، این هفته واقعا هفته مهمی است، چراکه ما در کنگره و در طول سال، چهار جشن مهم داریم که یکی از آنها هفته راهنما است، امیدوارم بتوانیم به بهترین شکل از راهنمایان خود تشکر و قدردانی کنیم. برای این کار، اول باید سفر خود را به درستی و سلامت به پایان برسانیم، سپس به رسم کنگره، با اهدای پاکت این مراسم را به زیبایی اجرا کنیم.
دیشب که مسیر اصفهان تا کرمان را با اتوبوس می‌آمدم، خیلی سخت بود، تا ساعت چهار صبح نتوانستم بخوابم. در همان حین با خود فکر می‌کردم سفیرانی که از تهران و اصفهان می‌آیند، این مسافت‌های طولانی را طی می‌کنند تا بیایند، خدمت کنند و این شعبه رشد کند، و کمک کنند تا افرادی به درمان و رهایی برسند. ما چگونه می‌توانیم از راهنمای خود که از زندگی، خواب و خانواده خود می‌گذرد و این مسیر را طی می‌کند تا به ما آموزش دهد، قدردانی کنیم؟ امروز چهره‌های جدیدی را دیدم که به سفر دوم رسیده و خدمتگزار هستند، انشاالله همه سفر اولی‌ها بتوانند به سفر دوم برسند و با خدمت کردن و قدردانی زحمات راهنمای خود را جبران کنند.

صحبت‌های استاد در مورد تولد خانم آزاده:
دهمین سال رهایی خانم آزاده عزیز را در راس به آقای مهندس و خانم مونای عزیز، ایجنت محترم شعبه، مرزبانان عزیز و رهجوهای خانم آزاده تبریک می‌گویم. خانم آزاده سفر اول خود را در لژیون خانم مژگان گذراندند و سفر دومشان در لژیون من بود، فوق‌العاده خانم فرمانبردار، عاشق کنگره و خدمت هستند، وقتی وارد لژیون من شدند حالش زیاد خوب نبود و تا حدودی در حاشیه بودند. خیلی دوست داشتم کمکشان کنم، می‌گفتم ما به کنگره می‌آییم برای اینکه خودمان را بشناسیم. خداوند را شاکرم و خوشحالم که این اتفاق برایشان رخ داد.
خانم آزاده گذرگاه‌های سختی را گذراندند، اما در مقابل آنها ایستادگی کردند و امروز تولد ده سال رهایی ایشان را با هم جشن می‌گیریم، بسیار خوشحالم و خیلی به ایشان افتخار می‌کنم که این مسیر را انتخاب کردند تا در این مکان خدمت کنند و تمام آن روزهایی که با حال بد سپری کردند را جبران نمایند، و امروز بتوانند حس و حال خوبی را تجربه کرده و رهجوهای خوبی تربیت کنند، به تازگی دو نفر از رهجوهای ایشان به رهایی رسیده‌اند و این باعث مسرت است.
امیدوارم همگی شما عزیزان همین‌طور استوار بمانید، به رشد و پیشرفت کنگره کمک کنید و بدانید چرا به این دنیا آمده‌ایم و قرار است چه کنیم.

پیام تولد خانم آزاده:
برای ترسیم کلیه خطوط زندگی باید حکم عقل را به عنوان یک فرمانروای لایق کاملا اجرا نمایید.

اعلام سفر:
خانم آزاده، نام راهنمای سفر اول: خانم مژگان- راهنمای سفر دوم: خانم مرجان- آنتی ایکس مصرفی: شیشه- روش درمان: DST – داروی درمان:  OT- مدت سفر اول: 13 ماه و 24 روز- مدت رهایی: 10 سال و یک ماه و 8 روز

