شعری از مسافر محسن
سفر

شعر سفر
شب و روزم چو یلداست همه تاریک و بی فردا است
بهاری در نظر نیست بدل پاییز وبی برگی است
هجوم باد و باران
نوید از رفتن جان
دوپایم سست و لرزان
توانم رفته از جان
نبردی نابرابر
چه تنها و چه بی باور
گرفت از من همهکس را همهچیز
همه دوستان، یاران شورانگیز
بجایش برنهاده وهم و نفرین
دروغ و خشم و حسرت، نفرت و کین
سراسر همدلی از یاد بردم
نوای بیسرانجامی سرودم
عزیزان جملگی از یاد رفتند
همه خوبان بهیکباره گسستند
گهی خسته، گهی رنجور و نالان
غمین از حالوروزم گشته حیران
دعای هر شب و روزشان بود
نماز صبح و ظهر و شامشان بود
به ناکرده گناهی، زخمخورده
جفا از خیل نااهلان بدیده
خداوندا کنون گو تا گناهش چیست چیست؟
که درمان و علاجی بهر دردش نیست نیست؟
برش بار دگر فرصت عطا کن
دری بگشای و لطفت را عیان کن
از این زندان تن او را رها کن
بیا و چاره این ناتوان کن
ندا آمد بهیکباره سحرگاهی
اثر کرده به درگاهش دعایی
زجا برخیز و عزم یک سفر کن
جهان را هم نه اینگونه، دگرگونه نظر کن
نترس از رفتن و دل را سپردن
بترس از ماندن و در خود شکستن
نترس از این نبرد نابرابر
که پیروزی در آن رؤیاست، نیاید هم باور
سلاحی پرتوان ساز از جنس دانش
به گردش هم تفکر تجربه نیز آموزش
بنا گه زان میان بگرفت دستم
همی گفتا که همدرد تو هستم
در این ره تا به هرجایی که هستم
کران تا هر کران وادی به وادی با تو هستم
همان اول محبت رشتهای شد
میان من و او سرّ عمل شد
سراسر در وجودش شوق دیدم
همه اندیشه ایثار دیدم
صبوریها و خوشرویی بدیدم
که قبل از آن ز کمتر کس بدیدم
به گفتا ازاینپس برنوایم بسپار گوش
به بیرون راندن بد گفتهها بسیارمی کوش
به گاه نومیدی سکون،چون زهر است ما را
که از پا تا به سر، آفت به هر بند است ما را
به اول مشکلی کامد پدیدار
تفکر کن زپی آور به کردار
نبرد ما نبرد نور و تاریکی ست
نبرد ما نبرد جهل و دانایی ست
زهر چه بد در این هستی حذر کن
دلت را معبر نور خدا کن
فروبر خشم خود از این و از آن
که آرامش ز پی آید به سامان
صبوری بایدت بر عزم این سفر کردی
تحمل بایدت بر این و بر آن
قدم مگذار در هر مکانی
که باشد رسم و آیین اش به شیطانی
چو عزم این سفر کردی
به دل اندیشه پرواز کردی
ندای اهریمن هر سو روان است
گهی پیدا و گاهی هم نهان است
لباسش چون عروس بخت، زیباست
فریبا و فریبنده، چو نقشی هم دلآراست
گذشت آن شب یلدایی و دمید آفتاب
که رخشنده شمعی برآمد ز آب
همه دست برداشته بر آسمان
که جاوید بادا چنین جشنمان
شاعر: کمک راهنما مسافر محسن
تایپ: مسافر رضا لژیون 21
ویرایش: مسافر سعید
- تعداد بازدید از این مطلب :
100