English Version
This Site Is Available In English

محبت، منبع آرامش

محبت، منبع آرامش

در آغوش این سکوت حزین هزار چاره بکردم از عشقش سرشار‌ترین. به جان تو که سوگند عظیمی است اُلفت چه طلسمی است که باطل شدنی نیست. اعجاز تو ای عشق نه سحر است و نه جادوست؛ بلکه متاعی است که پای بند کسی نیست. بلند باد سررشته محبت ما در این دیار و زمان که اگر عشق، عشق باشد، زمان گنج کمی نیست. خواهی که دلت نشکند از سنگ مکافات، صبر کن، ای دل که صبر، سیرت اهل صفاست. چاره عشق، احتمال. شرط محبت، وفاست. در آن انجام‌ها پایانی نیست؛ زیرا «پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است» که هیچ‌کس جز باری‌تعالی بدان آگاه نیست. برای انجام آغاز دوباره و به مناسب تجلیل راهنمای لژیون شانزدهم همسفر فاطمه مصاحبه‌ای با ایشان تدارک دیدیم که به گوش جان شما می‌رسانیم. آرزومندیم که پیام این گفتگو درراه رسیدن به آنچه در مدنظر دارید توفیق حاصل نماید.

همسفر فاطمه و مسافرشان با ۲۵ سال تخریب آنتی ایکس‌های مصرفی شیره و تریاک وارد کنگره شدند. به مدت ۱۲ ماه با روش DST و داروی OT به راهنمایی مسافر احمد و خانم آنی کماندار سفر کردند. در حال حاضر ۷ سال و ۷ ماه است که با دستان پرتوان آقای مهندس آزاد و رها هستند. از طریق یکی از همسایگان خود با کنگره آشنا شدند و ایشان بیان کردند در حقیقت این آشنایی به خیلی سال قبل برمی‌گردد؛ شاید حتی می‌توانم، بگویم به اولین سال‌هایی که کنگره تازه تأسیس‌شده‌ بود. بعد‌ها حدود سال 1387 که مسافر عباس در یک برنامه تلویزیونی حضور یافتند، صحبت‌های ایشان در حکم یک تلنگر بود تا کنگره را به ما یادآور شود و همین موضوع سبب شد تا پدرم به کنگره آمد و سفر خودشان را آغاز کنند. مسافر من مجدداً سال 1395 سفر کردند و من از همان سال تاکنون به‌طور دائم در کنگره حضور دارم. از همان سال من هم مثل تمامی افرادی که در کنگره هستند سعی کردم خدمت‌های اولیه و پایه‌ای را در کنگره شروع کنم. خاطرم است ابتدا نگهبان نظم بودم. بعدازآن رابط خبری لژیون خودمان شدم و برای سایت خدمت می‌کردم. در کنار خدمتی که در شعبه و به‌عنوان مسئول سایت انجام می‌دادم، هم‌زمان در پارک طالقانی هم حضورداشته و ورزش می‌کردم. هنوز وارد سفر دوم نشده بودم که خدمت ورزشبان بدمینتون و بعدازآن خدمت دبیری سررشته‌ بسکتبال را گرفتم. در سال 1399 نیز درست زمانی که در آزمون راهنمایی قبول‌شده‌ بودم به‌عنوان خزانه‌دار در بخش خدمات مالی خدمت کردم. زمانی هم که لژیون گرفتم سعی می‌کردم خدمت‌هایم را تحویل داده تا با آرامش بیشتری بر روی لژیون خود متمرکز شوم.

