English Version
This Site Is Available In English

اگر از پول بگذرید، از پل می‌گذرید

اگر از پول بگذرید، از پل می‌گذرید

جلسه دهم از دوره اول کارگاه‌های آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی حر به استادی پهلوان همسفر سارا، نگهبانی همسفر صالحه و دبیری همسفر سریه با دستور جلسه «گل‌ریزان» روز سه‌شنبه ۱۵ آبان‌ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

برای امروز خیلی خوشحالم و خدا را شکر می‌کنم؛ از آقای مهندس و خانواده محترمشان خیلی تشکر می‌کنم. از راهنمایم همسفر مریم هم ممنونم. من فکر می‌کنم در یک ماه اخیر، دستور جلسه ما از DST به بعد، پیام شکرگزاری را می‌رساند که شکرگزاری کنیم و قدر‌دان امروز باشیم. قدردان تک‌تک شما هستم. خیلی ممنونم از این‌که امروز به من اجازه دادید تا روی این صندلی بنشینم؛ قطعاً روزی من بوده است تا در این‌جا خدمت کنم و از شما یاد بگیرم درحالی‌که همسفران دیگری هستند که این صندلی جای آن‌ها است. گل‌ریزان برای هر کسی یک معنی دارد و فکر می‌کنم که پیام کلی گل‌ریزان این است که گذشته‌ات را به یاد بیاور، یادت بیاور که از کجا آمده‌ای و امروز این‌جا نشسته‌ای، روزهای تلخی که داشتی، روزهایی که تاریک بوده را به یاد بیاور. همه ما یک دلیل مشترک داشتیم که امروز کنار هم هستیم؛ به خاطر اعتیاد مسافرهایمان الآن کنار هم جمع هستیم. من طی یک ماه اخیر که جاهای مختلف افتخار داشتم در جایگاه استادی خدمت کنم مدام این پیام را می‌دادم که برای خودتان یادآوری کنید که از کجا آمده‌اید و این‌جا نشسته‌اید. یک هفته است که به حرف‌های خودم فکر می‌کنم؛ سارا خودت هم یادت بیاور که از کجا آمده‌ای و امروز این‌جا نشسته‌ای.

من چند سال قبل پیش یک خانمی که در طب سنتی تخصص داشت و از داخل قرنیه چشم می‌توانست راجع به بدن شما صحبت کند رفتم؛ وقتی به من نگاه کرد گفت: سارا تو چه چیزی مصرف می‌کنی؟ من یک دختر بچه ۱۶، ۱۷ ساله بودم و گفتم: من چیزی مصرف نمی‌کنم. گفت: یک آرام‌بخشی در بدن تو دیده می‌شود، چه چیزی مصرف می‌کنی؟ طوری با من صحبت می‌کرد که خودم به خودم شک می‌کردم که شاید من چیزی مصرف می‌کنم. گذشت و من به کنگره آمدم و کنگره‌ای شدم. راهنمایم همسفر مریم راجع به این‌طور چیزها خیلی تخصص دارد، از ایشان پرسیدم که چند سال این حس با من بوده؛ من حتی سیگار هم نمی‌کشیدم؛ اما به من خیلی با قاطعیت می‌گفت که سارا تو یک چیزی مصرف می‌کنی. راهنمایم به من گفتند: زمانی که مادرت تو را باردار شده چون پدرت درگیر اعتیاد بوده، روی سیستم ایکس تو تأثیر گذاشته و این خیلی حال من را خراب می‌کرد. ببینید اعتیاد تا کجای زندگی من پیش رفته که در بدن من هم آنتی ایکس دیده می‌شده و این موضوع خیلی حالم را به‌ هم می‌ریخت.

در این هفته همسفرها می‌گویند؛ نزدیک گل‌ریزان که می‌شود یک حالی می‌شویم. من هم یک حالی‌ هستم؛ اصلاً نمی‌خواهم امروز این‌قدر احساسی صحبت کنم؛ ولی باید بگویم که من هم این روزها یک حالی هستم؛ این‌که یادم می‌آید از کجا آمده‌ام؟ من نمی‌دانستم پدرم اعتیاد دارد؛ ولی آن محبتی که واقعی بود و یک پدر باید می‌داشت، هیچ‌وقت نبود. خیلی با خودم کلنجار رفتم و دیشب به بابا گفتم که ۱۸ سال عمر رفته من، فدای ۳ سال رهایی تو؛ این جمله خیلی برایم سنگین بود، خیلی بالا پایین کردم که آیا می‌توانم این جمله را به پدرم بگویم یا نه؟ که بگویم بابا فدای تو که ۱۸ سال کودکی من رفت که یک دختر بچه‌ای نیاز به پدرش داشت. پدرم یک لبخندی زد و همان لبخند برای من همه چیز است، آن‌جا برای من گل‌ریزان است؛ اصلاً من پول می‌خواهم چه‌کار کنم؟ من همیشه به پدرم می‌گویم که ما این همه پولدار بودیم، حالمان خوب نبود الآن که حالمان خوب است پول را می‌خواهیم چه‌کار کنیم؟ یادمان بیاوریم. من این‌ها را نمی‌گویم که ناراحتتان کنم، یک روزهایی آدم نباید گذشته‌اش را یادآوری کند؛ ولی گل‌ریزان از آن دستور جلساتی است که باید یادت بیاوری از کجا آمده‌ای و این‌جا نشسته‌ای؟ من سارا باید یادم بیاورم.

دیشب بابا خندید و گفت: واقعاً همه آن ۱۸ سال فدای ۳ سال رهایی من سارا؟ گفتم: واقعاً فدای سه سال رهایی‌ات بابا، این سه سال به اندازه ۳۰ سال برای من می‌ارزد. سه سالی که سه سال است؛ ولی برای من یک عمر گذشته است. من اصلاً یادم نمی‌آید بابای قبلی که از او ناراضی بودم چه شکلی بوده؟ این‌قدر کنگره در زندگی من پر رنگ بوده است. قطعاً همسفرانی داریم که هنوز مسافرانشان رهایی نگرفته‌اند و بالآخره آن‌ها هم با خود می‌گویند: ما که رهایی نداریم چه‌کار کنیم؟ یک داستانی تعریف کنم؛ فکر می‌کنم نادرشاه یک روزی در جنگی بوده که شکست می‌خورد و همه یارانش را از دست می‌دهد، می‌رود و در خرابه‌ای می‌نشیند و پنهان می‌شود، یک مورچه‌ای را می‌بیند که هی می‌رود بالا و می‌افتد زمین؛ می‌شمرد و دفعه آخر برای هفتادمین بار آن مورچه رد می‌شود. ناامید نباشید؛ پدر من دو بار سفر کرده است، روز رهایی‌اش آقای مهندس به او سفر دوباره دادند. ناامید نباشید؛ همین‌که خودتان امروز این‌جا نشسته‌اید جای شکرگزاری دارد که خودتان به این‌جا وصل هستید.

حالا رسیدیم به گل‌ریزان؛ چرا گل‌ریزان؟ ما در نمایندگی خودمان خیلی همسفر پهلوان داریم، پدرم جمله معروفی دارد که می‌گوید: اگر از پول بگذرید از پل می‌گذرید. این پهلوانان از پل گذشته‌اند و دارند به من سارا و به شما پیام می‌رسانند که این‌جا خیلی خوب است؛ بیایید یک‌بار امتحانش کنید، امتحان کنید و به خودتان خدمت کنید. کنگره به پول من سارا نیاز ندارد؛ کنگره دارد مسیرش را می‌رود و اصلاً نیاز به پول من ندارد، به خودتان خدمت کنید. من همیشه می‌گویم آدمی که می‌تواند به خودش خدمت کند، می‌تواند به دنیا خدمت کند؛ آدمی که بتواند به دنیا خدمت کند می‌تواند به کنگره ۶۰ خدمت کند. من وقتی حالم با خودم خوب نباشد حتی نمی‌توانم روی این صندلی بنشینم، به خودتان خدمت کنید. همیشه در گوش ما می‌خوانند و می‌گویند که کنگره ۶۰ رایگان است؛ ولی کنگره ۶۰ مفت نیست. کنگره، رایگان است؛ ولی مرام و معرفت ما کجاست؟ هفته‌ای ۶ ساعت می‌آیید و روی این صندلی می‌نشینید، من بعید می‌دانم که کسی دست خالی از این صندلی بیرون برود؛ قطعاً یک آموزشی برایش دارد، بهای آن را بدهیم، بهای حال خوبمان را بدهیم، به خودمان خدمت کنیم.

ما همسفرانی داریم که این خدمت مالی را تجربه کرده‌اند و بدون دلیل نیست که این همه آدم می‌بخشند؛ قطعاً یک چیزی برایشان هست. من صحبت‌های یکی از استادان را می‌خواندم می‌گفتند که ما پول‌هایمان را برای روزهای مبادا نگه می‌داریم؛ روز مبادا امروز است. واقعاً روز مبادا امروز است. ما خیلی سنگ این را به سینه می‌زنیم که مسافرم خوب شود دنیا را به پایش می‌ریزم؛ الآن که دیگر خوب شده است اگر هم هنوز خوب نشده است باز خدا را شکر که شما‌ وصل هستید و از آن خانه‌ای که هنوز مسافرش درمان نشده است یک نفر روی این صندلی نشسته است. امیدوارم پیام را رسانده باشم که به خودتان خدمت کنید، تجربه کنید، یک‌بار ریسک کنید؛ کنگره کسی را به خاطر تعهدی که می‌دهد توبیخ نمی‌کند، یک‌بار تجربه کنید ببینید که چه حسی دارد. یک مثالی هست که می‌گویند: ماهی وقتی که از آب بیرون می‌آید و در حال جان دادن است تازه می‌فهمد کجا بوده، قبلش نمی‌دانسته که در آب بوده و فکر می‌کرده که یک چیز عادی است. ما هم همین‌طور هستیم؛ باید قدر بودنمان را بدانیم، مبادا به بیرون از آب بیفتیم، بیرون از کنگره بیفتیم و بعد یادمان بیفتد که ما کجا بودیم.

مثال ماهی که می‌تواند مسافرهای ما باشد، آن ماهی می‌تواند بابای من باشد که یک روزی بیرون از آب بود و داشت جان می‌داد و کنگره به دادش رسید. من همیشه پیش خودم فکر می‌کنم می‌گویم: روزی که بابای من از این در، آمد و نشست که سفر کند؛ یک فرش قرمز اعلاء زیر پایش انداختند و همه به استقبالش آمدند و گفتند که بفرمایید؛ دیگر آن روزهای سخت تو تمام شده و الآن بیا سفر کن، تمام شد و خوشبختی دیگر آمده است پهلوان عیسی. من پیش خودم همیشه فکر می‌کنم می‌گویم که من یک نخ هستم، تک تک ما یک نخ هستیم که امروز کنار هم جمع می‌شویم و به دست آقای مهندس آن فرش اعلاء جدید ابریشمی برای آینده من بافته می‌شود؛ آینده‌ای که می‌تواند فرزند خود من باشد، می‌تواند خواهر یا برادر من باشد، می‌تواند فرزند شما باشد. ما می‌دانستیم که مسافرانمان یک روزی درگیر اعتیاد می‌شوند؟ خیر؛ پس ما نمی‌توانیم بگوییم که نه بچه من درگیر اعتیاد نمی‌شود. آینده‌تان را تضمین کنید، آینده‌ای که می‌تواند از پوست و جان شما باشد، بچه شما باشد. امیدوارم جشن خوبی داشته باشیم، به حس‌هایتان اعتماد کنید؛ اگر دلتان می‌خواهد در لژیون سردار خدمت کنید، یک‌بار امتحان کنید.

من خیلی مقاومت می‌کردم، پدرم در خانه می‌گفت که می‌خواهم پهلوانت کنم می‌گفتم من نمی‌خواهم؛ ولی الآن می‌گویم که وای چه‌قدر خوب است که من پهلوان شده‌ام. نه این‌که خیلی چیز خاصی شده باشم نه جسارت نمی‌کنم؛ همسفر فاطمه در یکی از تولد‌ها گفتند که این‌طور نیست که چون کاملی این شال را روی شانه‌ات می‌اندازند؛ بلکه این شال را می‌اندازند که کامل شوی. من یک ماهی است که به نمایندگی‌های مختلف می‌روم و می‌آیم، با خود می‌گویم که اگر من این شال را نمی‌گرفتم این‌ها را از کجا یاد می‌گرفتم؟ می‌گویند آدم‌ها وقتی که خدمت می‌کنند یک‌سری درها برایشان باز می‌شود و تازه اجازه می‌دهند که یک‌سری چیزها را دریافت کنند؛ آن درها را خودتان برای خودتان باز کنید، یاد بگیرید و از کنگره استفاده کنید. خیلی ممنونم، امیدوارم جشن خوبی داشته باشیم و شکرگزار و قدردان این روزهایمان باشیم. خدمت همسفر لیلی، همسفر فاطمه و همسفر فاطمه بابایی خیر مقدم می‌گویم؛ خیلی خوشحال شدم از دیدنتان، افتخار بزرگ من بوده که در حضور شما صحبت کنم. از ایجنت همسفر الهام و مرزبانان و همه شما که به صحبت‌های من گوش کردید خیلی ممنونم و سپاسگزارم.

و در ادامه جشن «هفته گل‌ریزان» در روز سه‌شنبه ۱۵ آبان‌ماه ۱۴۰۳ در نمایندگی حر با حضور پرشور همسفران برگزار گردید.

تایپ: همسفر پریناز رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون هفدهم) و همسفر هانیه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون هفتم)
ویرایش: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون هفدهم)
عکس و ارسال: راهنمای ویلیام همسفر محدثه
همسفران نمایندگی حر

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .