کسی که یک نفر را احیا کند مانند این است که هزاران نفر را احیا نموده است.
تبدیلشدن مصرفکننده مواد مخدر به انساني آزاد و رها و معلم رهايي ديگران يكي از زيباترين صور تبديلات و مصداق حقيقی ابدال است و خروج از ظلمات و ورود به عالم نور است كه بدون شك چيزي جز نمايش قدرت الهي نيست.
با دستور جلسه "هفته راهنما "در خدمت پیشکسوت راهنما همسفر نگین هستیم، لطفاً با ما همراه باشید؛
ایشان شانزده ماه سفر کردند، آنتی ایکس مصرفی: متادون، به روش درمان DST با شربت OT به راهنمایی آقای کامران و خانم مرجان عزیز و امروز چهارده سال و چند ماه است که آزاد و رها هستند.
چه چیزی باعث میشود که برای نجات یک خانواده از بند تاریکیها اینهمه تلاش کنید؟
وقتیکه یک نفر میآید و رها میشود و به درمان میرسد، هیچوقت نمیتواند آن حجم از خرابی و حال بدش را فراموش کند. تلاش میکند که انسان فراموشکاری نشود یادش نرود که چقدر حالش بد بوده و چقدر در تاریکیها فرورفته است و اگر امروز حالش خوب است به خاطر کمکهایی است که دیگران به او کردهاند.
قسمت مهمتر آنکه کسی میآید و برای رهایی دیگران تلاش میکند، به خاطر اینکه همهی ما انسانها یک واحد هستیم و حال ما به یکدیگر ارتباط مستقیم دارد و نمیشود جهان هستی نجات پیدا کند و یکسریها حالشان خوب باشد و یکسری حالشان بد. ما وقتیکه همه حالمان خوب باشد میتوانیم رشد و کمال برسیم.
بیشترین دلیلی که این بزرگواران میآیند و در این جایگاه راهنمایی قرار میگیرند به خاطر خودشان است. میدانند تکامل در جمع اتفاق میافتد و نیاز آنها در دل دیگران است و باید در این مسیر حرکت کنند تا نیازهای خودشان برطرف شود.
یک راهنما همهی تلاشش را میکند تا به دیگران کمک کند، چون قبلاً به خودش کمک شده و میداند به فرمایش آقای مهندس همانطور که دیگران چراغی بودن برای خودش و خانوادهاش امروز هم رسالت او این است که چراغی باشد برای دیگران و خانوادهی آنها. منفعتی که به راهنما میرسد قابلمقایسه با هیچچیز دیگر نیست. راهنما در این مسیر رشد میکند آنقدر گرهها پیدا میکند آنقدر تجربههای زیادی به دست میآورد و از طول سفر لذتهای زیادی میبرد. آقای مهندس فرمودند پروسه راهنمایی جزئی از درمان ماست، ما باراهنما شدن میتوانیم آن درمان را به تکامل برسانیم و بعد از درمان ما باید به تعادل برسیم. آن راهنما است که با سپری کردن آن دوره و تجربههای که به دست میآورد باعث میشود مسیر رشد و تکامل را طی کند و به مرحلهی تعادل برسد.
به نظر شما یک راهنما باید چه ویژگیهایی را در خود نهادینه کرده باشد؟
ما در کنگره مطلبی را خیلی خوب یاد گرفتیم؛ که هر چیزی دارای دو صور آشکار و پنهان است. راهنما در صور آشکار یک شال به دور گردنش انداخته است ولی آن چیزی که خیلی اهمیت دارد صور پنهان یک راهنماست که مسیر راه خود و رهجوها را تعیین میکند. اگر من نگین، شال کمک راهنمایی را به گردن انداختهام مسئله این نیست که من همهچیز بلد هستم و قرار است فقط به دیگران کمک کنم و آموزش دهم. من همیشه اعتقاد داشتم که راهنمایی یک پروسه آموزشی است برای رهجوها و هم خود راهنما. من وقتیکه شال انداختم به خودم گفتم این اول راه آموزش است و باید آنقدر در صور پنهانم رشد و تغییر کنم که قدرت کلام پیدا کنم و در دیگران نفوذ کنم تا دیگران مسیر تغییر را پیش بروند و به مرحله تبدیل و ترخیص برسند.
آن چیزی که لازم است که در درون یک راهنما نهادینه شود این است که این شال در صور پنهان هم به دور گردنش انداخته شود. راهنما باید در خلوت خودش نگاه کند ببیند که آیا میتواند این شال را به گردن داشته باشد چون ما ممکن است چیزی که در لژیون هستیم با خلوت خودمان هستیم متفاوت باشیم. آقای مهندس همیشه ما را هدایت میکند به سمت اینکه صور آشکار و صور پنهانتان بر رویهم انطباق داشته باشد و در صلح باشند. پس این نکته خیلی مهم است که یک راهنما هم در صور آشکار و هم پنهان این شال نارنجی را به گردن داشته باشد. در خلوت خودش هم همینقدر پایبند به آموزشها و قوانین و صراط مستقیم باشد. من در لژیون مطلبی را آموزش دهم ولی در بیرون در ارتباط با خانوادهام آن مطلب را رعایت نکنم هیچوقت راهنمای خوبی نخواهم بود. چهبسا نمیتوانم به دیگران کمک کنم شاید باعث تخریب هم شوم. ما در کنگره میدانیم که حس چقدر قدرت انتقال دارد چقدر راحت انسانها میتوانند حس همدیگر را متوجه شوند. خیلی مهم است که من راهنما در صور آشکار و پنهانم در هر دو بعد در یکجهت حرکت کنم که آن صراط مستقیم است، فرقی نمیکند کی و کجا و برای چه کسی. مهم این است که من بتوانم از قوانین کنگره و قوانین هستی که همه از قوانین الهی سرچشمه میگیرند بتوانم مطیع و فرمانبردار باشم و حتی در خصوصیترین مسائل زندگی به این موارد پایبند باشم و رعایت کنم.
اگر من راهنما بروم سر لژیون و بارها قوانین کنگره ۶۰ را توضیح بدهم ولی خودم رعایت نکنم نهتنها به رهجوهام کمکی نکردم، چهبسا آنها حس واقعی مرا دریافت میکنند. وقتهایی است که من تلاش میکنم که رهجوهایم یک کار درستی را انجام دهند، ولی نمیتوانند انجام دهند باید برگردم به خودم حتماً یک منشأ آن خودم هستم. به نظر من چیزی که باید در راهنما نهادینه شود انطباق صور آشکار و پنهان آن است.
مهمترین دلیل شما برای قرار گرفتن در این جایگاه چه بوده است؟
واقعیتاً من راهنما شدم برای خودم. دیدم که تنها راه درمانم این است که در جمعی قرار بگیرم و یکسری رهجوهایی را جذب کنم که حس آنها شبیه من هست و مشکلات مثل من را دارند. همه راهنماها این را تجربه کردهاند که رهجوهایی را جذب میکنند که گرهای در زندگیاش است شبیه گره خودم است. دیدم تنها راهی که میتوانم خودم را بشناسم و به این لایههای زیرینم دسترسی پیدا کنم. چون خیلی وقتها صفتهایی در عمق وجود ما قرارگرفتهاند که شاید من خود نگین هم متوجه آنها نشوم که این صفتها را دارم، دائماً باید خودم را شخم بزنم تا این صفتها بالا بیایند تا من متوجه شوم. خودم این تجربهدارم که هرسال از دورهی راهنماییم میگذشت چیزهای جدیدتری در مورد خودم پیدا میکردم و نمیتوانستم بگویم که الآن دوساله راهنما هستم پس همهچیز را در مورد خودم میدانم.
راهنمایی باعث شد که شناخت بیشتری نسبت به خودم پیدا کنم نقاط قوت و ضعف خودم را در لژیون شناختم که روی نقاط ضعفم کارکنم و نقاط قوتم را تقویت بیشتری کنم. به دیگران کمک میکنی که آنها هم درجهت حال خوبشان حرکت کنند، من همیشه احساس میکردم وقتیکه رهجویم میآمد و میگفت که حالش امروز بهتر است انگار گرهای از گرههای من باز میشد و یکبند از پای من باز میشد. تا کسی راهنمایی را تجربه نکند شاید متوجه این صحبتها نشود مثل آن گلی هست که تا آن را بو نکنید من هرچقدر در مورد آن توضیح دهم آن بوی واقعی را دریافت نمیکنید، راهنمایی هم همینطور است.
من برای کمک به خودم و برای شناخت بیشتر خودم در این جایگاه قرار گرفتم و همیشه امیدوار بودم و دعا میکردم همانقدر که رهجوها به من کمک میکنند و فضای لژیون و آموزشهای لژیون دارد به من کمک میکند من هم همهی تلاشم را بکنم که این کمک کردنها متقابل باشد و بتوانم به آنها هم کمک کنم که بتوانند حرکت کنند و این حرکت بهصورت دست جمعی اتفاق بیافتد. همانطور که یک نفر رها میشود میگوییم کار راهنما و خود رهجو نبوده کار جمعی بوده که اعضای لژیون و تمام اعضای کنگره ۶۰ در کنار همدیگر باعث شدند که یک نفر به رهایی برسد. من راهنما بیایم در این جایگاه قرار بگیرم صرفاً برای کمک کردن به دیگران، نه این فرضیه درستی نیست. من اول باید به خودم کمک کنم تا بتوانم به دیگران هم کمک کنم.
ازنظر شما یک رهجو چگونه میتواند قدردان زحمات کمک راهنما (رب) خود باشد؟
هیچچیزی برای یک راهنما بهاندازهی اینکه ببیند رهجویش حالش خوب است لذتبخش نیست. حال خوب رهجو درگرو خیلی از مسائل قرار میگیرد. رهجویی که بشدت فرمانبردار باشد و رهجویی که بداند بلد نیست و باید آموزش ببیند، رهجویی که تسلیم است در برابر قوانین کنگره، این رهجو حالش خوب است. رهجویی که تلاش میکند مسیر رشد خودش را طی کند بدون هیچ حاشیهای و هیچ چرایی و هیچ امَایی، این رهجو حالش خوب است. هیچچیزی بهاندازه دیدن حال خوب رهجو برای یک راهنما ارزشمند نیست. وقتیکه میبیند نتیجه عملکرد و حرکت خودش این است که هم خودش به حال خوش رسیده است و هم رهجویش واقعیتاً مثل این است که بهشت را تجربه میکند.
من وقتیکه یک رهجویی میآمد در لژیون و حال خیلی بعدی داشت و بعد از یک و دو ماه دست از سر مسافرش برداشته بود و شروع میکرد به سؤالهای جهانبینی در مورد خودش پرسیدن آن لحظه برای من بهترین لحظه بود. انگار در قلبم پر از شادی و پر از پروانه میشد و خیلی خوشحال میشدم که میدیدم بالاخره فهمیده که ما آمدیم اینجا نشستهایم برای نجات خودمان از تاریکیها و ضد ارزشهایی که درون آنها گیرکردهایم. واقعاً اگر یک رهجو بخواهد از راهنمای خودش تشکر کند همانطور که من همیشه دلم میخواهد از راهنمای خودم خانم مرجان تقدیر کنم، تنها راهحلی که وجود دارد این است که درست حرکت کنم و حال خوبی داشته باشم و این حال خوبم را با دیگران شریک شوم و کمک کنم که دیگران هم حالشان خوب باشد. به همین خاطر یک راهنما به رهجویش میگوید تو تنها زمانی میتوانی زحمات کنگره را جبران کنی که توهم راهنما شوی و به این حلقه اضافه شوی و کمک کنی تا این جریانی که شروعشده شعاع اضافه کند تا انسانهای بیشتری در این مسیر قرار بگیرند و به حال خوش برسند. برای من راهنما فرمانپذیری، تسلیم، طبق قوانین حرکت کردن و بدون حاشیه بودن یک رهجو، بهترین نمونه از یک رهجو است.
میدیدم آمده و متوجه این است که چه جایگاهی دارد و به چه مرحلهای برسد یعنی مبدأ و مقصد برای یک رهجو باید مشخص باشد.
این جمله که اگر رهجو میخواهد به هدفش برسد باید سرش را با سر راهنما عوض کند به چه منظور گفتهشده است؟
وقتیکه ما به کنگره میآییم، با هر میزان تحصیلات، شغل یا جایگاه اجتماعی هر چیزی که هستیم به یک دلیل اینجا هستیم، چون بلد نیستیم و نمیدانیم. من همیشه این را به خودم میگفتم که تو بلد نیستی و نمیدانستی قوانین زندگی کردن را. درست است که برادر تو مصرفکننده است اما میزان تخریب و حالت میتواند از آن خیلی بیشتر باشد و در واقعیت هم همینطور بود. من هرچقدر همدرس خوانده باشم و همهچیز را بلد باشم اینجا هیچی بلد نیستم. به فرمایش آقای مهندس "اول ندانی را بدان ". من رهجو اول باید بدانم که هیچی بلد نیستم و این حال خرابم به این دلیل است که راه خودم را گمکردهام و باید از کسی کمک بگیرم که راه درست را به من نشان دهد. من اگر اینها را فهمیدم دستم را بالا میگیرم و میگویم من تسلیم هستم، بهقولمعروف میگوییم سر راهنما را بردار بگذار سر جای سرخودت و هرچی راهنما گفت بگو چشم. چون راهنما دقیقاً این مسیر را رفته است قبل از تو ورود پیداکرده با همین حال خراب آمده است و توانسته راه خودش را به کمک راهنمایش پیدا کند. آزمون کمک راهنمایی شرکت کرده الآن در جایگاهی است که میتواند به تو هم کمک کند؛ بنابراین تنها راهحل این است که اگر بخواهید از این سفر بهسلامت عبور کنید فقط باید به راهنمایت بگویید چشم. چرا این را میگویید، شما جای من نیستید و یا شرایط زندگی مرا نمیدانید هیچکدام از اینها نمیتواند به فرد رهجو کمک کند. بعضی وقتها شاید رهجو فکر کند که راهنما جای من نیست شرایط من را ندارد همه اینها توجیه است. همیشه به رهجوهایم میگفتم بهدرستی آموزشی که کنگره به تو میدهد، هیچ تردیدی نیست، در شرایط بدی هم که باشید کنگره یکسری آموزشهایی به تو میدهد که این آموزشها الهی و کاملاً درست هستند.
اگر حالت بد است به شما میگویم تجسس نکن، مسافرت را رها کن، به خودت بچسب، روی خودت کار کن، شروع کن به حرکت کردن، سی دی گوش کن سی دی بنویس و در مورد مسافرت حرفی نزن تا او هم کار خودش را انجام دهد. یکی بیاید به من راهنما بگوید که من نمیتوانم شما جای من نیستید من بچهی کوچک دارم، من گفتم که اینها توجیهی است برای گریز از این شرایط و با واقعیت روبرو نشدن. خودم را میگویم روبرو با این واقعیت که هیچی بلد نیستم و من راهم را گمکردهام خیل دردناک بود. من خودم برای منیت که داشتم میگفتم من همهچیز را بلد هستم. از رهجو میخواهیم که فقط به راهنمایش چشم بگوید. اصلاً نگو چرا این کار را بکنم چون تو راهت را گمکردهای برای اینکه راهت را پیدا کنی، باید ایمان داشته باشی و تسلیم شوی در برابر کسی که راهش را پیداکرده و الآن در فضای رهایی و درمان به سر میبرد.
در پایان اگر صحبتی دارید، باجان و دل میپذیریم.
هفته راهنما را خدمت بزرگترین راهنمای کنگره ۶۰ جناب آقای مهندس تبریک عرض میکنم. هرچه داریم از دانش ایشان است، از مهر، عشق و محبتی که ایشان نسبت به اعضای کنگره ۶۰ دارند و خالصانه بدون هیچ چشمداشتی و توقعی تمام آموزشهایشان را در اختیار ما قراردادند. هر هفته آقای مهندس یک مطلب جدیدی را بیان میکنند که هیچ جایی از زندگیام نمیتوانستم این حجم از آموزشها را دریافت کنم. سر تعظیم فرود میآورم در مقابل ایشان و میدانم که این آموزشها با هیچچیز قابل جبران نیست و همهی تلاشم را میکنم که پایبند باشم به قوانین و آموزشهای کنگره ۶۰. خدمت سرکار خانم آنی عزیز و خانم کماندار و جناب استاد امین و خانم شانی هم عرض تبریک دارم و خدمت راهنمای بزرگوارم خانم مرجان و خانم الهه عزیز تبریک عرض میکنم و سر تعظیم فرود میآورم هر آنچه یاد گرفتم در نمایندگی اصفهان از این دو بزرگوار و استاد بزرگم بوده است. انشالله که همیشه سربلند و موفق باشند.
خدمت تمام کمک راهنماهایی که فقط دارند با عشق معامله میکنند همان جمله معروفی که آقای مهندس میفرماید حساب عاشق با عشق است با معشوق چه حساب واقعیت هم همینطور است راهنماها دارند با عشق معامله میکنند و میدانند که در چه مسیر بزرگی حرکت میکنند و چه رسالتی بر عهدهشان است. خوش به حال سعادتشان که لژیون دارند و هنوز این سعادت را دارند که در لژیون بنشینند و از رهجوهایشان آموزش بگیرند و آموزش دهند. بزرگترین و لذتبخشترین تجربه هرکسی در زندگی به نظر من راهنمایی در کنگره ۶۰ است و امیدوارم که تکتک راهنماهای عزیز همیشه سلامت و پر از خیروبرکت باشند که مسلماً همینطور است و حال خوش را هرروز بیشتر تجربه کنند. سر تعظیم فرود میآورم در برابر تمام راهنماهای عزیز که همهی آنها در رهایی، آرامش و حال خوش ما سهیم هستند. دستهایشان را میبوسم و از خداوند متعال برایشان سلامتی و سربلندی آرزومندم.
تهیه و تنظیم: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم)
عکاس: همسفر مهدیه رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون یکم)
ویراستاری و ارسال: راهنما همسفر الهام، خدمتگزار سایت
همسفران نمایندگی اردستان
- تعداد بازدید از این مطلب :
364