از دیدگاه شما شالوده اصلی راهنما بودن چیست؟

اگر منظور شما از شالوده همان پی، ستون‌ و پایه‌ راهنما بودن است؛ باید بگویم دانایی و دانایی مؤثر است؛ یعنی وقتی‌ شما شروع به فعالیت کردن در جایگاه راهنمایی می‌کنید، چیزی که در آن لحظات خیلی به کار شما می‌آید، ازنظر من دانایی است. این‌که یک راهنما چه قدر اطلاعات و آگاهی دارد و چه قدر می‌تواند این آگاهی و اطلاعات را در زندگی خودش عملی کند؛ بایستی موردتوجه قرار‌ بگیرد. مهم است  راهنما بتواند اول خودش به نکته‌های که سال‌ها آموزش گرفته عمل کند و با گفتار و کردارش آن را به رهجو منتقل کند. در حقیقت اگر دانایی وجود داشته باشد، رفتار و کردار انسان بر مبنای عدالت، معرفت و عمل سالم شکل می‌گیرد و این خودش همان تزکیه و پالایش محسوب می‌شود. در امتداد این‌ تزکیه و پالایش‌های مداوم، اگر انسان سعی کند آموزش خودش را در وهله‌ اول متوقف نکند و بر مبنای عمل سالم نیز رفتار کند، آرام‌آرام هم حال خودش خوب شده و هم محبت پدیدار می‌شود. اگر در قلب آدمی محبت به وجود آید؛ ولی هنوز دانایی وجود نداشته یا حتی اگر دانایی هم باشد؛ ولی آن دانایی مؤثر نباشد، شما نمی‌توانید در زندگی، رفتار و کردار خود یا حتی در افکار خودتان آن را پیاده‌سازی کنید، آن محبت چیزی جز خود شیدایی مستان که در کتاب عشق از آن صحبت شده نیست و چه‌بسا آن محبت می‌تواند به رهجو آسیب هم وارد کند. ازنظر من دانایی پایه‌ خیلی محکمی برای راهنما بودن و داشتن یک لژیون موفق محسوب می‌شود و منظور از موفق بودن این است که افرادی متعادل از آن لژیون بیرون بیایند. افرادی که می‌توانند در زندگی شخصی خود تعادل را پیاده کنند.

از دیدگاه شما چگونه با حس می‌توان امواج را به حرکت درآورد و به آن‌ها فرمان داد تا خواسته‌هایش را برآورده کنند؟

حس مقوله‌ بسیار مهمی است و اصلاً مهم‌ترین ابزار انسان برای ارتباط با جهان پیرامون محسوب می‌شود. اگر بخواهیم نور و صوت را دریافت کنیم، به یک گیرنده‌ قوی به نام حس نیاز داریم که این حس همان نیرویی است که باعث به کار افتادن قوه عقل می‌شود و عقل در انسان مثل یک فرمانده عمل می‌کند؛ پس اگر درست نگاه کنیم، می‌بینیم که حس انسان را به حرکت درمی‌آورد. در جزوه جهان‌بینی استاد امین مطرح می‌کنند: «حاصل‌ضرب مسیری که انسان انتخاب و در آن حرکت می‌کند، عملکرد یا همان انرژی به‌دست‌آمده یا انرژی ازدست‌رفته است»؛ پس این‌که انرژی انسان در چه سطحی باشد، به حس او و مسیرهایی که انتخاب می‌کند برمی‌گردد. ازنظر من مهم‌ترین چیزی که باعث می‌شود در حقیقت انسان بتواند با حس خود امواج را به حرکت درآورد خودآگاهی است که نسبت به حس‌هایش دارد. انسان باید نسبت به حس‌های خودش (احساس در حال حاضر او و حس به وجود آمده ناشی از تجربه) آگاهی داشته باشد. اگر بتوانم حس‌های مختلفی را در خود شناسایی و مدیریت کرده و با تزکیه و پالایش‌های مداوم‌ حس‌های مثبت‌تری را به وجود آورم آن‌وقت امواج را به حرکت درآورده و به خواسته‌های خود رسیده و اگر قرار باشد به‌صورت مدام هر صبح که از خواب بیدار می‌شوم به‌صورت انگیزشی به خودم حس‌های مثبت وارد کنم؛ ولی آن حس‌های اصلی در درون من ناشناخته و پنهان باقی بمانند، همان‌جا نیروهای منفی می‌توانند حس‌های من را تحت اختیار خودشان بگیرند.

