English Version
English

بوی خوش بهشت

بوی خوش بهشت

دل نوشته‌های همسفران لژیون هفتم در مورد هفته راهنما:

همسفر بهاره:

من از خدای خودم متشکرم که کنگره را بر سر راه من قرارداد. خداوند را هزار بار شکر می‌کنم چنین راهنمای خوب، دلسوز، مهربان و خوش‌اخلاقی دارم. وقتی راهنمای عزیزم همسفر زهره و لژیون هفتم را انتخاب کردم، کسی که مرا نمی‌شناخت جلو من بلند شد، با چهره مهربان مرا پذیرفت و بغل کرد. این رسم کنگره است و بیرون از کنگره این‌چنین نیست. اصلاً یک حس خاصی داشتم خیلی خوب بود. از آن به بعد من عاشق کنگره و راهنمایم شدم. روز اول که شروع به نوشتن سی دی کردم آن‌قدر خسته شدم، اعصابم خورد شد که گریه کردم، به راهنمایم گفتم من نمی‌توانم سی دی بنویسم، آن‌قدر زیبا با من صحبت کردند و برایم توضیح دادند که الآن با عشق سی دی می‌نویسم و فقط دوست دارم زود بنویسم ببینم چه چیزی از این سی دی یاد گرفته‌ام و در زندگی‌ام استفاده کنم. من آن‌قدر از آزمون دادن و حتی از اسم آن‌هم می‌ترسیدم، طوری شد که برای بار اول نرفتم، برای بار دوم آن‌قدر خوانده بودم هنوزم هم استرس داشتم و دوست نداشتم آزمون بدهم و رفتم. برای بار سوم آزمون دادم نمره‌ آزمون اصلاً برایم مهم نبود، فقط یاد گرفتم به ترس، استرس و اضطراب غلبه کنم. همین حالم را خوب کرده است. هر چه قدر بیشتر و بیشتر به حرف‌هایش گوش می‌کنم، می‌بینم همه به نفع خودم است. من این‌ها را مدیون راهنمایم همسفر زهره هستم و عاشقانه دوستش دارم.

راهنماها نوری در تاریکی هستند که ما با دیدن آن نور راه خود را پیدا می‌کنیم تا به روشنایی برسیم. با آموزش آن‌ها درست زندگی کردن را یاد می‌گیریم که بتوانیم همسر خوبی باشیم. راهنمای عزیزم مثل فرشته‌ای در زندگی ما ظاهر شدند که با حرف‌ها و راهنمایی‌های ایشان یاد گرفتیم از کارهای ضد ارزشی دوری‌کنیم، در زندگی دیگران دخالت نکنیم. چگونه فکر کنیم؟ چگونه حرف بزنیم؟ چگونه رفتار کنیم و چه‌کارهایی کنیم تا حالمان خوب شود؟ همین خدمت کردن در کنگره واقعاً حال آدم را خوب می‌کند. من از صمیم قلبم از راهنمای عزیزم ممنون هستم و روز راهنما را به ایشان تبریک می‌گویم. راهنمای عزیزم شما مانند ابری هستید که جان تشنه مرا از باران دانش سیراب می‌کنید و همچون چشمه‌ای زلال هستید و بودن را زیر سایه درخت دانایی به من آموختید. نگاهم که می‌کنید جان تازه به من می‌بخشید، در تاروپود جانم لبخند می‌زنید، کلام روح‌بخش و دل‌نشین شما راهنمای عزیز، همچون موسیقی دلنواز است که بر جان‌ودل من می‌نشیند و آهنگ زندگی را به شور می‌آورد. لایق بهترین‌ها هستید ای معبود زمینی من تو را می‌ستایم و می‌پرستم. راهنمای دلسوز و مهربانم با تمام وجودم دوستت دارم.

همسفر فریده:

انگار همین دیروز بود که ناامید و خسته بودم. زندگی‌ام در جریان گردبادی عظیم قرار داشت گردبادی که هرلحظه منتظر بودم که با خودش همه‌چیز را نابود کند و من تنها کاری که از دستم برمی‌آمد نگاه کردن بود. بیرون ماجرا خیلی آرام و ساکت بود و همه می‌گفتند خوش به حالت، چه زندگی آرامی، اما خبر از داخل این ماجرا نداشتند و نمی‌دانستند که هرلحظه من منتظر آن گردباد عظیم هستم تا این‌که یک روز معجزه‌ای به وقوع پیوست و مرا در جریان دیگری قرارداد، گویی قرار بود گردباد سر کج کند و مسیرش را تغییر دهد. درست چیزی که هیچ‌وقت فکرش را نمی‌کردم و منتظر ویرانی‌اش بودم باعث ورودم به آن مکان شد و هم او مرا به آنجا راهنما شد و به مکانی برد که بوی خوش بهشت می‌داد. این تازه اول و آغاز امید بود و من در آنجا فرشتگانی را دیدم بااینکه خود هزاران مشکل داشتند خالصانه خدمت می‌کردند؛ شاید برای کسانی که در این وضعیت نبودند قابل‌باور نباشد؛ اما اگر فکر می‌کنند بهشت فقط در آن دنیاست سخت در اشتباه هستند.

من با ورود به این مکان مقدس با کمک این فرشته توانستم مسیر گردبادی را که همیشه منتظرش بودم، تغییر بدهم و این فرشته راهنمای من است، استاد من است، راهنمایی که من، نجات زندگی‌ام را مدیون او هستم. عزیز دلم راهنمای عزیزم چگونه سپاس گویم که شایسته شما باشد؟ شمایی که مرا از قعر چاه ناامیدی بیرون کشیدید و پا به‌پای من در فراز و نشیب زندگی با من همدل و همراه بودید، آیا واقعاً واژه‌ای برای شما هست؟ به خدا که زبانم قاصر است از عشقت، از محبتت، از ایمانت و از این‌همه بزرگواری‌ات، دوستت دارم و دستان پرمهرت را می‌بوسم. راهنمای عزیزم امروز خیلی بزرگ‌تر شده‌ام و واژه عشق و محبت را بیشتر حس می‌کنم. با تمام مشکلاتم از آرامش  پر هستم. راهنمای عزیزم تنها کاری که می‌توانم بکنم فرمان‌برداری و اطاعت است و من بنده شما هستم؛ چراکه امیرالمؤمنین فرمودند کسی که به من یک کلمه بیاموزد مرا بنده خویش ساخته است.

همسفر سحر:

می‌گویند اگر می‌خواهید به کسی لطف کنید به او ماهی ندهید، ماهیگیری را به او بیاموزید. این راز خودکفا بودن است که استاد عزیزم به من آموخت. راهنمای عزیزم شما با صبر و بردباری راه و رسم درست زیستن را به من آموزش دادید‌ و با مهربانی و محبت خود از باتلاق‌های خروشان نجاتم دادید تا بتوانم به چشمه جوشان تبدیل شوم. شما درست اندیشیدن را به من آموختید نه اندیشه‌ها را. آقای مهندس چه زیبا فرمودند راهنما کسی است که راه را نمایان می‌کند. بوسه می‌زنم بر دستان پرمهر شما که جان تاریکم را روشن کردید و قدم‌به‌قدم با من همراه شدید تا به مقصد نهایی برسم. خدای بزرگ را هزاران هزار بار شکر که راه کنگره را برایم باز کرد تا با کمک‌های بی‌دریغتان توانستم شاد زیستن را تجربه کنم.

ویرایش: رابط خبری همسفر زهرا لژیون راهنما همسفر زهره (لژیون هفتم)
ویراستاری و ارسال: راهنما همسفر فهیمه (لژیون ششم)
همسفران نمایندگی شهرری

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .