English Version
English

مانند کویری بودم که شما مانند ابری پرباران مرا سیراب کردی.

مانند کویری بودم که شما مانند ابری پرباران مرا سیراب کردی.

در وصف راهنما
راهنمای مهربانم
از این دل نوشته ساده نگذر؛ چون این یک دل نوشته است که یک دل آن را نوشته است. روزی که برای اولین بار وارد کنگره و به شعبه تخت جمشید آمدم را فراموش نمی‌کنم. با اندوهی از غصه، غم و ناامیدی؛ البته با اکراه فراوان روی صندلی نشستم. حال خیلی بدی داشتم، ده دقیقه توانستم تحمل‌کنم و نمی‌فهمیدم که استاد جلسه چه می‌گوید از جلسه بیرون آمدم و در ماشین منتظر مسافرم شدم تا به خانه برگردیم.‌ روز اول هیچ حسی به شعبه در من پیدا نشد، برای بار دوم باز هم بابی میلی و به خواست مسافرم به شعبه آمدم، آن روز تولد رهایی شما و مسافرتان آقای ضرغامی بود حس و انرژی خوبی گرفتم وقتی دیدم یکی از عمق وجودش خوشحال است و مسافران و همسفران دیگر هم به یمن این آزادی و رهایی جشن گرفته‌اند. زمانی که آقای محمود اسماعیلی راهنمای آقای ضرغامی صحبت می‌کردند من فقط گریه می‌کردم، زمانی که شما و آقای ضرغامی درجایگاه قرار گرفتید و صحبت کردید را هیچ موقع فراموش نمی‌کنم، حس عجیبی مانند عشق، امید و دوست داشتن در من شکل گرفت، نمی‌دانم چه حسی بود؛ ولی خوب یادم هست من که با حس بد و ناامیدی وارد شعبه شده بودم با تمام وجودم مهر شما به دلم نشست، آن روز روزی از روزهای سرد زمستان بود که شما به من گرما دادید و انگیزه کنگره آمدن را در من زنده کردید. آن‌جا بود که تصمیم گرفتم راهم را ادامه دهم و شمارا راهنمای خود بدانم و همیشه فکر می‌کردم فقط من این غم در وجودم هست؛ اما با دیدن شما در جایگاه و صحبت‌های آقای اسماعیلی و آقای ضرغامی و شما جان گرفتم. اشک‌هایم را از روی گونه پاک کردم روی صندلی محکم‌تر و امیدوارانه‌تر نشستم و با دقت کلمه به کلمه لحن شیرین گفتارت را گوش فرا دادم؛ البته این را بگویم من که با اکراه به کنگره آمده بودم الان دیگر حسی عجیب داشتم و شوقی وصف ناشدنی در من پیدا شده بود. بعد از چند جلسه وارد لژیون شدم تا شما مثل آموزگاری مهربان الفبای زندگی را برایم بازگو کنید بی آن که چشم، داشتی داشته باشی به من صداقت، محبت، عشق و عشق به قدرت مطلق را آموختی. من نور قدرت مطلق را در تو دیدم و این نور هر روز دنیای درون و بیرون من را روشن‌تر می‌کند؛ مانند کویری بودم که شما مانند ابری پرباران مرا سیراب کردی. ای روشنایی بخش تاریکی جانم و ای نور ظلمتم، ای سنگ صبور غم وجودم روزت و هفته‌ات مبارک. راهنمای عزیزم خانم میترا همیشه رهجوی سپاسگزارت خواهم ماند. امیدوارم بتوانم گوشه‌ای از محبت و تلاش بی دریغ شما را جبران کنم و روزی در این مسیر قرار بگیرم تا کمکی به هم نوع خود کنم. امیدوارم برای هرقدمی که برای کمک به دیگران برمی‌دارید خداوند هم نگاه پر لطفش را از زندگی شما دریغ نکند. باافتخار تقدیم به راهنمای عزیزم خانم میترا و تمام راهنمایان کنگره ۶۰ والخصوص راهنمایان شعبه تخت جمشید شیراز
به لطف یزدان مانا باشید.
همسفر خدیجه لژیون اول
ویراستاری: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر میترا لژیون (اول)
ثبت و ارسال:همسفر فائزه رهجوی راهنما همسفر فاطمه(لژیون چهارم)
همسفران نمایندگی تخت جمشید

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .