جلسه دهم از دوره اول کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی آکادمی به استادی پهلوان همسفر شانی دژاکام، نگهبانی پهلوان همسفر مهناز و دبیری پهلوان همسفر زری با دستور جلسه «گلریزان » روز سهشنبه ۱۵ آبانماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز بهکار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
ذات گلریزان به بخشیدن است. صحبتهای زیادی در مورد بخشیدن، بخشش مال، خمس، زکات و سایر بخششها شنیدهایم. خیلیها هم که با کنگره آشنایی ندارند یا سفر اول هستند، دیدگاه خاصی به کنگره دارند. پیش خود میگویند اولش یک پولی میگرفتند و خیال همه را راحت میکردند. برای هر چیزی یک جشن دارند و بعد هم سالی یکبار به قول مهندس کاسه گدایی دستشان گرفتهاند. ما انسانها بر مبنای اندازه دانش یا اندازه جهل خودمان صحبت میکنیم. خودمان رقم میزنیم چگونه فکر کنیم. نکته جالبی به ذهنم رسید. یاد حضرت مسیح افتادم. صحبتی که این بزرگوار کردند، بعدها به بیراهه و انحراف کشیده شد. حضرت مسیح میگفت: «من پسر بر حق خداوند هستم.» شاید بزرگان ما مثل منصور حلاج یا بعضی دیگر این صحبت را کردند. منصور حلاج میگفت: «من حق هستم.» منظور او این نبود که خود حق هستم. منظور حضرت مسیح روح خدایی در وجود همه ما بود. میدانید خداوند از روح خودش در انسان دمید. ما انسان را در کنگره اینگونه معنی کردیم و این نظریه را در پیش گرفتیم که انسان مثلثی است از جن، روح و نفس، معنی اختیار از این دو میآید. حالا اینکه خداوند از روح خودش در انسان دمید به این معنی نبود که خدا فقط روح بود که در انسان دمید. میگوید از روح خودش، ممکن است خیلی چیزهای دیگر هم داشته؛ ولی از روح خودش در انسان دمید. خداوند خالق ما است و چیزی که ما را با آن خلق کرد، از خودش دمید، آن روح را به ما داد. با چه چیزی شروع میشود؟ با بخشیدن شروع میشود. بخشی از انسان کالبدش، جسمش و ماشینی بود که طراحی کرد، حالا در آن دمید، از خودش دمید؛ یعنی از خودش به ما بخشید. وقتی نگاه میکنید انسان با بخشیدن شروع میشود؛ یعنی موتور ما مثل فوتی که به ما کرده باشند با بخشیدن آغاز میشود؛ یعنی ذات انسان چه صور آشکارش چه صور پنهانش، با بخشیدن گره خورده است.
حضرت رسول میگوید «آنچیزی که دوست داری را ببخش.» در ضربالمثلها میگوییم «آنچه برای خود میپسندی، برای دیگران هم بپسند.»؛ یعنی بخشیدن چند قانون دارد. اول اینکه بخشیدن از آنچه مازاد و اضافه و دمدستی است نباشد. ما ایرانیها عادت داشتیم گلدانی که ۴۰ سال در کمد مانده و دمپایی که نمیپوشم، برای تازه عروس، دوستت، نوه یا بچه خواهرت، کادو میدهیم؛ درحالیکه بخشیدن چیزی است که ما دوست داریم. دوست داشتن یعنی چه؟ ما در جهان مادی زندگی میکنیم. آقایان فکر میکنند خانمها پولکی هستند. اول و آخر حرف دهان آقایان این است که میگویند «تو اول و آخر پول من را میخواهی، الآن برایت یک چیز خوشکل بخرم، راضی میشوی؟» این صحبت، ما خانمها را به درد و رنج میآورد و میگوییم پول تو را نمیخواهم، محبت و توجه کن و او فکر میکند منظور از محبت این است که برای خانم فلان چیز را بخرد. حالا اینکه در ذات ما و ذات مردها چه چیزی نهفته است، بماند. در جهان مادی یک قانون برای همه صادق است. انسان خواسته یا ناخواسته بر مبنای پنج حس ظاهری با دیگران ارتباط برقرار میکند. استاد امین عزیز، برادر بزرگوارم که من شاگرد کوچکش هستم، در سیدی موج و ذره که من از آن خیلی الهام گرفتم، میگوید «هر ارتعاشی و هر چیزی در دنیای مادی قابل درک باشد متراکم میشود. حال چه ذرات باشد چه ارتعاشات. خود ذرات متراکم ارتعاشات هستند.»؛ پس ما در تراکمها که به مادیات میرسیم. برای اینکه آن را لمس کنیم به یک چیز مادی نیاز داریم. تصاویری که میبینیم، تمام مدیاها، اصوات، فیلمهایی که شما با تماشای آن گریه میکنید و تمام مدلهایی که بچهها میبینند و زندگیهایشان تغییر میکند، همه تراکم هستند که در دنیای مادی قابل لمس است.