مشارکت خانم آزاده:
سلام دوستان آزاده هستم یک مسافر
بسیار ممنونم از حس‌های خوب، مثبت و قشنگ شما عزیزان، امروز واقعا انرژی گرفتم، همیشه سعی می‌کنم بخندم، ولی امروز واقعا نتوانستم جلوی اشک شوق خود را بگیرم، زیرا واقعا جای شکر دارد. من ده سال فراز و نشیب داشتم و چکش خوردم، که همه از مشکلات درونی خودم بود. من خوب بار نیامده بودم، ولی امروز جای مادرم اینجا خالی است و دوست دارم حس خوبم را برایشان بفرستم.
شاید امروز باید خدا را شاکر باشم که مصرف کننده شدم و راهم به کنگره باز شد تا بتوانم خیلی از مسائل خود را از ریشه درست و حل کنم. راه خیلی سختی بود، واقعا پوست انداختم و هنوز هم در حال پوست‌اندازی هستم. چند دقیقه به درون خودم رفته بودم و از خود می‌پرسیدم؛ خدایا چگونه رسیدن به تولد ده سال رهایی ممکن است؟ آیا من واقعا رشد کرده‌ام؟ همان لحظه وادی سوم به ذهنم آمد؛ هیچ مخلوقی جهت بیهودگی پا به عرصه‌ی حیات نگذاشته است... این پیام نیز از نظرم گذشت که نگاهت را به آسمان بینداز، حال این توانایی‌ها را نظاره‌گر باش...
نمی‌خواهم از خودم تعریف کنم، ولی می‌دانم درونم چه خبرهایی بوده، چه اتفاقاتی در زندگی من رخ داده، اما من چقدر قوی ماندم تلاش کردم و جا نزدم، همین که امروز شاهد این تولد هستم واقعا جای شکر دارد. دستور جلسه هفته‌ گذشته قدردانی و قدرشناسی بود، اول از همه باید سپاسگزار خداوند باشم چراکه تنهایم نگذاشت و در هر لحظه در اوج تاریکی‌ها کنارم بود، حمایتم کرد، اجازه نداد عاقبت کارم به رسوایی و آوارگی برسد، گرچه شاید مستحق خیلی از بی‌آبرویی‌ها و رسوایی‌ها بودم، اما خداوند بر روی کارهای زشت و ضد ارزشی من پرده پوشاند و به من فرصت داد تا بتوانم درون خود را بشناسم و ریشه‌یابی کنم، این بزرگترین نعمت برای من بود.
همیشه این جمله را در لژیون به کار می‌برم و می‌گویم؛ "عجب صبری خدا دارد" اگر من جای خدا بودم چقدر می‌توانستم صبور باشم و سکوت کنم؟ برخی به من می‌گویند تو زیادی مهربانی می‌کنی و خیلی فرصت می‌دهی، اما من در پاسخ می‌گویم، اگر خدا به من زمان نمی‌داد و این فرصت‌ها را از من می‌گرفت اکنون کجا بودم؟ من خدا نیستم و خدایی نمی‌کنم، اما در جایگاه یک بنده سعی می‌کنم فرصت بدهم، فرصتی که راهنمایم به من داد، فرصتی که خداوند به من عطا کرد،  فرصتی که آقای مهندس به من دادند. من در جایگاه راهنما به این موضوع نگاه نمی‌کنم، چراکه صفت گذشته در انسان صادق نیست.
زمانی که وارد سفر دوم شدم، چه‌بسا مشکلاتم بیشتر و سخت‌تر شد. حال بسیار بدی داشتم، شاید زیادی در حاشیه بودم و در وجودم ریشه انداخته بود، به همین دلیل از طرف ایجنت تایید نشدم و سه ماه از کنگره دور ماندم. قطعا ایجنت مشکلی با شخص من نداشت، ولی آن زمان حاشیه‌ها باعث می‌شد متوجه نباشم و مرتب معرکه‌گیری می‌کردم. در آن سه ماه تنها چیزی که مرا نگه داشت عشق به آقای مهندس و عشق به خدمتی بود که راهنمایم از آن صحبت کردند. آن زمان خدمتی نداشتم، فقط منتظر بودم دوباره بتوانم در کنگره حضور پیدا کنم، مانند یک عاشق در طول این سه ماه، هر روز را تیک می‌زدم، به دستور آقای مهندس اجازه نداشتم در هیچ شهر و شعبه‌ای حاضر شوم. این سه ماه به من فرصت داد تا به درون خود فرو روم و ببینم می‌خواهم با خودم چه کار کنم، با خودم چند چند هستم.
