به نام قدرت مطلق الله
سلام دوستان کبری هستم یک مسافر
از خداوند رحمان و رحیم سپاسگزارم که لطف بیدریغ خود را شامل حال این بنده ناچیز کرد و راه سبز کنگره ۶۰ را بر من هویدا نمود. میگویند: از رنجکشیدن آدمی حُر گردد، قطره چو کشد حبس صدف، دُر گردد.
هر کدام از ما اعضای کنگره ۶۰، قبل از ورود به این بهشت معطر، تاریکیهای زیادی را تجربه نموده بودیم که اگر بخواهیم دستبهقلم ببریم و آن مصیبتها را به رشته تحریر در آوریم، حاصلی ندارد جز اینکه دلهای زیادی به درد میآید و چشمان بیشماری آن چنان میگریند که بیفروغ خواهند شد.
من مسافر کبری، سال ۹۹ با دلی شکسته و مجروح و با پاهایی خسته و ناتوان راهی کنگره شدم... یک کمربند طبی بر کمر داشتم که توسط آن قادر به ایستادن بودم و نشستن روی صندلی برایم بسیار دشوار بود، سرپرست پنج فرزند بودم که بهتازگی پسر سیسالهام را ازدستداده بودم و نهتنها از نظر روحی، روانی مساعد نبودم، بلکه در اثر کارکردنهای افراطی، سلامت جسمی خود را نیز تا حدود بسیار زیادی ازدستداده بودم؛ اما بااینحال برای مهیاکردن مایحتاج فرزندانم، همچنان کار میکردم و برای اینکه بتوانم از این جسم ناتوان، بیشتر کار بکشم، به مواد مخدر رو آورده بودم.
حدود ۱۷ سال آنچنان در این باتلاق متعفن فرورفتم که دیگر هیچ اثری از نور و روشنایی در هیچ کجای زندگیام، به چشم نمیخورد، از خودم بیزار بودم و از آیینهها متنفر، و نمیخواستم با خودم روبرو شوم و تنها راه رهایی را در «مرگ خودم» میدانستم؛ چون بارها برای رهاشدن از دام اعتیاد اقدام کرده بودم، اما همه راهها منجر به شکست شده بود و هر چه بیشتر تلاش میکردم، کمتر به نتیجه میرسیدم.
به من تأکید شده بود که مهرههای کمر باید پیچ و پلاک شود در غیر این صورت چند ماه دیگر باید روی ویلچر بنشینم. تصور این کار هم برای من بسیار دردناک بود. یک زن تنها و زخمی، با کوله باری از غم و اندوه روی صندلی چرخدار.
اما از هر چه بگذریم، سخن دوست خوشتر است، با ورودم به کنگره و شروع درمان با متد DST و استفاده از داروی معجزهآسای OT ، روزبهروز حالم بهتر و بهتر شد. در این فضای الهی که بوی خوش عشق از آن متصاعد میشود، آنچنان مست و مدهوش شدم که پس از درمان، روزی که برای رهایی به خدمت استاد بزرگوارم، جناب مهندس دژاکام رسیدم، هیچ دردی در هیچ قسمت از بدن خود احساس نمیکردم و آن روز من با قلبی آکنده از عشق و سرشار از شادی، به خدمت استادم رسیدم.
به قول حافظ؛ چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی، آن شب قدر که این تازه براتم دادند. سفر به دیار دوست و دیدار یار و گرفتن گل رهایی از دستان مهربانش، آنچنان مرا مسرور و مشعوف نمود که دیگر سر از پا نمیشناختم، تنها آرزویم این بود که در مقابلش به خاک بیفتم و بوسه بر خاک کنگره زنم، برق نگاهش پر از تواضع بود، پر از محبت بود، پر از عشق. عشق به معبود، و خدمات ارزنده او به جامعه بشریت، حکایت از این داشت که عاشق خداوند است و این عشق در ارائه خدمات او به انسانهای دربند، بیشتر متجلی میشد.
امروز با دلی پر از امید و نگاهی متفاوت به زندگی و حرکت در صراط مستقیم، تمامی توانم را به کار میگیرم تا بتوانم خدمتی هر قدر کوچک به این سیستم که شاهکار خلقت است، ارائه دهم.
استاد بزرگوارم آقای مهندس دژاکام؛ من اینها را در مکتب شما آموختم. چه زیبا به من آموختید درس محبت و عشق را و چه با مهارت گذشت و ایثار را به من یاد دادید و چه مهربانانه در گوشم نجوا کردید گذشتن از خویش را. آموزشهایتان را با گوش جان میشنوم و هر یکشنبه انتظار درسی جدیدتر و آموختههایی مفیدتر را میکشم و هر شامگاهان، با صوت دلنشینتان سر بر بالین مینهم.
جا دارد که مراتب قدردانی خود را به استحضار شما عزیزان که خواننده این مطلب هستید برسانم، تا هشداری باشد برای خودم که دچار نسیان و فراموشی نشوم و پیوسته شاکر و سپاسگزار خداوند و قدردان استاد بزرگوارم جناب مهندس دژاکام، و تمامی خدمتگزاران که در سلامتی و بهبود جسم و روان من نقشی مفید و سازنده داشتهاند، باشم.
بدینوسیله اعلام کنم که پس از درمان با روش ابداعی آقای مهندس و داروی بینظیر اپیوم تینکچر، تمام دردهای جسمی و فیزیکی من که در اثر عدم کارکرد صحیح سیستم ایکس، به وجود آمده بود، به درمان رسید.
نگارنده : مسافر کبری، لژیون یکم، نمایندگی نسترن اصفهان
بازبینی و ارسال: همسفر فاطمه
- تعداد بازدید از این مطلب :
163