چیزی که ما دوستش داریم یعنی چه؟ چهطور در دنیای مادی ترجمه میشود؟ وقتی زندگی میکنیم در لحظه زمان را داریم. زمان من، مال من است، مال شما نیست. من هیچوقت نمیتوانم زمانم را به شما بدهم؛ باید زمانم را تبدیل کنم تا بتوانم به شما بدهم. چهطور میتوان این کار را کرد؟ من ۱۲ ساعت کار میکنم، آخر ماه ۱۵ میلیون تومان به من حقوق میدهند، از آن ۱۵ میلیون تومان، ۱۰ میلیون تومان را برای شما کادو میخرم؛ یعنی من دو سوم زمان ماه خود را به شما دادهام؛ یعنی ۱۲۴ ساعت از زمانی را که زحمت کشیدهام، تراکم ماده کرده و پول آن را به انضمام ۴ ساعتی که رفتم در خیابان برای شما کادو خریدهام، بستهبندی کرده و به شما دادهام؛ درواقع ۱۲۹ ساعت از زمان زندگی من متراکم شده و به شما میدهم. این است که آن را ارزشمند میکند. چیزی که دوستش داشتم، زمانم را که میتوانستم بخوابم، تلویزیون ببینم یا هر کار دیگری کنم را به شما دادهام. عموم انسانهای ثروتمند، انسانهای بزرگ و انسانهایی که مادیات را از یک حدی بیشتر به دست میآورند، قبل از اینکه انحراف پیدا کنند یا آسیبهای دیگر ببینند قلبهای بزرگی دارند؛ یعنی بهترین حالت. آدمهای سرمایهدار، آنهایی که در جهت نیروی مثبت، دانه و بذر با ارزش و نیکو میکارند، آدمهایی هستند که دیگران را دوست دارند. نمیتوانند فکر کنند که یکی چیزی بخواهد و آنها ندهند یا کسی مشکلی پیدا کند و آنها نتوانند کاری انجام دهند. کارآفرینهای بزرگ، چیزی درونشان است و تا زمانی که خیری نرسانند آرام نمیشوند.
امروز گلریزان است. شما پول داشته باش، پول زیاد داشته باش. میتوانی نیروی زیاد فراهم کنی و به خیلی از آدمهایی که آسیب دیدهاند کمک کن. هیچوقت به آدمهایی که آسیب دیدهاند، ترحم نکردهام و نمیکنم. ما آدمها خودمان، آسیبدیدگی را انتخاب میکنیم؛ اما آیا کسی که آسیب میبیند، «خودش کرده که لعنت بر خودش باد» است؛ یعنی باید بگذاریم به حال خودش از بین برود؟ اگر تفکر این بود که کنگره هیچوقت شکل نمیگرفت. پدرم و خانواده من هم از بین رفته بودند. اگر استادها بودند و ما را به حال خودمان رها نکردند؛ پس حالا با این دید نگاه بکنید. آیا اینکه خداوند از خودش به ما داد، ما با بخشش شروع نشدیم؟ آیا انگیزهای بالاتر از این میماند که بذر نیکو و دانه با ارزش بکاریم؟ چرا بچهها میآیند و میگویند وقتی من ۵۰۰ میلیون را خواستم، خدا داد؛ چون او در جریان خدایی قرار میگیرد در آن ارتعاشات است. او تمام فکرش در این جهت است که شاید خودش فکر کند دنبال پول است؛ ولی واقعیت این است که او به آن ارتعاش عشق که از همه بالاتر است، رسیده و برای اینکه بتواند خیری برساند، خواسته است. او حتی اگر ناآگاهانه فقط دنبال پول باشد؛ چون آن پول برای انجام آن کار است، این اتفاق میافتد و خدا میدهد؛ حتی اگر ناآگاهانه باشد و حالش هم خراب باشد.
