من آب میآورم تو آنقدر بنوش که سیراب شوی؛ اما نه زیر آب
من بلندم، به بلندای قلههایی که نتوان تسخیر نمود؛ اما تو بر بام من مسلح بیا تا عظمت را ببینی
من میرویانم آنقدر که زمین و آسمان را شب و ظلمت فراگیرد؛ اما تو از میان سبزهها نور را بیاب و بر بال آن بنشین و به سوی من پرواز کن تا آنچه به باورت نمیگنجد ببینی
تو میتوانی همه آنچه که هست با نیروی عقل خویش تبدیل به بهترین کنی و به سوی نقطهای بیایی که آغاز نمودهای
از میان اینهمه موضوع این پیام را برای دلنوشتهام انتخاب کردم؛ چون اولین باری که کتاب60 درجه را باز کردم این پیام جلوی چشمانم ظاهر شد و من حفظ کردم و در جلسه عمومی مشارکت کردم؛ ولی هنوز دانایی و آگاهی نداشتم که مفهومش را درک کنم، هر چه گذشت و من آموزش دیدم، مات و مبهوت کلمهبهکلمه و جملهبهجملهاش شدم، مگر می شود، اینهمه مفهوم در یک پیام باشد؟ من چه حالی داشتم در آن لحظه و این پیام چه مفهومی؟ بله این پیام، پیام امیدواری به من سفر اولی بود، این حرف قدرت مطلق با من بود؛ با منی که همیشه سپاسگزار بودم؛ ولی چراهای ذهنم بسیار بودند. خالق به من گفت: نعمتها زیاد است و به اندازه نیاز خلق شده؛ ولی تو به اندازه مصرف کن تا دچار مشکل نشوی. معبودم به من گفت: من جایگاهی دارم که تو نمیتوانی حتی تصور کنی؛ ولی تو علم، دانش و آگاهی کسب کن تا دست پر به سوی من بیایی تا بتوانی وجود و عظمتم را درک کنی.
خداوند مهربانم به من گفت: من خالق اضداد هستم و تو از میان تاریکیها بهدنبال نور باش تا ببینی نور واقعی چگونه است و لذت رسیدن به مقصد را درک کنی و در انتهای پیام اشاره کرد که من فرماندهای قدرتمند برای جسم تو گذاشتم که تو را هدایت کند و بهواسطه آن رشد کنی و با سختی و مشکلات مقابله کنی و بهترینها را بهوجود بیاوری؛ پس فرمانبردار باش تا با آموزش در صراط مستقیم قرار بگیری و تبدیل به بهترین فرمانده شوی و به مکانی باز گردی که از آنجا آمدهای و کلام آخر اینکه کنگره60 آنقدر وسیع و بزرگ است که باید مسلح باشم، به ماندن ادامه داده و خدمت کنم تا بتوانم آنهمه عظمت را درک کنم.
ویرایش: همسفر آزاده رهجوی راهنما همسفر فاطمه
تصویرگر: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون دوم)
ارسال: همسفر گندم رهجوی راهنما همسفر شهناز (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی ستارخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
54