English Version
English

رب من؛ راهنمای من

رب من؛ راهنمای من

اکنون ساعت ۶ صبح است و هوای دل‌بخش بهاری و صدای بارانی که زمین را تازه کرده و صدای پرندگانی را می‌شنوم که تسبیح‌گونه خداوند را سپاس می‌گویند با تمام وجودم نفس می‌کشم ریه‌هایم را پر می‌کنم از هوای تازه اردیبهشت و خداوند را سپاس می‌گویم نفسی که چندین سال قبل به سختی می‌آمد و باید قرص مصرف می‌کردم تا بتوانم نفس بکشم چقدر انسان فراموش کار است امروز یادم افتاد یک روزی باید قرص می‌خوردم تا تپش قلبم تمام شود و بتوانم به راحتی نفس بکشم الان چقدر راحت نفس می‌کشم و چقدر زیباست زنده شدن و نفس کشیدن. قلم در دست می‌گیرم و با تک‌تک سلول‌های بدنم سعی می‌کنم تمام عشقم را در قالب یک دلنوشته به روی کاغذ بیاورم می‌خواهم از ربم بنویسم شاید بگویید از خدا می‌خواهی بنویسی؟ می‌گویم نه خداوند رب همه جهانیان است ولی من هم یک رب دارم به اسم «راهنما» می‌پرسید راهنما کیست؟ راهنما چیست؟ می‌گویم؛ راهنمای من کسی است که مرا زنده کرد، می‌پرسید مگر تو مرده بودی؟ می‌گویم بله من یک مرده متحرک بودم نه رنگی را می‌دیدم نه چیزی را حس می‌کردم سراسر تاریکی بودم و سیاهی، سراسر خشم بودم و نفرت، سراسر کینه بودم و ناامیدی، راهنمای من از وجودش، از روحش در من دمید و من زنده شدم رنگ‌ها را دیدم، فرزندانم را دیدم، انسان‌ها را دیدم، مسافرم را دیدم و اول از همه خودم را دیدم. در این سفر طولانی که سراسر پاهایم زخمی بود و گاهی رمق ادامه دادن را نداشتم راهنمایم دستم را گرفت زخم‌هایم را مرهم کرد و گفت آن نور را ببین اعظم، با من حرکت کن سخت است می‌دانم ولی می‌شود ولی می‌رسی خودت را دوست داشته باش و بدان وعده خداوند دروغ نیست می‌خواهی حال خوبی را داشته باشی در این بهشت جاودان خدمت کن، می‌خواهی زنده شوی فرمانبردار باش. چقدر حال خراب مرا دیدی و صبوری کردی، چقدر درست حرکت نکردن مرا دیدی ولی مثل خورشید نورت را از من دریغ نکردی بر من تابیدی تا یخ‌هایم آب شود مثل یک مادر تاتا تی‌تی کنان دستم را گرفتی زمین خوردم باز دستم را گرفتی تشویقم کردی امید به من دادی که می‌توانی حرکت کنی می‌توانی از دل تاریکی‌ها جوانه بزنی چقدر آینه شدی و خودم را به خودم نشان دادی، چقدر از انرژی‌ات، عمرت، زمانت، جانت را گذاشتی برای من اعظم، حالا بگویید من چطور می‌توانم در برابر این خورشید گرمابخش و زنده‌کننده حالم، جبران کنم شاید این چند روز به این فکر می‌کنم که چطور می‌توانم راهنمایم را خوشحال کنم چطور رهجویی بودم و می‌توانم باشم و تنها به یک جواب رسیدم حرکت در مسیر ارزش‌ها و خدمت به انسان‌ها راه من راه راهنمایم است الگوی بی‌بدیل من راهنمایم است رب من راهنمایم است راهنمایم به من عاشق بودن را یاد داد زندگی کردن، همسفر بودن را یاد داد راهنمای من که وادی ۱۴ را با تک‌تک سلول‌هایش درک کرده بود را به من یاد داد این را زمانی فهمیدم که همسفرش شدم تا زاهدان. از راهنما حرف زدن و نوشتن فقط عشق می‌خواهد و اشک، عشقی که خودش در وجودم نهاده است و اشکی که از سر عشق است و راهنما چیزی نیست جز عشق، عشق، عشق و باز هم عشق

نویسنده: همسفر اعظم، راهنما همسفر مهدیه(لژیون یکم)
رابط خبری: همسفر زهرا، راهنما همسفر مهدیه(لژیون یکم)
ویرایش و ارسال: همسفر منصوره، راهنما همسفر مهدیه (لژیون یکم)
همسفران نمایندگی کریمان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .