میتوان زیبا زیست، لحظهها میگذرند، گرم باشیم پر از فــــکر و امید، عشـــــق باشیم و سراسر خــورشید. دلم روشن است که روزی دنیای ما هم زیبا میشود، دنیایی که در آن دیگر خبری از اعتیاد نیست. همسران، فرزندان و پدران ما با آن خواسته درونی که در خود شکوفا میکنند به جنگ این غول منفور میروند و موفق میشوند که لبخند، سلامتی، مهربانی و محبت را به خود و عزیزانشان تقدیم کنند و بذر عشق و زیبایی را در هستی بکارند. آری ای دوست من، آن روز فرامیرسد که غمهایمان مانند باران میریزد و رحمت و مهربانی در زندگی ما جاری میشود و مژده شادی میدهیم.
میدانم که چه قدر سخت و دشوار است دیدن نحیف و لاغر شدن مسافرانمان، مخصوصاً آن زمان که در دل خود باخدای خود زمزمه میکنی و میگویی: خدایا مددی برسان تا از این وضعیت نجات پیدا کنیم.
بسیار خرسند و مفتخر هستم که اکنون، خداوند به دلها، حرفها، دردها و زمزمههای ما نگاهی کرده است و مددی برای ما همچون آقای مهندس فرستاده است. ﺍﺯ گرههای بیشمار ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﻠﻪ نمیکنم، ﺷﺎﯾﺪ ﺣﮑﻤﺘﯽ در ﺍﯾﻦ گرهها اﺳﺖ. با خوشبینی ﻭ ﺻﺒﺮ، ﻫﺮ ﮔﺮه ﺭﺍ بارنگی زیباکنار ﮔﺮه ﺑﻌﺪﯼ میگذارم ﻭ خدا را ﺷﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ آنچه ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ برایم رقمزده را دارم. ﺷﺎﯾﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺮﺳﺪ ﮐﻪ بااینهمه ﮔﺮه، ﻓﺮﺷﯽ زﯾﺒﺎ ﺑﺒﺎﻓﻢ. ﻓﺮﺷﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻟﻖ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﻘﺸﻪﺍﺵ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪه ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻓﺘﻨﺶ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪه است؛ چراکه ﺍﺳﺘﻌﺪاد ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻦ دیده ﻭ ﻣﻦ هرلحظه شکرگزار خداوند هستم.
ما انسانها با عشق متولد میشویم، باجرئت زندگی میکنیم و با کوله باری از تجربه از این جهان میرویم و تنها چیزی که فروغش به خاموشی نمیگراید، محبت و دوستیهای پاک است. زندگی بسیار ساده و دلنواز است، از هر دست بدهیم از همان دست پس میگیریم. هرگونه که درباره خود بیندیشیم، برای ما به واقعیت مبدل میشود. من معتقدم که هرکسی مسئول همه اتفاقات خوب یا بد در زندگی خودش است. اگر گلی از شاخه میچینیم، برگ برگش نکنیم و به بادش ندهیم، لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم، مدام بخوانیم و ببوسیم و از بوی آن معطر شویم، شاید از باغچه کوچک اندیشهمان گل بروید. همیشه دعا کنیم چشمانی داشته باشیم که بهترینها را در آدمها ببیند، قلبی که خطاکارترین انسانها را ببخشد، ذهنی که بدیها را فراموش کند و روحی که هیچگاه ایمانش را به خدا از دست ندهد.
کاش میشد تمامی همسفران را در آغوش کشید، برای آنها چای ریخت، کنارشان نشست و با چند کلام ساده به لحظات آنها رنگ آرامش پاشید و حالشان را خوب کرد. کاش میشد این را قاطعانه و آرام در گوش تمامی همسفران زمزمه کرد که غم و اندوه رفتنی است و روزهای خوب درراه است و دردهای ما مانند برگهای خزان خواهند ریخت و حال همه ما خوب خواهد شد. تبسم را نه میتوانیم بخریم و نه میتوانیم قرض کنیم فقط میتوانیم هدیه بدهیم، میسپارمت به لبخندها؛ در مسیر باد بمان تا بوى مهربانیات این شهر را تسخیر کند.
نویسنده: همسفر زینب رهجوی راهنما همسفر رعنا (لژیون نهم)
رابط خبری: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر رعنا (لژیون نهم)
ویراستاری: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون پانزدهم)
عکس: مرزبان خبری همسفر مریم
ارسال: همسفر مهناز رهجوی راهنما همسفر عفت (لژیون چهارم)
همسفران نمایندگی هاتف
- تعداد بازدید از این مطلب :
1102