به نام قدرت مطلق الله؛
"ساحری بی عصا"
اوایل سفر بیشتر تحت تاثیر جاذبه حضور و شکوه وجودش قرار میگرفتی. صورت و سیرت به یکسان فریفتهات میکرد و در بی خبری از خویشتن، آنقدر پیش میرفتی تا به پای خودت صید کمندش شوی. به این ترتیب تو میماندی و لذتی نو. لذت پذیرش و اجرای فرامینش. کافی بود برای درمانت پا در کفشش نکنی و به جای آن سرهایتان را عوض کنید تا به وضوح بارش نور بر سطح تاریک و مکدّر جسم و روانت را احساس کنی. پوشیدن پیراهن سفید و به موقع در جلسه حضور داشتن راحت ترین کاری بود که می توانستی برای جلب توجه سخت پسندش انجام بدهی. عادت داشت در ابتدا مشکلات تمام رهجویانش را به ترتیب بشنود و بعد با لبخندی ملایم، در نطقی نسبتا کوتاه همه ی مسائل را یکجا پاسخ دهد. انگار رشته ای نامرئی در کلامش بود که از میان دانه دانه جواب ها عبورش می داد و در انتهای صحبت آویزی از القائات به گردنت میآویخت. در این هنگام اگر ذهن جستجوگر دست از بازیگوشی بر میداشت و تا قبل از نیمه شب آموخته ها را به کاغذ میسپرد، در روزهای پیش رو مسیر سفرش را هموار و هموارتر میدید.
به مرور زمان ماده تاریک که انگار با نفرین عفریتی باستانی پنجه های متعفنش را سال ها دور گلوگاهت پیچانده بود، انگشتان اینک آماسیدهاش را ناتوان تر از همیشه میافت. این را از هوای تازه جاری شده در مشامت میتوانستی به راحتی تشخیص دهی. اواسط سفر که یخهای مزاحم چکه چکه آب میشدند و جایشان را گل و شلی سمج میگرفت، پیوندمان محکم تر از همیشه به نظر میآمد. شِکوه از هر چه میکردی تنها مژه بر هم میرساند و با وقار سرش را به نشانه تایید تکان میداد. هیچ چیز نمیگفت اما هنوز نمیدانم چطور سوال، خود جوابش را پیدا میکرد. به قول حافظ :
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
او به تایید نظر حل معما میکرد...
بین هیچکدام از پسرانش لااقل در ظاهر هیچ فرقی نمیگذاشت. تنها بی نظمی میتوانست کم لطفیاش را نسبت به شخصی برانگیزد. به تک تکمان با دیده علاقه و احترام مینگریست اما به قوانین کنگره شصت ارادتی خلل ناپذیر داشت. اگر حرمتی را میشکستی یا قانونی زیر پا میگذاشتی ،در زمان وقوع به دلیل جهل و ناآگاهی ات وانمود به ندیدن و نشنیدن میکرد، ولی در صحبتهای جلسات بعد به طرز عجیبی همه چیز در راستای تصحیح فکر و عمل اشتباهت در هم تنیده میشدند تا تو پندی به دست بیاوری و در غفلت نمانی.
امروز اولین سفر من در کنگره شصت چند ماهیست به پایان رسیده و حضور جسمانی او، به دلیل اتمام این مرحله از ماموریتش کمرنگ تر از قبل است. حال من و این جسم جنگ زده در نظم نوینی که او در جهانمان به وجود آورده است، آسوده در زیر سایهی درخت تنومند راهنمایان نشستهایم و محو تماشاییم. محو تماشای درختی که صدها شاخهی پر بار به هر جهت گسترانده است و دلیل رشد روز افزونش، قوتی است که از قدرت مطلق الله میگیرد.
مسافر مجتبی لژیون هفتم
- تعداد بازدید از این مطلب :
237