دلنوشته مسافر مرتضی از لژیون یکم در خصوص هفته راهنما
تا خدا هست زندگی باید کرد.
بی می مست و بیشراب شوریده باشیم.
لحظهها و ثانیهها میگذشت و در پس هر ثانیه، بیهودگیهای زندگیم را مرور میکردم نه تنها شبهایم حتی روزهایم و افکارم هم به واسطه مصرف تاریک شده بودند؛ در پی خیالات واهی و گاهاً دست نیافتنی، دنبال آرامشی بودم که آن را نه با عقل، بلکه حسابگرانه و به غلط جستجو میکردم و نه تنها به آن دست نمییافتم، بلکه حداقل آرامش و آسایشم را نیز به هم ریخته بود و کورسویی برای نجات از این مخمصه پیدا نمیکردم. هرچه دست و پا میزدم بیشتر در این باتلاق فرو میرفتم و مستاصل مانده بودم تا اینکه راه کنگره برای من نمایان شد. از بدو ورود به کنگره، حس و حالم با فضای کنگره و دوستان مسافر برقرار شد و با انتخاب راهنما و لژیون، این حس گیراتر شد و پیوند محبت برقرار گردید. شخص من تا به امروز چنین حسی را تجربه نکرده بودم که با دیدن شخصی با یادش و آرامش آغوشش، دستان پرمهرش و سخنانش حال دلت را خوب کند و به آرامشی برسی که بیرون از کنگره با هیچ چیزی و یا مبلغی به آن نمیتوان دست یافت. در کنگره پول و مقام عامل آرامش نیست، اینجا بهانههای دم دستی ولی با ارزش حال دلت را خوب میکند (شاید بیرون از کنگره حتی خود من اینها را قبول نداشتم) در کنگره با خدمت کردن بدون مزد و مواجب حال دلت خوب میشود. با گوش کردن به سخنان آقای مهندس، سیدی نوشتن، آغوش گرم راهنما، دستان مهربانش و وجود داداش لژیونیهایت، حال دلت را صد چندان بهتر میکند و اینها حاصل نمیشود مگر با آموزشها و راهنماییهای، راهنماها که با چاشنی گذشت، محبت، عشق، ایمان، اندیشه زیبا، تفکر و دانایی سالم آمیخته است. راهنمای عزیزم چراغ در دست گرفتی؛ آمدی تا من را از تاریکی به نور و عشق هدایت کنی و لحظات زندگیم را شیرین تر کنی به من آموختی، اندیشیدن زیبا را، امید را، راه و رسم زندگی را و ایستادگی را.
به پاس این همه زحمات، هفته راهنما را محضر شما استاد و معلم دلسوزم وهمه راهنمایان بزرگوار تبریک عرض میکنم. از خداوند تندرستی، کامیابی و بهروزی را برای شما وهمه راهنمایان آرزو میکنم.
خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خوشنود باشی و ما رستگار.
دلنوشته مسافر رسول از لژیون پنجم در خصوص هفته راهنما
به نام خدایی که دوست داشتن را آفرید
خدایی که ایثار و محبت را آفرید
لحظهها را ثانیه به ثانیه میشمردم و در پس هر ثانیه بیهودگی های زندگیم را ورق میزدم. نه تنها شبها حتی روزهایم نیز تاریک بودند. نه کور سوی امیدی بود، نه دست گرمی که دستان سرد و لرزانم را گرم کند. و نه آغوشی که در پناهش مانند یک کودک آرمیده و به خواب رفته در آغوش مادر آرام بگیرم...
همچون یک ساعت شنی بودم. ساعتی که نفسهای آخر را میکشد و منتظر است تا یکی پیدا شود و آن را برگرداند و آنگاه بود که آمدی. چراغی در دست گرفتی و مرا به سرزمین نور و عشق هدایت کردی. آرامش آغوشت و گرمای دستان مهربانت را کم داشتم. آمدی و بدون هیچ چشم داشتی با من پیمان بستی که در تمام لحظات همچون کوه کنارم بایستی تا بیاموزم، همچون شمع سوختی تا من ساخته شوم. آب حیات را جرعه جرعه در پیمانه ی زندگیام ریختی تا خزان زندگیام را به بهار تبدیل کنی. مانند آموزگاری عاشق الفبای زندگی را به من سرمشق دادی و با صدایی پر مهر در گوشم زمزمه کردی عشق را، گذشت را، صبر را، مهربانی را، چگونه زیستن را. سخنانت آنچنان دل نشین بودند که تمام ناخوشی هایم از یاد رفتند.
خورشید نگاهت چنان به وجود یخ زدهام تاباند که جان تازهای به من بخشید. هفته تجلیل و نکوداشت مقام ارزشمند راهنما بر بنیان کنگره ۶٠ وهمه راهنمایان عاشق، که پیام آور نور و روشنایی هستند پرشگون باد. تقدیم به راهنمای عزیزم آقای اسماعیل امرایی و راهنماهای شعبه باباطاهر همدان.
دلنوشته مسافر رضا از لژیون نهم در خصوص هفته راهنما
هر آن دلها که بیتو شاد باشد
چو خاشاکی میان باد باشد
چو مرغ خانگی کز اوج پرد
چو شاگردی که بیاستاد باشد
من از شما یاد گرفتم انسان بودن را، پاک بودن را، من غرق در بدیها و زشتی ها شده بودم و خود نمیدانستم عاجز شده بودم و شما بودید که با عشق و محبت مرا به سمت خوبیها و ارزشها هدایت کردید و من عاشق خوبی ها شدم، عاشق خودم شدم، عاشق انسانها و انسان بودن شدم. شما با ترسم تصویری از راه که با نور وجود خویش روشن ساختید، من را در این مسیر قرار داد تا با شما یاد بگیریم زندگی کردن و دوباره زنده شدن را. بیش از این دست و زبانهای زیادی از کمک به من عاجز بودند و اینجا شما بودید که با پیوند قلبها مرا از تاریکیها به سمت روشناییها بردید و به من حیات دوباره هدیه دادید. امیدوارم که بتوانم قدردان زحمات ارزشمند و تلاشهای بیدریغ شما باشم .
به این وسیله مراتب عرض تبریک و شادباش هفته راهنما به شما استاد عزیز و خانواده محترمتان و همچنین به همه راهنماهای کنگره ۶٠ و بزرگ مرد کنگره جناب مهندس دژاکام و آرزوی بهترینها را از درگاه خداوند برایتان خواستارم.
دلنوشته مسافر مسعود از لژیون دهم در خصوص هفته راهنما
درود بسیار بر دژاکام نامدار
رهروی فرزانه و انسان دوستی خردمند که با همت والای خود پاکی، تندرستی، و سلامت را به رایگان و ارمغان به مردم سرزمینش هدیه داد و آن را توسط سفیرانش(همان راهنمایان پرورش یافته خود) در کالبد مرده و نیمه جان جوانان، ره گم کرده خودش را نشر داد تا بار دیگر عشق و آرامش را با تمام وجود حس کنیم.
کنگره ۶۰ خانه عشقیست که هر گمگشته ای میتواند در آن جای گیرد. در این خانه فرشتگانی به انسان و انسانیت به صورت رایگان خدمت میکنند که باعث تعجب جهانیان شده است چرا که ریشه این درخت تنومند با عشق آبیاری میشود (تنگ چشمان نظر به میوه کنند و ما تماشا کنان بوستانیم.) امروز کنگره ۶۰ تحت نام جمعیت احیای انسانی که یک تشکیلات خودگردانی است که توسط مهندس حسین دژاکام نزدیک بیست سال بدون دریافت بودجهای اعم از منابع دولتی و غیر دولتی قدم در راه درمان واقعی اعتیاد نهاده و تنها سند راستی آزمایی آن میتوان به پنجاه هزار راهنمایانی اشاره کرد که روزی خود مصرف کنندگانی بودند که در خانه عشق این ابر مرد راستین سلامت به درمان رسیدهاند. در آخر سخن اینکه این سفیران سلامت علاوه بر اجرای روش ابداعی مهندس که رهجویان خود را به درمان رساندهاند بلکه دانایی و نگرش آنها تغییر کرده و تبدیل به انسانهایی شدهاند که محصول آن آرامشی ست که وجودشان را دربر گرفته که میتوان آن را در چهره تکتک آنها مشاهده کرد.
تنظیم و ارسال: مسافر مسعود مرزبان خبری
- تعداد بازدید از این مطلب :
256