فرقی نمیکند آغاز هفته باشد یا پایان، صبح باشد یا شب، بذر امید نه وقت میشناسد و نه موقعیت. هر وقت شبیه لوبیای سحرآمیز بکاریم، خواستن جوانه میزند و تا آسمان موفقیت و توانستن اوج میگیرد. هرگز ناامید نباش؛ پس تا دیر نشده بذر جادویی امیدت را بکار و خوبی برداشت کن. اگر بذر خوب بکاریم خوبی برداشت میکنیم و اگر بدی بکاریم در آینده بدی برداشت میکنیم.
در دوران راهنمایی بودم که متوجه شدم پدرم یک مصرفکننده است و خیلی ناراحت شدم. همان زمان بود که تازه تنباکو میوهای از دبی وارد ایران میشد؛ پدر من دوستی داشت که از دبی آمده بود و قلیان میوهای میکشید تا بهحال این ماده را ندیده بودم. عطر خیلی خوبی داشت و من مجذوب بوی خوبش شدم و شروع به کشیدن کردم؛ هفتهای یک قلیان مصرف میکردم. دو یا سه سال بعد تنباکو میوهای در ایران تولید شد؛ بهراحتی تهیه و از همان زغالهای پدرم استفاده میکردم. طولی نکشید که ازدواج کردم؛ مسافرم سیگار مصرف میکرد آنهم خیلی کم و من هم چون خودم قلیان مصرف میکردم ایرادی نمیگرفتم.
ما بعد از ازدواج مجبور به مهاجرت شدیم و به خوزستان نزد اقوام مسافرم رفتیم. آنجا هم برای مصرف قلیان مشکلی نداشتم و همچنان مصرف میکردم تا اینکه مسافرم بیماری روماتیسم گرفت و دوستانش به او گفتند: اگر میخواهی درد بدنت کمتر شود تریاک مصرف کن و مسافرم ناآگاهانه در دام اعتیاد افتاد.
در اعماق تاریکی فرورفته بودیم، ناامید و درمانده بودیم؛ سپس او کمکم بیماری اعصاب گرفت. داروهای اعصاب و بیماری در اثر مصرف مواد پنهان شد و بعد از چندسال یکمرتبه بهطور عجیبی تبدیل به بیماری لاعلاج بهجت شد که علائم خاصی داشت. متخصصین میگفتند: باید مواد را کنار بگذاری و به این ترتیب ترکها به روشهای مختلف شروع شد که تمام آن روشها غلط بود.
مسافرم ناامیدتر میشد و من هم واقعاً خسته شده بودم. دنبال راه نجات بودیم و من هم در اثر مصرف قلیان گرفتار فشار خون، دیابت، سرفههای بسیار و خارشهای پوستی شده بودم. در حدی که زخم عمیق بهوجود میآمد و پوست صورتم خیلی بد شده بود. در اثر مصرف قلیان کلاژن پوست صورتم از بین رفته و چین افتاده بود تا اینکه مسافرم را راهی بیمارستان و بستری کردیم؛ چون با شرایط خیلی بد بیماریش پیشرفت کرده بود. هر روز وزنش پایین و پایینتر میآمد و دیگر متخصصها قطع امید کردند تا اینکه یک معجزه در زندگی من و دو فرزندم بهوجود آمد.
یکی از اقوام پيام کنگره۶۰ را به ما داد؛ من خیلی تردید داشتم و با خودم میگفتم اگر مسافر من از بیمارستان بیرون برود، حتما اتفاق بدی میافتد. با اصرار مسافرم پذیرفتم؛ اما امیدی نداشتم. وقتی مسافرم به کنگره۶۰ آمد واقعا معجزه اتفاق افتاد. به روش DST و با داروی OT سفر کرد و کمکم با برنامه، قرصهای اعصابش را کنار گذاشت و اکنون به شکرخدا پنچ سال است که از آن حالبدیها خبری نیست.
من هم سفر ویلیام وایت خود را به روش DST و آدامس نیکوتین خوراکی آغاز کردم. ده ماه سفرکردم و به حال خوش رسیدم. آموختن جهانبینی در کنگره۶۰ بهترین روش درمان است که هم مسافر و هم همسفر به حال خوش میرسند و چگونه زندگی کردن را آموزش میدهد. با رهایی خود و مسافرم به حال خوش رسیدیم و اکنون متوجه میشویم که چقدر زندگی لذتبخش است! عشق به همسر، فرزند، پدر و مادر و عشق به همه چیز را آموختیم. همه این داشتهها را در ابتدا از خداوند و سپس از جناب آقای مهندس دژاکام و راهنماهایم دارم که به من آموزش دادند.
هرگز امید خود را از دست ندهید؛ ناامیدی خنجری در تاریکیها است و بدانید خداوند همیشه حواسش به همهچیز است. من در تلاطم زندگی درحال غرق شدن بودم و دستهای الهی به کمک من و فرزندانم آمد؛چراکه اکنون مسافرم با سلامتی بالای سر ما است.
نویسنده و رابط خبری: راهنمای ویلیام وایت همسفر سمیه (نمایندگی میرداماد)
ویراستاری و ارسال: مسافر نیکوتین همسفر نگار رهجوی راهنمای ویلیام وایت همسفر زهره (نمایندگی سهروردی اصفهان)
گروه همسفران ویلیام وایت کنگره۶۰
- تعداد بازدید از این مطلب :
59