سالهای سختی را گذراندم بدون آنکه کسی بداند... آرامشی را حس نمیکردم، مدام خودم را از نظر روحی شکنجه می دادم و در حال کلنجار رفتن با خودم بودم، زندگیم رنگ و بوی غم به خود گرفته بود و در زندانی نامرئی از جنس ناامیدی و حسرت که چرا همچین انتخابی را داشتم، فرو رفته بودم. بهتر است بگویم باتلاق و سیاهچاله که هر چه زمان میگذشت، بیشتر من را به پایین میکشید مانند انتظارهای پی در پی که در ذهنم از دیگران داشتم و فرزندانی که بدون تفکر به دنیا آورده بودم.
افراد زیادی را در ذهن خود محکوم کرده و حکم نیز صادر میکردم. خدایا این دیگر چه مرحلهای از زندگی من بود، افسار قوی شیطانی بهنام قیاس در ذهن من نقش بسته بود که خداوند چرا بین بندههای خود فرق گذاشته است؛ از روزگار و زمین و زمان شکایت داشتم زیرا؛ خودم را نمیدیدم با اینکه ۳۰ سال مسافرم یک مصرف کننده بود اما؛ من بهصورت حدی از مصرف دائمی او اطلاع نداشتم اما؛ زندگی کردن در کنار یک مصرفکننده باعث شد من نیز صفات ناپسند مانند کینه، نفرت و... را به سمت خود جذب کنم.
به هر دری میزدم که زندگی را درست کنم و فرزندانم کنار دوستان خود کم نیاورند اما؛ دریغ از یک ذره فکر کردن مسافرم... مشکلات زندگی من نه تنها درست نمیشد بلکه مشکلات زیادتر و بیشتر در تاریکی فرو میرفتم، بارمسئولیت زندگی بر دوش من همسفر بیشتر می شد و رنجهای بسیاری را را متحمل میشدم که همه اینها ریشه در اعتیاد مسافرم بود. مسافرم تصمیم به ترک مواد میگرفت و مواد خود را کم و زیاد میکرد، بقول قدیمیها: همان آش و همان کاسه تا روزی که مسافرم با کنگره۶۰ آشنا شد، اکنون ۴۰روز است که سفر اول او به اتمام رسیده، سفری که در طی ۱۰ماه به پایان رسید.
در ابتدا که وارد کنگره شدم هیچ شناختی نسبت به کنگره و افرادی که در این مکان جمع میشدند نداشتم؛ به همین دلیل تنها یک همراه و نظارهگر بودم، با گذشت زمان و حاضر شدن در جلسات و گوش دادن به سی دی ها و با راهنماییهای استاد عزیزم با این محیط آشنا شدم همه این مسائل باعث شد خودم را بدبخت و ضعیت نبینم، دریافتم با وجود همه مشکلات باید قوی تر وصبورتر باشم زیرا؛ زندگی ادامه دارد و بالا و پایینهای زیادی دارد، من باید قوی باشم، دریافتم درد همه این افراد با من مشترک است و فقط نوع آن تفاوت داشت، من در این مکان نه تنها به درمان مسافرم رسیدم بلکه روح و روان خودم نیز تاحدودی درمان شد و به آرامش نسبی رسیدم.
در کنگره۶۰ خدا را با همه وجودم حس کردم و ایمان من به او صد برابر بیشتر شد، خداوند دست من را گرفت و میدانم که این زندگی را آنچنان برای من رقم زده تا اینکه با این آموزش ها به دانائی موثر برسم، تلخی و شیرینی زندگی را بچشم تا به روشنایی برسم.
نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر الناز (لژیونهفتم)
رابط خبری: همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر الناز (لژیونهفتم)
تنظیم و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیونسوم)
همسفران نمایندگی حافظ
- تعداد بازدید از این مطلب :
26