
مشارکت مکتوب
سلام دوستان علی هستم مسافر
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
هرکه عاشق شد معلوم میشود
من خودم را مثل یک ساعت شنی میدانم،
که شروع آن تمام در در تاریکی و ظلمت گذشت که واقعا نه خودی، نه خانواده، نه زندگی ونه امیدی داشتم، امــا ناگـــهان خداوند راه کنگره را سر راهم قرار داد، وقـتی وارد این مکان مقدس شدم تازه با افرادی به اسم راهنما آشنا شدم که با حس و عــــشق درونی یکی از این بزرگواران را انتخاب کردم ودر کلاس (لژیون) ایشان نشستم و ایشان هم با محبت و آغوش باز مرا پذیرفتند این عزیز پا به پای من با امید سفر کردند و آن ساعت شنی را که اول گفتم، دوباره واین بار خیلی متفاوت برایم به کار انداخت، پنداشتم که این عزیزان تمام درد و مشکلات مرا میدانند، اول از همه به من امید دادن و سپس ترس را از من گرفتند و شجاعت را به جای آن دادند و اکــــنون که این دل نوشـــته را خدمت عزیزان مینویسم، پا به پای من با چراغ هدایتشان ســـفر کردند و هـمواره خواهان این بودند که من در صراط مـسقیم باشم واز ضد ارزش ها و تاریکی ها دوری کنم، در اوایل سفر مــتوجه شدم که هیچ اطلاعات و آگاهی نسبت به خود و پیرامون خود ندارم اما رفته رفته خودم را کاملا مطیع و تسلیم آن بزرگـــوار قرار دادم که بعد از آن تازه معنی زندگی سالم و خانواده و بهتره بگویم تازه خـــودم را شناختم آری دوسـتان من با حـالت تــسلیم دستهایم را بالا میبرم واعتراف میکنم که این عـــزیزان به من درس زندگی خــــودشناسی، خـــداشناسی و محــــبت وعــــــشق دادند، گویا من دوباره واقعا زنده شــدم واین تفاوت ساعت شنی زندگی ام را مدیون راهنماهای بزرگـــوار مخــصوصا راهنمای عــزیز خــودم آقــا مـــیلاد عزیز میدانم و به همین دلیل دست تکتک این بزرگــواران و عزیزان که پرچمداران نور، محــبت، عـــشق وزندگی سالم هستند و بر خواسته از مکــتب و دانشگاه جناب مــهندس میباشند برگـرمی میفشارم و باافتخار مـــیبوسم چون رفتهرفته خوشهچین کلاس درس این عزیزان و بــزرگواران هستم، از خداوند برایشان بهترینها را خواستار هستم و همیشه دعای خیر من و خانوادهام بدرقه راهشان خواهد بود.
مسافر: سید علی از لژیون ۹
راهنمای محترم: مسافر میلاد
جمع آورده: مسافر علی از لژیون 2
تایپ و ارسال کننده: مسافر حامد از لژیون 2
- تعداد بازدید از این مطلب :
413