به‌عنوان راهنمای یک همسفر فکر می‌کنید احساس محبت از درون به چه طریق در انسان قدرت یادگیری را به وجود می‌آورد؟

قدرت یادگیری در انسان‌ها می‌تواند یکسان یا متفاوت باشد. چیزی که اهمیت دارد این است که آنچه را یاد گرفته‌ایم، چه قدر به آن عمل کرده‌ایم. من فکر می‌کنم، فرآیند یادگیری توأم با عمل کردن است؛ حتی در وادی پنجم هم استاد می‌گوید: «تفکر قدرت مطلق حل نیست، بلکه توأم با رفتن و رسیدن آن را کامل می‌کند و اگر انسان بخواهد یادگیری خود را کامل کند و آن شروع اولیه در او اتفاق بیفتد؛ بایستی در آرامش باشد»؛ به عبارتی در سایه‌ این آرامش است که می‌تواند شروع به یادگیری کند و هر چه قدر این آرامش بیشتر باشد، فضای بیشتری را برای یادگیری در ذهن انسان به وجود می‌آورد؛ البته محبت منبع بسیار خوبی برای ایجاد آرامش است؛ زیرا این محبت است که در انسان آرامش، دوستی و صلح را به وجود می‌آورد. اگر به کشورهایی که میزان علم و دانش در آن‌ها زیاد است توجه کنیم کاملاً متوجه این موضوع خواهیم شد که در صلح و آرامش زندگی می‌کنند و همین موضوع نیز باعث پیشرفت‌ آن‌ها در عرصه علوم می‌شود. حال اگر در کنگره به خودمان و دیگران نگاهی بیندازیم متوجه آرامشی که از آن برخوردار هستیم و نیز دوستی که ما را به هم پیوند زده می‌شویم. این همان بستری است که در سایه آن یادگیری محقق می‌شود و آن آرامشی است که در یک فضای بسیار دوستانه نشسته‌ایم و قادریم یکسری دروس را آموزش بگیریم.

در رویارویی با مسائل بیرونی چه عاملی در درون انسان باید وجود داشته باشد تا بتواند با آن موضوع روبرو شده و بر آن غلبه کند؟

در رویارویی با مسائل و مشکلات قطعاً همه‌ انسان‌ها ناراحت می‌شوند؛ ولی این‌که چه تصمیمی بگیرند یا چه طور با آن مسئله روبه‌رو شوند کاملاً به سطح دانایی‌ آن‌ها بستگی دارد. ما در کنگره برایمان مطرح شد که مثلثی به اسم مثلث دانایی داریم که متشکل از سه ضلع آموزش، تفکر و تجربه است و در مقابلش هم مثلثی به اسم مثلث جهالت داریم که از منیت، ترس و ناامیدی تشکیل‌شده است. حال برای این‌که بتوانیم یک موضوع به خصوصی را حل کنیم؛ باید در آن زمینه مثلث جهالت را حل کرده و تبدیل به مثلث دانایی کنیم. هر چه قدر این موضوع تکرار شود به‌گونه‌ای که بتوانیم مثلث‌های جهالت بیشتری را حل کنیم باگذشت زمان نقطه تحمل خویش را در مواجهه با مسائل متعدد بالابرده‌ایم، البته این موضوع به‌خودی‌خود انسان را در نحوه تصمیم‌گیری و مقابله با مشکلات یاری می‌رساند.

با در نظر گرفتن وادی سیزدهم «پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است»، حس و حال خودتان را در روز‌های پایانی لژیون‌ چگونه توصیف می‌کنید و خودتان را بعد از اتمام دوره راهنمایی در چه جایگاه خدمتی می‌بینید؟

در رابطه با حس و حالی که دارم روزهاست که به آن فکر می‌کنم. بی‌شک یوم ‌الفصل باغم و اندوه همراه است و اصولاً همین غم و اندوه است که می‌تواند به انسان برای شروعی بهتر کمک کند. من پیش‌تر در ارتباط با سؤال قبلی‌ شما پاسخ دادم که در طول زمان وقتی دانایی انسان بالا می‌رود نقطه تحمل او نیز بالا رفته؛ پس من این را به‌نوعی یاد گرفته‌ام که واقعاً پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است. این‌که من بدانم پایان این نقطه من را به خط دیگری متصل می‌کند (خطی که بتوانم از این اندوه عبور کرده و به‌جای فکر کردن به تمام شدن آن) به شروع بعدی هم‌فکر کنم. زندگی مقصد خاصی ندارد که من بگویم لژیون داشتن تنها مقصد این زندگی بود. لژیون داشتن ابزاری برای آموزش خودم بود. ابزاری که من بتوانم با آن آموزش بگیرم و بقیه‌ زندگی‌ام را بهتر بسازم. طبیعی است حس و حالم در این روزهای پایانی، از جنس غم و دل‌تنگی‌ باشد و امید خاصی هم به شروع خط جدید دارم و تلفیق تمامی این حس‌ها باهم و تجربه شدن همگی‌ آن‌ها در درون من برایم بی‌نهایت زیباست و خیلی دوست دارم که این روزها را عمیقاً تجربه کنم. این حس در عین زیبایی برایم جدید است؛ زیرا همیشه از پایان می‌ترسیدم، نه‌تنها در کنگره بلکه در همه‌جا. همیشه می‌گفتم من از خداحافظی متنفرم؛ اما الآن احساس می‌کنم که من به این خداحافظی احتیاج دارم تا رشد و پیشرفت کنم. برای بعد از اتمام دوره‌ راهنمایی حقیقتاً می‌خواهم مدت‌زمانی را استراحت و تجدیدقوا کنم. بعدازآن اگر خداوند بخواهد و کنگره نیز پذیرای من باشد شاید بخواهم در جایگاه ایجنتی (اگر قسمتم باشد) شروع به خدمت کنم.

ازنظر شما مسیر آموزش بعد از مراسم تجلیل راهنما برای رهجویان بایستی به چه نحوی طی طریق شود تا اعضاء بند اتصال خود را با کنگره محکم‌تر کنند؟

همان‌قدر که راهنما از این موضوع اندوهگین است؛ شاید چندین برابر آن را در حقیقت رهجو اندوهگین باشد. به‌هرحال دانایی رهجو ممکن است در یک سری از مسائل نسبت به راهنما کمتر باشد و فکر کند حالا که دیگر راهنما حضور ندارد و آن علاقه وابستگی و پیوند محبتی که بین اعضاء و یکدیگر برقرار بوده وجود ندارد؛ بایستی کنگره را ترک کند؛ ولی من در این روزها به عزیزان حاضر در لژیون می‌گویم حتماً در کنگره بمانند و بر اساس قوانین و ضوابط درصورتی‌که به آن‌ها اجازه داده می‌شود؛ حتماً راهنما انتخاب کنند. رهجو باید راهنما داشته باشد و ادامه مسیر را باراهنما طی طریق کند. حال اگر سنواتی که می‌توانستند در لژیون بنشینند، پرشده و الآن بایستی خدمت داشته باشند شروع به خدمت در جایگاه‌های مختلف کنند. ازنظر من خدمت کردن و راهنما داشتن برای اعضاء لژیونی که راهنمایشان تعویض یا تجلیل می‌شود خیلی اهمیت دارد. رهجو باید بداند مسیری که در کنگره انتخاب کرده مهم است. آن هدفی که برای خودش مدنظر داشته اهمیت دارد نه صرفاً راهنما؛ زیرا راهنما تنها وسیله‌ای است که شما را به آن هدف می‌رساند و حالا که راهنما تجلیل شده رهجو باید با استقامت بیشتری با این یوم الفصل کنار آمده و راهنمای دیگری را برای خود انتخاب کند و هم‌زمان شروع به خدمت کردن کند.

با توجه به تجربیات گران‌قدر خود در این مدت لطفاً برایمان توضیح دهید چگونه‌ یک همسفر می‌تواند در عین حفظ فردیت خود و ارزش قائل شدن برای خویش به دیگران نیز عشق بورزد؟

