به نام قدرت مطلق الله
زمانی را به یاد میآورم که تاریکی جسم و اندیشهام را گرفته بود زمانی را به یاد میآورم که در قعر چاه ی بیکلام و صامت فریاد میزدم و همچون زندانی در بند افکار و رفتار خودم گرفتار بودم زمانی که گریههای آرام و بیصدایم درونم را به آتش میکشید و مرا به تلی از خاکستر تبدیل میکرد و باز اعتیاد حتی خاکسترم را هم میسوزاند
چگونه در باورم میگنجید هرگز، هرگز تصور نمیکردم که کسی صدای ساکنین تاریکی را بشنود صدای استمداد طلبیم را اما همچون باوری در ناباوری فرشتگانی سفیدپوش پلههایی از تاریکی به سمت نور زدند ۱۴ پله که هر کدام به بلندای قلهای بود که دستان فرشتهای مرا به بالا میکشید و با خود از تاریکیها به طرف نور میبرد و در هر پله جسم و اندیشهام را با آب زلال معرفت میشست در هر پلهبندها و غل و زنجیرهایی که بر دست و پایم بسته شده بود را باز میکرد و و سبک بالتر از پله قبل ققنوس برخاسته از خاکسترم را به پرواز در میآورد احساسات و ادراکاتی که چندین سال در سکونتگاه ناخوشایند تاریکی ضایع شده بود کم کم داشت زنده میشد پله به پله دستان گرمش سردی دستانم را میبرد و شوری دوباره در من برمیانگیخت ۱۳ پله گذشت چشمانم به نور عادت کردند دستانم را که سپر چشمانم کرده بودم تا مبادا نوری بدین روشنی چشمان خو گرفته به تاریکیام را از حدقه بیرون نزند از جلوی صورتم کنار زدم پاهای بیرمقم جان گرفته بود دستان بیقوتم تازه قدرت گرفته بود قامت خمیدهام صاف شده بود و فقط یک پله دیگر تا رهایی از این بند و خروج از چاه تاریک جهل و نادانی باقی مانده بود عزمم را جزم کردم دستان هادی سفید پوشم را محکمتر از قبل گرفتم و آخرین پله، پله یا وادی عشق به محض ورود میتوان فهمید که این پله با پلههای دیگر متفاوت است انگار تمام پلهها را طنابی نامرئی به همین یک پله متصل نگاه داشته است اصلاً سنگ بنای تمام پلهها همین یک پله است و گاه میسوزاند آنچه باید بسوزد را گاه به خروش در میآورد آنچه را که لازم است خروشان شود را گاه زمین میکوبد منیتی سر به فلک کشیده را و گاه به پرواز در میآورد اندیشه پاکی زمینگیر شده را سهلی است ممتنع که به جز سپیدپوشان مخلص را توان درک و یا ماندن در این وادی نیست راه رفتن با پای عریان روی زغالهایی گرگرفته را تجسم میکند که در طاقت همگان نمیگنجد به جز سبز قامتان سپید پوش چرا که اینان همانهایی هستند که ایستاده با صدای بلند میخوانند: بلا کشیم و ملامت بینیم و خوش باشیم که در مرام ما کافریست رنجیدن
و آنگاه راهنمایم با گذر از این پله نیز مرا به روشنایی و رهایی از بند اعتیاد رسانید
با احترام: مسافر حسن لژیون دوم به راهنمای ابوالفضل واسعی
- تعداد بازدید از این مطلب :
72