من این روزها را گذراندم و امروز سفیر شعبه ارکیده در کرمان هستم، ممکن است حاشیه‌هایی که درون من بود، درون تک‌تک افرادی که فکر می‌کنند مشکل ندارند باشد، فقط نمی‌توانند آن را ببینند. اینکه من خودم ببینم و بپذیرم خیلی مهم است و می‌تواند در پیشرفت من تاثیر بسزایی داشته باشد. تشکر می‌کنم از آقای مهندس عزیز که بعد از خداوند واقعا راهنما و استاد من بودند.
توصیه‌ای که برای شما عزیزان دارم این است که بمانید، چراکه سفر دوم مکمل درمان است. من در سفر اول با وجود سختی‌هایی که داشتم، به هیچ کاری جز درمان فکر نمی‌کردم، به من داروی OT داده می‌شود، بعد از مدتی که پروسه درمانی تمام شد و رها شدم، فردی هستم که فقط مواد مصرف نمی‌کند، ولی درونم ضد ارزش‌هایی است که فقط خودم خبر دارم، تنها کسی که واقعا می‌تواند پاک و خوب مطلق باشد، خداوند است، من باید بپذیرم که مشکلاتی دارم و باید بمانم، آنها را ریشه‌یابی و حل کنم.
جا دارد به رسم ادب از خانم مژگان راهنمای عزیزم در سفر اول قدردانی کنم. نکته دیگری که همیشه در لژیون تاکید می‌کنم، این است که همه خدمت‌ها یک دوره‌ای دارند، بعد از آن تعدیل می‌شویم و باید جای خود را به افراد دیگر بدهیم. خانم مژگان بعد از یک دوره راهنمایی رفتند، رفتن ایشان باعث شد آزاده‌ای که سه سال بود رها شده بود مانند یک کودک خردسال رفتار کند، نمی‌خواست قبول کند که بزرگ شده و با آن حال درونی بدی که داشت، دنبال دستی بود که او را نوازش کند. به اجبار وارد لژیون خانم مرجان شدم، در آن لحظه با شرایط و حس بدی داشتم، خیلی سخت این موضوع را پذیرفتم، ولی تا نپذیرفتم کار درست نشد، اگر حس شاگردی و استادی بین رهجو راهنما نباشد، مسلما هیچوقت نمی‌تواند پذیرش داشته و فرمانبردار باشد. خانم مرجان دست مرا گرفتند. حال من از یک سفر اولی بدتر بود! اما قبول نمی‌کردم و با خود فکر می‌کردم ایشان نمی‌تواند مرا به عنوان رهجو بپذیرد. به رهجوهایی که از اول سفر وارد لژیون می‌شدند حسادت می‌کردم و فکر می‌کردم راهنمایم آنها را دوست دارد اما مرا دوست ندارد. همین نق زدن‌های بچه‌گانه باعث می‌شد خیلی دیر بتوانم سیستم را بپذیرم.
بعد از تمام آن خرابی‌ها و در اوج تاریکی‌ها، باز هم خدا را صدا زدم، و از یک جایی خدا صدای مرا شنید، ناامید نشدم و در کنار همسرم که مصرف کننده بود، به راهم ادامه دادم تا تولد پنج سالگی، که یک‌یک درها دوباره به روی من باز شد. خانم مونای عزیز در  شعبه کرمان به عنوان مهمان مرا پذیرفتند، همان یک‌بار مهمان شدن و لطف تازه واردین عزیز باعث شد ماندگار شوم و به لطف خداوند و موافقت خانم مونای عزیز در کنار خانم آسیه، خانم پریسا و در حال حاضر خانم زهرای نازنین سفیر کرمان شوم.
خیلی متشکرم از خانم فاطمه ایجنت بزرگوار شعبه ارکیده کرمان که همیشه من را تشویق می‌کنند و کنارم هستند، کم‌وبیش مشکلات مرا می‌دانند و به من امید می‌دهند، واقعا امروز شرمنده خانم مرجان بودم، در مسیر اصفهان تا کرمان با خود می‌گفتم؛ خدایا خودخواهی‌های مرا ببخش، حالم بد بود و باعث زحمت ایشان شدم. اما خانم مرجان از حس خوبشان و اینکه چقدر حالشان خوب است با من صحبت کردند و امروز به عنوان استاد و راهنمای من در کنارم هستند، بی‌نهایت از ایشان سپاسگزارم. از مرزبانان قبلی خانم زهرا و خانم مرضیه عزیز و مرزبانان فعلی شعبه خانم سعیده و خانم بتول تشکر می‌کنم، در کنار این عزیزان حالمان خوب است. از خانم فرزانه نازنین که با صبوری در بخش سایت خدمت می‌کنند، خانم فاطمه، خانم محدثه، خانم فائزه و تمام تازه واردین عزیزی که با آنها مشاوره کردم و چهره‌هایشان در ذهنم نقش بسته، همچنین از تک‌تک افرادی که مشارکت کردند و به من انرژی دادند ممنونم.
تمام اعضای این نمایندگی واقعا خوب و مهربان هستند و این را در چهره تک‌تکشان می‌بینیم، از همسفران عزیزم در مسیر رفت‌وآمد به کرمان، خانم آسیه، خانم پریسا و خانم زهرا ممنونم و خوشحالم که در کنارم هستند. از خانم مونای نازنین که جایشان در این جلسه خالی است تشکر می‌کنم، واقعا برای من زحمت کشیدند، شاهد عشق من به کنگره بودند و می‌دیدند چقدر برایم سخت بود که اجازه حضور در کنگره را نداشته باشم. در این سه ماه دوری یا باید می‌رفتم و دیگر برنمی‌گشتم، یا باید درست می‌شدم. مطمئن هستم آقای مهندس ساخته شدن را در وجود من دیدند، من رفتم کمی با خودم خلوت کردم و مشکلاتم را پذیرفتم.
از خانم سولماز نازنین ممنونم که همیشه حس خوبشان را به من انتقال دادند و از ایشان انرژی گرفتم. از فرزندان عزیزم شقایق و آرش ممنونم، جای خالی آنها را در کنار خودم حس می‌کنم، هر دو کار می‌کنند و بار مسئولیت پدرشان را بر دوش می‌کشند. به عبارتی آنها بالهای پرواز من بیرون از کنگره هستند و در کنار مادری که همه جوره عاشق کنگره است مانده‌اند، می‌توانست اوضاع برای آنها بدتر از اینها باشد، ولی با شرایط کنار آمده و مرا حمایت می‌کنند، از خداوند برایشان آرزوی بهترین‌ها را دارم. برای همسرم واقعا دعا می‌کنم چراکه اگر نبود و مرا به سمت کنگره هدایت و تشویق نمی‌کرد نمی‌دانستم چه کار کنم، یا اگر اجازه نمی‌داد چگونه می‌توانستم هر هفته به کرمان رفت‌وآمد کنم. از خداوند می‌خواهم راه کنگره برایش باز شود، چراکه در برزخ دست‌وپا می‌زند. در آخر از راهنمایان تازه واردین عزیز خانم سمیه و خانم اعظم نازنین که جایشان واقعا خالی است و خیلی به رشد من کمک کردند متشکرم و خوشحالم که امروز این جشن را در کنار یکدیگر پر از خاطره و آرامش برگزار کردیم و به ثبت رساندیم.

آرزوی اول: در دل خود بیان کردند.
آرزوی دوم: به رهایی رسیدن تک‌تک سفر اولی‌ها

تایپ: مسافر سهیلا، لژیون پنجم- نمایندگی ارکیده کرمان
ویرایش: مسافر فرزانه لژیون چهارم- نمایندگی ارکیده کرمان
بازبینی و ارسال: مسافر خاطره

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .