با آغاز آموزش در این وادی، اندیشهام را تا دوردستها به پرواز درمیآورم و تصویر مبهم از گذشتهای نه چندان دور، با آن همه خاطرات تلخ و شیرینش که فقط دلشکستگیها و زخمهایش هنوز گوشهای از قلبم را آزار میدهد به خاطر میآورم. با قدم گذاشتن در این وادی، وارد دنیای جدیدی شدم و عزم خود را جزم کردم تا بدانم آنچه را که در گذشته از آن آگاهی نداشتم یا به عبارتی ناآگاهانه عمل کردم؛ چشمهایم را میبندم، حرکتهایی را به یاد میآورم که بارها انجام داده بودم؛ ولی همه آنها به ناامیدی و شکست منتهی شده بود. دوباره در زمانی نه چندان طولانی، از ابتدا شروع میکردم و با امید ادامه میدادم؛ اما دوباره به دست آوردن آنچه را که میخواستم، برای من امیدی در شورهزار بود. از شکست خوردن و دوباره شروع کردن، ترسی به دل راه نمیدادم؛ ولی در گوشهای از ذهنم، همیشه این سؤال بیجواب باقی مانده بود؛ چرا با اینکه ساعتهای زیادی فکر کرده بودم، به دنبال آن مسیر حرکت را مشخص مینمودم و تمام جوانب امر را در نظر میگرفتم دوباره در نقطه آغاز قرار میگرفتم؟ و هر بار شکست، مثل یک فرمانده فاتح، طعم تلخ آغازی تازه را به من تفهیم میکرد و با خندهای مرموزانه به من یادآوری میکرد یک جای کار اشتباه است.
دوباره گذشته را مرور میکنم؛ تفکر، امید، به خود متکی بودن، پذیرش مسئولیت هر آنچه را که میخواستم انجام بدهم و در آخر، عملی و کاربردی کردن آنچه که در ذهن خود تصور میکردم؛ پس کدام قسمت کار ایراد داشت؟ شاید ساعتها در مورد بنبستهای زندگیام فکر کرده بودم و به دنبال راهی برای خروج از این بحرانِ ناخواسته بودم؛ ولی همچنان روزها سرگردان در کوچههایی از جنس سؤالهای بیجواب پرسه میزدم. لحظههای زیادی روی این سخن تأمل کرده بودم که یک ساعت تفکر از هفتاد سال عبادت برتر است. در این زمان متوجه شدم چندان گوینده، این سخن را بیهوده نگفته است؛ زیرا ساعتها عبادت، ختمهای گوناگون، تسبیح انداختنهای مکرر، بدون تفکر و حرکت صحیح در مسیر درست، گرهای از مشکلاتم باز نکرده است و واژه «از تو حرکت از خدا برکت» هنوز همان شعار نمادینی است که بدون تفکر درست، بدون آگاهی از هفت وادی قبل که از آن گذر کرده و آموزش گرفتم معنای خاصی ندارد. تصمیم گرفتم که درست فکر کنم؛ ولی باز هم موفق نمیشدم. در این زمان متوجه شدم، من به جای تفکر واژهای به اسم فکر را قدرت و جان میدادم که هیچ پشتوانهای از دانایی نداشت یا حداقل در حد یک فکر باقی میماند و فقط یک حرکت ذهنی بود نه یک حرکت بیرونی.
وضعیت کاملاً فرق کرده بود؛ من تنها نبودم، فرزندم را میدیدم که از آن همه محبت در این سن کم محروم بود؛ زیرا هنوز با واژه زندگی در سرمای ۶۰ درجه زیر صفر آشنا نبودم. من بارها در نگاه کودکانهاش حس تنهایی و نگاه مملو از اشتیاقش که برای یک لحظه همراهی من و مسافرم بیتابی میکرد را حس کرده بودم؛ ولی افسوس که دوباره در زمانی نه چندان طولانی به فراموشی میسپردم. الآن که در وادی هشتم هستم به این موضوع پی بردم که پایه و اساس حرکت درست، تفکر است؛ همان چیزی که من بارها به تصور اینکه آن را انجام دادهام، حرکت خود را بدون هیچ پشتوانه محکمی شروع کرده بودم و برای شروع حرکت، آموزش و تجربهای نیاموخته بودم. حرکت درست از یک تفکر درست، جان میگیرد، با آموزش پر و بال میگیرد و با تجربه به بار مینشیند؛ اینها نادیدههایی بودند که نادیده گرفته شده بودند و در ادامه برای من به جز ناامیدی و دست روی دست گذاشتن، نتیجهای در پی نداشت؛ اما با حرکت در این وادی، تازه معنای حرکت بر مبنای تفکر، برای من مفهوم دیگری به تصویر کشید. تصمیم گرفتم گذشتهها را با تمام تلخیها کنار گذاشته؛ ولی تجربه آن را گلچین کرده و همیشه با تمام وجودم آن را بر پرده افکارم حک نمایم و با حرکت درست، بر مبنای تفکر درست، در مسیر رهایی قدم بگذارم.
زمانی به این وادی رسیدهام که هفت وادی قبل، با تار و پود اندیشهام در هم آمیخته و وارد دنیای جدیدی شدهام. الآن زمان حرکت است، با توشهای که از هفت وادی در کولهبار سفر دارم محکم و استوار قدم برمیدارم؛ پس مژده آمد که ظفر در راه است. ناامیدی و شکست، بار خود را بسته و به گوشهای در تاریکی که از آن زاده شده، پناه گرفته و روشنایی جای آن را کمکم خواهد گرفت و مسیر برای حرکت هموار شده است. دوباره دلها از نور امید روشن شده و دستان خداوند، دست بندهاش را در این مسیر محکم گرفته است تا به سر منزل مقصود، او را هیچ ترس و هراسی فرانگیرد. حرکت درست در مسیر صحیح که همان دوری از ضدارزشها است، چه شور و هیجانی برای مسافر و همسفرش به ارمغان میآورد که دیگر بدون معطل ماندن در کوچههای سرگردانی، مسیری پررنگ و هدفدار را تا به سر منزل مقصود که همان رهایی پایدار است، پشت سر بگذارند و از شیرینی میوه آن، تلخیهای گذشته را که خود آفریننده آن بودهاند به فراموشی بسپارند. آنها نیمی از زکات رهایی خود را از قبل با سرگردانی در روشهای غلط درمان که پیوسته تکرار کرده و با شکست مواجه شده بودند؛ اما مشتاقانه به دنبال راه درمان اصولی بودند، پرداخت کردهاند. اکنون زمان تسویه حساب بقیه زکات رهایی است، آن هم با حرکت صحیح در مسیر درست. با دانایی، دانایی مؤثر و دوری از ضد ارزشها و در نهایت با خدمت به هم نوع خود است. شیرینی رهایی و حرکت درست، زمانی پایدار است که همه سهمی از آن را برداشت کرده باشند. خوشحالی ما در گرو خوشحالی و حال خوش همنوعان خودمان است. کلام آخرم این است که گاهی آنقدر نگران رسیدن هستیم که حرکت درست در مسیر صحیح را فراموش میکنیم.
نویسنده: رابط خبری همسفر لیلا (ق) رهجوی راهنما همسفر فهیمه (لژیون سوم)
ارسال: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون دوم)
همسفران نمایندگی وکیلی یزد
- تعداد بازدید از این مطلب :
1101