سؤالات جالبی پرسیدید. این گفتگو حول تمام مسائلی بود که دلم می‌خواست، روز تجلیل درباره‌ آن‌ها صحبت کنم. ازنظر من مهم‌ترین مسئله برای این‌که انسان فردیت خودش را حفظ کند و درعین‌حال به دیگران هم عشق بورزد این است که برای خودش ارزش قائل و خودش را دوست داشته باشد. یک همسفر کیست؟ یک مادر خانواده یا همسر یا خواهر یا حتی یک فرزند؛ پس در ابتدا بایستی خود و جایگاه خود را بشناسد. او باید بداند اگر اعتیاد در زندگی او به‌عنوان مشکل مطرح‌شده این ممکن است تنها یکی از مشکلاتی باشد که در زندگی هر فردی سایه بیندازد و دلیلش عدم شایستگی آن همسفر نیست. این موضوع نباید باعث شود تا همسفر خودش را سرزنش کند که چرا فرزند، همسر و پدر من معتاد شده است و هزاران چرای دیگر. وقتی این چراها در ذهن تکرار می‌شود، اعتمادبه‌نفس شخص را پایین می‌آورد و سبب می‌شود تا دیگر احساس لیاقت نداشته باشد. حس لیاقت یکی از اضلاع مثلث شخصیت است و اگر از بین برود در حقیقت، شخصیت انسان آسیب می‌بیند؛ پس آن چیزی که ازنظر من مهم است؛ دوست داشتن خود است و آن‌هم تعادلی دارد و نباید به سمت خودخواهی برود؛ بلکه باید در مسیر عزت‌نفس باقی بماند. فردی که دارای عزت‌نفس است، خودش را دوست دارد و به طبع از آرامش بیشتری نیز برخوردار و قادر است این آرامش را به دیگران هم منتقل کند. عمیقاً به این موضوع معتقد هستم کسی که خودش را دوست دارد، می‌تواند دیگران را نیز دوست داشته باشد وگرنه کسی که به خودش علاقه‌ای ندارد یا ارزشی برای خودش قائل نیست قطعاً برای دیگران هم نمی‌تواند ارزش قائل باشد؛ مگر این‌که مشکلات و اختلالات شخصیتی داشته باشد.

«پله‌های رسیدن به عشق خالق عشق بلاعوض به مخلوقین اوست» در این راستا رضایت‌‌ قلبی خودتان را از خدمت خالصانه‌‌ای که در دوره راهنمایی انجام داده‌اید به چه میزان می‌بینید؟

تمام تلاش‌های انسان در زندگی و تمامی تلاش‌های او برای رسیدن به حال خوش است؛ حتی آن رسیدن به خالق باشد. خالق را می‌خواهد ببیند تا به عشقش برسد و در سایه‌ عشق خالق شیرینی آن عشق مخلوق را تجربه و آرامشی پیدا کند. از دیدگاه من یکی از مسائلی که باعث رسیدن به حال خوش می‌شود این است که آدمی وجدان آسوده‌ای داشته باشد و در آن جایگاهی که به او می‌سپارند تا خدمت کند کم نگذارد و در حد توان صد خودش را بگذارد. آن چیزی که در خودم احساس می‌کنم و به 4 سال دوران خدمتم نگاه می‌کنم می‌بینم تمام آن چیزی که در توانم بوده را انجام داده‌ام. اگر نقصانی هم در کارم بوده که کاری برایش انجام نداده‌ام، در حقیقت دیگر در توانم نبوده است. زمانی که لژیون را تحویل می‌دهم حالم خوب و وجدانم آسوده است؛ چون آن چیزی که در توانم بوده را گذاشته‌ام و نیز ازاین‌سبب که اجازه‌ای به من داده‌شده تا بتوانم خودم را محک بزنم خدا را شکر می‌کنم. در آخر هم از شما خیلی سپاسگزارم که فرصتی به من دادید تا صحبت‌هایی که شاید نتوانم در جای دیگری مطرح کنم را در قالب این گفتگو عنوان کنم. همچنین از آقای مهندس سپاسگزارم که به من اعتماد کردند. از خداوند برایشان سلامتی و طول عمر آرزو می‌کنم و امیدوارم به اهداف انسانی و والایی که دارند برسند. آرزوی موفقیت برای تمامی اعضاء کنگره‌دارم. به امید روزی که بتوانیم اعتیاد را در جهان با روش DST مهار و درمان کنیم.

مصاحبه‌کننده: همسفر عقیق
عکاس: همسفر پرستو رهجوی راهنما همسفر اسرین (لژیون بیست‌‌وسوم)
ویراستاری و ارسال: همسفر الهه رهجوی راهنما همسفر محترم (لژیون چهاردهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی آکادمی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .