اولین جلسه از دوره شصت و یکم از کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی خلیجفارس بوشهر، با استادی مسافر نادر، نگهبانی مسافر احسان و دبیری مسافر صالح، با دستور جلسه «صورت مسئله اعتیاد» و جشن یک سال رهایی مسافر میثم، روز پنجشنبه 5 مهر 1403 ساعت 15:30 آغاز به کار کرد.
سخنان استاد:
سلام دوستان نادر هستم یک مسافر؛ خیرمقدم میگویم به مسافران و همسفران عزیز، دستور جلسه امروز دو بخش دارد که بخش اول آن صورتمسئله اعتیاد است و بخش دوم جشن یک سال رهایی مسافر میثم است.
هندیها یک ضربالمثل دارند که میگوید زندگی چیزی نیست جز امانتی از دست پروردگار به دست ما؛ زیرا ما آمدهایم مشاهده کنیم، گوش فرا دهیم و احساس کنیم.
هفته گذشته تولد حضرت محمد صلیالله علیه و آله و سلم بود. پیامبر در ماجرای محاصره مشرکان مکه فرمود: اگر اینان خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند، از راه حق دست برنمیدارم و تسلیم نمیشوم.
تشکر میکنم از جناب مهندس و استاد امین که به من یاد دادند آن خورشیدی که حضرت محمد میفرمود دانایی است و آن ماهی که حضرت محمد میگفت مثلث جهالت است. مثلث دانایی از سه ضلع آموزش، تجربه و تفکر تشکیل شده است و مثلث جهالت از ترس، ناامیدی و منیت متشکل شده است.
وقتی کسی در لژیون آموزش نمیگیرد؛ منیت بر او غالب شده است که فرصت آموزش گرفتن از راهنما را از خودش سلب میکند و فردی که از تجربه راهنمایش استفاده نمیکند، دچار ناامیدی شده است و وقتی یک فرد تفکر نمیکند، ترس بر زندگی او مستولی شده است.
اعتیاد یک بیماری لاعلاج، مزمن و پیشرونده نیست! اعتیاد از عود میآید یعنی بازگشت کنیم به عوامل ضد ارزشی که انجام میدادیم و برای درمان آن باید برگردیم ابتدا جسم و فیزیولوژی خودمان را درست کنیم و سپس جهانبینی خودمان را درست کنیم.
جهانبینی برمیگردد به ادراکات، احساسات، دریافت و برداشتی که ما نسبت به کل هستی داریم. وقتی به کنگره میآییم میفهمیم که از ازدواج جسم و جهانبینی فرزندی به نام روان متولد میشود و این روان با روانی که در بدو ورود به کنگره داشتیم بسیار تا بسیار تفاوت دارد.
وقتی سیدی چراغدان را گوش میدادم، مهندس به نور، صوت و حس اشاره میکردند؛ میخواهم بگویم، احساس باعث حرکت میشود و این احساس در کنگره حرف اول را میزند. ما اگر شناخت نداشتیم نمیتوانستیم اینجا دورهم جمع شویم و اگر احساس نداشتیم هرگز رمز و راز کشف حقیقت برایمان میسر نمیشد و همینطور ما عاشق همدیگر بودیم که صورتمسئله اعتیاد نصیبمان شد.
صورتمسئلهای که اگر نصیبمان نمیشد ما هم میبایست مثل افراد دیگر در اقصی نقاط جهان با این مسئله کنار میآمدیم و چقدر سخت است که یک خواهر، یک همسر، یک مادر و اطرافیان یک مصرفکننده نمیدانند که چه کاری برایش انجام بدهند و فکر میکنند که او فردی لذتجو و یا یک بیمار روانی است.
جناب مهندس چقدر زیبا به ما گفت که مصرفکننده بیمار روانی و فردی لذتجو نیست!
تولد یک سال رهایی مسافر عزیز میثم را به جناب مهندس و خانواده محترمشان، به خودش و همسفر محترمش و راهنمای همسفرش خانم سپیده و به کل شعبه خلیجفارس و لژیون یکم و در آخر هم به خودم تبریک عرض میکنم.
میثم در تاریخ 25 مهر 1400 وارد کنگره و لژیون یکم شد کسی که تازهوارد لژیون میشود راهنما باید برایش مسیر راه را مشخص کند و بگوید که از چه جاهایی آسیب دیدهای و صورتمسئله اعتیاد را برایش روشن کند.
میثم وقتی وارد لژیون شد مثل همه ما مستأصل بود و کنگره برایش جای عجیبی بود و باور نداشت که درمان میشود. وقتی شما وادیها را یاد میگیرید و این امر در شما میسر میشود، راهنما به ذرات درونی رهجو نگاه میکند و پی میبرد که آن رهجو در کجای سفرش یا در کجای خودش قرار گرفته است.
وقتی سیدی لحظه دشواری را به میثم دادم که گوش کند میثم آمد و گفت خیلی نگرانم! خیلی مستأصلم!
یادم آمد به سفر اول خودم که با بیماریهای زیادی وارد کنگره شده بودم و رفتم پیش راهنمایم و گفتم خستهام و دیگر طاقت ندارم! راهی جلوی پایم بگذار! و او دقیقاً همین سیدی لحظه دشواری را به من معرفی کرد و وقتی مرا در آغوش گرفت گریه کرد.
فهمیدم که او هم مثل من این راه را رفته است و وقتی من بهعنوان راهنما میثم را در آغوش گرفتم برعکس راهنمای خودم خندیدم و به میثم گفتم من هم مثل تو این راه را رفتهام و تحمل کردهام؛ سختیها را گذراندم تا درمان شدم، چون راه مشخص است!
جسم را باید بهوسیله دارو، تغذیه، ورزش و خواب ریکاوری کنیم و وقتی جهانبینی را با بهموقع آمدن در جلسه، مشارکت کردن و سیدی نوشتن کسب میکنید دیگر دغدغهای برای درمانت وجود ندارد.
من خود صورتمسئله اعتیادم، میثم صورتمسئله اعتیاد است و همه آنهایی که اینجا درمان شدهاند صورتمسئله اعتیادند و نشان میدهند که اعتیاد یک بیماری مزمن و لاعلاج نیست و آنها همگی یک پرچمدار و یک الگو در کنگره ۶۰ هستند.
پیام تولد:
تسلیم در برابر ربّ و احسان به مردم، وجهای الهی است و کسی که وجه خود را الهی کند برنده است، زیرا همه چیز فانی است الّا او.
اعلام سفر:
آخرین آنتیایکس مصرفی تریاک و شیره، مدت ۱۳ ماه و ۱۴ روز سفر کردم با راهنمایی مسافر نادر، همزمان سفر درمان سیگار داشتم به مدت 10 ماه و 6 روز با راهنمایی مسافر ضرغام، رهایی از بند اعتیاد و سیگار ۱سال و 10 ماه، ورزش در کنگره بدمینتون
آرزوی مسافر:
امیدوارم راه و مسیر برایم هموار شود و بتوانم شال راهنمایی را به گردنم بیندازم و یک خدمتگزار راستین برای کنگره 60 باشم.
سخنان مسافر میثم:
سلام دوستان میثم هستم یک مسافر. تشکر میکنم از مسافران و همسفران عزیز که در جشن اولین سال رهایی من حضور دارند برای تمام سفر اولیها آرزو میکنم که این جایگاه را تجربه کنند. فقط بخواهید و با تمام وجود بیایید. از راهنمای خوبم آقای نادر تشکر میکنم که خیلی زیباتر از یک پدر این مسیر را به من نشان دادند و تنها چیزی که من را اینجا نگه داشته، خدمت کردن با عشق است
از همسفر خودم خیلی تشکر میکنم زیرا زمانی که من حالم خیلی خراب بود در کنار من ایستاد و کمکم کرد از همسفر کوچکم تشکر میکنم زیرا زمانی که به دنیا آمد یک مصرفکننده حرفهای بودم و از او خیلی معذرت میخواهم چون من خیلی حالم بد بود و حالا که درمان شدم سعی میکنم که هم مسیر کنگره و هم مسیر زندگی را به بهترین شکل ادامه بدهم. از راهنمای همسفرم خانم سپیده سپاسگزارم که واقعاً قالب خوبی ساختند و امیدوارم که زندگی برایشان هموار باشد.
