سنگینی و بار اعتیاد روی شانهاش سنگینی میکرد؛ شاید برای او رهایی کلامی بیمعنا بود؛ اما توانست مچ این تاریکی را بخواباند و پیروز شود. بعدازآن سرش را بالا گرفت و سینهاش را در مقابل روزگار سپر کرد و به قلب حادثهها زد و از هیچچیز نترسید. او حسین دژاکام بود مردی از دیار تاریکیها که خودش را به ساحل روشنایی رساند. بهپاس تلاشهای ایشان ما توانستيم به بخشی از روشنایی دستیابیم. گاهی لازم است تمام مشغلههایم را زمین بگذارم، سراغِ بهترین آدمهای زندگیام بروم و برای بودن و برای خوب بودن از آنها تشکر کنم. بگویم چه خوب که هستند و انگیزه خوشبختی من هستند، چه خوب که با نگاهی، لبخندی یا کلامی، دلم را به بودنشان گرم میکنند. میدانی که چه کسی را میگویم؟ مهندس دژاکام، مهندسی از جنس نور کسی که شبیه معجزه است، جوری نگاهت میکند که عاشق خودت میشوی؛ وقتی صدایشان را در سیدیها میشنوم جان میگیرم. او آمده است تا انگیزه باشد تا الگو باشد تا سراسر آموزش باشد تا کشف باشد، کشف دانشهای کشف نشده جهان و بشریت؛ اما من، بهعنوان همسفر در این سفر چه کردم؟ من نیز در این مکان زیبا آموختم، شناختم، خدایم را، جهانم را و خودم را، دیدگاهم به افراد زنجیرشده در قفل اعتیاد دیگر مثل قبل نبود.
من از منطق خلقت خدا بهدرستی کنگره۶۰ ایمان آوردم. من آموختم که در اوج باشم، اوج قله امید، آموختم همیشه در هر شرایطی، لبخند زدن را. من آموختم ایمان داشته باشم که از مشکلات و اندوه قویترم، ایمان داشته باشم که گرفتاریهای جهان هرگز مانند من هوشمند نیستند که دومینووار و منظم پیش میروند و من اگر خونسرد و آرام باشم، بهسادگی میتوانم مسیر حرکتشان را دنبال کنم و مقابلشان بایستم تا بیش از این جهانم را به هم نریزند. امان از زمانی که دست و پای خودم را گم کنم و به این چرخه معیوب اجازه پیشروی بدهم، امان از وقتیکه به خاطر ناامیدی و اضطراب، گوشهای بایستم و به مهرهها، فرصت تخریب بدهم و بهجای چند مهره کوچک، بخش عظیمی از مهرههای جهانم را درگیر کنم؛ درحالیکه با جسارت و امید، میتوان از این چرخه معیوب، چرخهای مطلوب ساخت. دومینو هرگز از یک انسان قویتر نیست! مشکلات و دردها هم همینطور.
این آموختنیهای ارزشمند را مدیون مهندس دژاکام عزیز هستم، اینها را من مدیون دیروزم هستم، مدیون پدر عزیزم هستم که درکنگره ماند و درمان شد مدیون مادر گلم هستم که در این زندگی پرفرازونشیب ایستادگی کرد و مدیون تمامی اعضاء دوستداشتنی کنگره ازجمله راهنمایم هستم؛ اما مخاطب این قسمت از دل نوشتهام تو هستی که در سفر اولی، تویی که در ابتدای راه قرار داری، عزیز دلم! نه اندوه، نه بیماری، نه اعتیاد و نه گرفتاری، پایان راه تو نیستند، پایان راه تو درست همانجایی است که کنار میکشی و خودت را تسلیم گردباد چموش و شرایط میکنی. وقتی میشود جسورانه از همان ابتدا مقابل اولین مهرههای ناخلف ایستاد و مابقیِ مهرهها را نجات داد، چرا ناامید میشوی؟ تو قویتر از چیزی هستی که فکر میکنی، بسیار قویتر، بسیار جسورتر و بسیار تسلیمناپذیر، پس به خودت ایمان داشته باش. تلاشتان روز افزون، خداوند منان پشت و پناهتان.
نویسنده: راهنما همسفر مبینا (لژیون سوم)
رابط خبری: همسفر میترا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ارسال: راهنمای تازه واردین همسفر فاطمه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی پردیس
- تعداد بازدید از این مطلب :
408