اگر بچهای باشد که نفهمد گلریزان چیست و پدرش او را پهلوان کرده باشد، او به آن سیستم ارتعاشی وصل میشود و در آن جهت میافتد. مثل آب رودخانهای که در آن میافتد و آب او را میبرد. بچههای کوچکتر تا زمانی که به بلوغ برسند، نفسشان تحت امر والدین است. وقتی والدین یک بچه هفت یا هشت ساله را پهلوان میکنند، از او محافظت میکنند. این بچه را خواسته یا ناخواسته در آن سیکل میاندازند. نهتنها او را بلکه مالی را هم که بهدست میآورند همینطور است؛ چون به جهت انجام بخشیدن است، حتی اگر نداند چه اتفاقی دارد میافتد، در تکتک ذرات سلولی بدنشان اتفاق میافتد. این اتفاق میشود خروجی آنها. شما خواسته یا ناخواسته زمان زیادی را صرف میکنید تا به چیزی دست پیدا کنید که قابل ارائه باشد. در جهان مادی بعضی ابزارها شامل پول، جایگاه، قدرت و دانش است. شما دانش زیاد داشته باش؛ حتی اگر هیچکس کمکتان نکند میتوانید با دانش خود در روستاها یا کشورها کار و خدمت کنید یا آنقدر بالا بروید که در هر بیمارستانی مثل دکتر سمیعی، خیر برسانید. چند تا از پزشکهای ما در روستاها مجانی خدمت میکنند؟ شاید از هر صد نفر، یک یا دو نفر بقیه آنها شاید مجبور باشند که دوره کار فنیشان را بگذرانند و به روستا بروند که طبیب و حکیم باشند. اگر شما قدرت داشته باشید میتوانید از خیلی آدمها حمایت کنید. برای مثال یک قاضی که قدرت داشته باشد، پروندههایی که سر هیچ و پوچ بوده، بیرون بکشد و آدمهای بیبضاعت که بیدلیل افتادهاند زندان را کمک کند.
یک ماشین برای حرکت نیاز به بنزین دارد. آیا اگر بنزین تمام شود، ماشین میتواند حرکت کند؟ به نظر من بخشیدن در صور آشکار و پنهان مانند بنزین برای ماشین است. دیدهاید وقتی دوست دارید کاری کنید و نمیتوانید حالتان بد میشود؟ از خودتان بدتان میآید و با خود میگویید چهقدر ضعيف هستم؛ ولی علت ضعيف بودن شما نیست؛ بلکه بهخاطر این است که شما نتوانستهاید راهی را پیدا کنید که مقادیر انرژی درونی خود را خالی کنید. یکی از این راهها این است که به تفکری برسید که بتوانید ببخشید. غالب انسانها بیشتر از اینکه دست دهنده داشته باشند دست گیرنده دارند و به دنبال چیزهای مجانی هستند؛ برای مثال در جایی غذای مجانی میدهند، فرد، شش ساعت در صف میایستد تا قیمه مجانی بگیرد؛ ولی شاید قیمه اندازه شش ساعت او را سیر کند؛ ولی قیمهای که بدون عشق و محبت و بدون در نظر گرفتن شأن انسانی و فقط برای کسب جایگاه تهیه شده باشد، تخریب دارد و خوردن آن قیمه حرام است؛ چون در ذات پختن آن بخشش وجود نداشته است. اگر بتوانید این مسئله را عمیقاً درک کنید، در تمام جایگاههای زندگی، ديدگاه شما در بخشیدن و گرفتن تغییر میکند. در لحظه میتوانید تشخیص دهید که در صف گرفتن بایستید یا سعی کنید پشت میزی قرار بگیرید که ببخشید؛ چون به چشم نیرو به آن نگاه میکنید. یک تفکر این نیرو را میآورد و یک تفکر این نیرو را میخواهد؛ ولی چیزی که مهم است این است که شما چه نیرویی را میخواهید. در هر جايگاهی که باشیم، ما تعیینکننده این مطلب هستیم که در چه جهتی حرکت کنیم، چهچیزی ببخشیم یا اگر چیزی به ما بخشیده میشود، شأن و جایگاه نیرویی که در آن تراکم وجود دارد، چه باشد.
آنچه از کودکی در خانواده خودم دیدم در هر مرتبه و جایگاهی که پیش آمد، این بود که بخشیدن را از مادرم یاد گرفتم. تخریب را کاملاً حس میکردم؛ ولی چیزی که ديدم این بود که همه مردم ندارند و در سختی هستند؛ یعنی مادرم طوری رفتار میکرد که ما باور کنیم همه همینطور هستند. دو سال آخر وقتی درب یخچال خانهمان را باز میکردیم خالی بود؛ ولی اصلاً برای ما مهم نبود که یخچال خالی است. خیلی مهم است که یک مادر چه نیرو و احساسی را وسط گذاشته که بچه احساس نکند چیزی کم است. چیزی در وسط وجود داشت که یخچال خالی به چشم نمیآمد. عشقی وسط وجود داشت که وقتی پدرم وارد خانه میشد، همه ما به سمت او میدویدیم. کسی نمیگفت چرا پدر دست خالی یا دست پر آمده مهم این بود که پدر آمده است. وقتی کنگره شکل گرفت، من فهمیدم پدرم مصرفکننده بوده و تصميم دارد کتاب بنویسد و اسم حقیقی و حقوقی خود را مطرح کند. من نمیخواهم از خودمان اسطوره درست کنم. همه شما ممکن است مادر، همسر، نامزد و مادربزرگ باشید؛ ولی یک لحظه خودتان را در جایگاهی قرار دهید که قرار است کتابی بنویسید که همه بفهمند همسر شما مصرفکننده بوده. همه دوستان بچههایتان بفهمند پدرشان معتاد بوده. معتاد بودن بیستوهفت سال پیش تابو بود. هر کس پدر سیگاری داشت، مسخرهاش میکردند. خانم آنی چه تفکری داشت. من خیلی به این موضوع فکر میکنم. در آن زمان کلاس دوم راهنمایی بودم و آنقدر این مسئله حجم زیادی داشت که الآن با فکر کردن به آن روزها بدنم میلرزد. وقتی مادرم گفت پدرتان میخواهد چنین کاری کند، آنقدر قدرت پشت حرفش بود که ما با شنیدن حرف او هورا کشيديم و نظر دیگران برایمان مهم نبود.
میخواهم بگویم قدرتی پشت او بود و آن قدرت، باور به ذات زن بودن و حفظ خانواده بود؛ چیزی که الآن در خانوادههای امروزی از بین رفته است. طلاق میگیرند و برای یکدیگر کارت دعوت میفرستند. ما به کجا میرویم. با افتخار میگوید شوهرم را فرستادم پی کارش و با دوستپسرم دیت دارم؛ ولی ما جرأت نداريم به زنی که اینگونه صحبت میکند، بگوییم خانم این کار حرام را در خفا انجام بده. کارهای حرام که جامعه را به فساد میکشاند، برای ما عادی شده است. خانواده و بچهها را به حال خودشان رها کردن، عادی شده است. در جامعه ما مادری که غذا درست نکند، عادی شده. حتی اگر مادری در بیرون از خانه کار میکند، وظیفه دارد برنامهریزی کند که همسرش یا فرزندانش آشپزی کنند. میدانم زندگی سخت شده؛ ولی چرا خاموش شدن آشپزخانهها عادی شده است. به نظر من طبیعی نیست؛ چون رنج دیگری ایجاد شده است. در اینجاست که وجود بخشیدن، الزامی میشود. بخشیدن فقط بخشش مال نیست. بخشیدن این است که وقتی خوابتان میآید، آشپزخانه را استارت بزنید؛ باید به فرزندانمان آموزش دهیم. یاد بدهیم حتی اگر کنکور دارد، هفتهای دو روز آشپزی کند؛ باید اول انجام بدهیم که بتوانیم به او هم نیرو ببخشیم و القاء کنیم. مادیات و گلریزان یک وجه این مسئله است. این مطالب را به یاد مامان که امروز در کنار ما هستند مطرح کردم.
تهیه گزارش و ارسال: همسفر سمیه لژیون راهنما همسفر فخری (لژیون بیستوپنجم)
عکاس: همسفر فاطمه لژیون راهنما همسفر بهجت (لژیون ششم)
همسفران نمایندگی آکادمی
- تعداد بازدید از این مطلب :
5843