راجع به تخریبهایم همسفرم صحبت کند خیلی بهتر است که مربوط به دستور جلسه هم هست چون من هم دو دوره کمپ رفتم و هم روانشناس و هم کلینیک و یادم میآید سال ۹۴ خیلی حالم بد بود و مادرم گفت برویم پیش دکتر وقتی رفتیم مادرم یک گلیم دستباف که خودش بافته بود برداشت و باهم رفتیم کلینیک و میخواست فرش را به مسئول کلینیک بدهد و چون حسم میگفت من اینجا درمان نمیشوم فرش را برداشتیم و برگشتیم خانه ... من احساسی هستم نمیتوانم درست صحبت کنم ممنونم که با سکوت به حرفهای من گوش کردید.
سخنان راهنما همسفر سپیده:
سلام دوستان سپیده هستم یک همسفر. قبل از هر چیز خدا را شکر میکنم که امروز توانستم اینجا باشم در خدمت شما عزیزان تولد یک سال رهایی آقای میثم را به آقای نادر راهنمای محترمشان و آقا میثم و همسفرانشان تبریک عرض میکنم تا باد چنین باد.
در کنگره یک پیامی هست که میگوید تولدها شبیه هم هستند ولی در جزئیات بسیار متفاوت هستند قطعاً تولد که میشود یعنی روند رشد ادامه پیدا کرده است یعنی این حرکت اتفاق افتاده است و همهچیز درحرکت است در جریان است و اینکه میگوید در جزئیات باهم متفاوت است یعنی اینکه زمانی که یک نفر به رهایی میرسد، با اتفاقی که در مسیرش میافتد و آن حس و حالش تغییر پیدا میکند و تبدیل به یک انسان دیگر میشود و به عبارتی هر انسانی منحصربهفرد است.
این تغییرات را من در خانم فاطمه دیدم نهفقط در درون، بلکه در ظاهر هم با چهرهای عصبانی و با منیت زیاد وارد لژیون من شد ولی امروز خوشبرخورد و مهربان است، زیرا ما در کنگره یاد گرفتیم وقتیکه انسان آموزش میبیند روی خودش شناخت پیدا میکند.
خانم فاطمه وقتی در مسیر کنگره قرار گرفت و با آموزشهای کنگره آشنا شد، وظایفش را بهخوبی انجام داد یعنی یک فرمانبردار خیلی خوب بود و من بهترینها را برایش آرزومندم امیدوارم گوارای وجودشان باشد و سالهای سال در کنگره باشند و یک رهجوی خوب برای کنگره باشند.
سخنان همسفر فاطمه:
سلام دوستان فاطمه هستم یک همسفر. هزار بار شکر بابت نعمت کنگره بابت مهندس دژاکام که همچون دژ ازاینجا تا خود عرش فلک یار و نگهدار همه ما مسافران و همسفران هستند و این یک واقعیت است که شاید نتوانیم در جای دیگر آن را کشف کنیم و در قرن خودشان و در قرنهای بعد یک کاشف یک محقق و یک انسان بزرگ و توانمند هستند و با تمام وجود قدردان بزرگواری و محبتشان هستم،
قدردان زحمات راهنمایان خانم سپیده و آقای نادر هستم که قالب بیمثالی از جناب مهندس بودند و چون انسانیت، عشق و محبت بیقیدوشرط درونشان بود که به ما بخشیدند بدون آنکه ذرهای طلب مادی یا معنوی داشته باشند.
میگویند انشاء الله جای سوختت سبز شود، ما خاکستر شده بودیم و آرام جوانه زدیم و سبز شدیم و در سفر دوم میوه شدیم امروز روز راهنما است و نهالی را که کاشته بود امروز میوه از آن برداشت میکند قدردان ایجنت مسافران و همسفران مرزبانان محترم هستم آغوش برای یک غریبه باز کردن کار هر کسی نیست دل میخواهد و این را من در کنگره دیدم نه جای دیگر.
قدردان تکتک همسفرانی هستم که در کنگره ۶۰ بودند و در اوایل سفر باورم نمیشد اینها که هستند که من را بغل میکنند به من محبت میکنند دختری که از محبت دریغ شده بود و محبت به او نرسیده بود! تشنه بود! و آمد به جایی که آنچه برایش سوخت شده بود الآن دارد برایش سبز میشود.
من در زندگیام راهنما نداشتم، مادر و خواهر نداشتم اما راهنمایی که انتخاب کردم یک انسان بهتماممعنا بود قاطعیت پدر و محبت مادر را درونشان دیدم و همیشه به روی من خندید، خندید که من توانستم در این مسیر قدم بردارم و تا آخر بروم هم سر کار رفتم هم دانشگاه رفتم و هم رهجو شدم.
به خودم نگاه کردم دیدم فاطمهای که افسرده بود، بله! دچار منیت بود و دچار یک غرور کاذب؛ امروز چقدر تغییر کرده است.
تبدیل به یک انسانی شده است که میداند کافی نیست و باید ادامه بدهد! نتیجه الآن شده آن تیر رها شده از کمان یا سرنوشتی که فکر میکردیم من و دخترم نازلی و میثم از هم دور میشویم و هیچ وقت با هم زندگی نمیکنیم؛ اما الآن به جایی رسیدهایم که در کنار هم خوشبختیم و این را مدیون جناب مهندس راهنماهایمان و تکتک خدمتگزاران کنگره ۶۰ هستیم.
مسافر من تخریبهای زیادی داشت و روزی که به کمپ فرستادمش هیچ وقت فراموش نمیکنم چون وقتی بعد از ۴۲ روز برگشت دیدم در کمپ چه به او گذاشته بود و چه دردها که کشیده بود؛ قصد ندارم ناراحتتان کنم یا اشکی از چشمتان سرازیر شود فقط میخواهم اگر یک نفر صدای من را میشنود این را بداند که تنها جایی که مرد زندگیاش را، فرزندش را، پدرش را و عزیزش را برمیگرداند اینجاست!
اینجا غرور و شخصیت یک انسان خرد نمیشود، در کنگره مسافرانی هستند که من با تمام وجود برایشان دعا میکنم، دعا میکنم از شرایط سخت و اوهامی که در آن هستند بتوانند مثل میثم من بیرون بیایند و لذت ببرند؛ آن چیزی که ما میخواستیم یک رهایی یک تولد و یک رویش دوباره بود.
سخنان همسفر نازلی:
سلام دوستان نازلی هستم یک همسفر. من یک داستان کوتاه از زندگی خودم نوشتم که دوست داشتم برای شما بخوانم:
تو میتوانی پس ادامه بده.
هیچ وقت تسلیم نشو و ادامه بده.
زندگی ارزش غم و غصه را ندارد، من خودم رنجهای زیادی کشیدم مثل اعتیاد پدرم یا ناآگاه بودن مادرم، همه اینها به من آسیب میزدند و تا زمانی که اینها ادامه داشت من از زندگی ناامید شده بودم در تاریکی افتاده بودم و جایی را نمیدیدم اما نور کوچکی در آنهمه سیاهی میدرخشید که توجه مرا به خود جلب کرد و آنهم نوری است که امید مرا دوباره به وجود آورد.
دوباره توانستم به زندگی خودم دست پیدا کنم و زندگی کنم شاید کمی سخت باشد اما همانطور که گفتم زندگی ارزش غصه خوردن را ندارد وقتی به زندگی خودم دست پیدا کردم تصمیم گرفتم آنقدر درس بخوانم تا سواد و آگاهی بیشتری کسب کنم و در همان حال جایی را پیدا کردیم به اسم کنگره ۶۰ که نظر من را به خود و خانوادهام جلب کرد.
وقتی پدرم وارد آن مکان شد فهمیدیم که این مکان برای درمان اعتیاد است و پدرم میتواند در آن مکان به درمان برسد و اعتیاد خود را کنار بگذارد. من و مادرم خیلی دلمان میخواست که خانوادهمان دوباره پیش هم برگردند. پس به دنبال کنگره ۶۰ رفتیم.
کنگره ۶۰ نیاز به دو نفر داشت یکی به نام مسافر که مصرفکننده است و همسفر که به مسافر کمک میکند.
با کمک کنگره ۶۰ هم خانواده ما به هم بازگشت هم مادرم لیسانسش را گرفت و هم من برای مدرسهام لوح تقدیر گرفتم پس نتیجه میگیریم که هیچ وقت در زندگی ناامید نشویم. ممنونم که با حوصله و سکوت به دل نوشته من گوش دادید.
نگارش: مسافر صالح (لژیون هفتم)
ثبت: مسافر اسماعیل
- تعداد بازدید از این مطلب :
1440