English Version
English

گروه خانواده - دلنوشته در وصف راهنما

گروه خانواده - دلنوشته در وصف راهنما

همسفر فاطمه در دلنوشته خود در مورد هفته راهنما چنین نوشت:

با این گچ عشق تخته ی جانم زن                                 خطی ز کلام خود به ایمانم زن

صد درس در این کلاست آموخته‌ام                                  یک درس ز عشق جان ویرانم زن

این دلنوشته را به مناسبت هفته راهنما به همه راهنماهای عزیز کنگره ۶۰ تقدیم می‌نمایم. به نوبه خودم هفته راهنما را به جناب آقای مهندس دژاکام بنیان گذار کنگره ۶۰ و استاد امین و تمامی راهنماهای عزیز و به خصوص راهنمای عزیز خودم خانم زهرا و راهنمای مسافرم آقا محمد عارف تبریک عرض می‌کنم که زحمت‌های زیادی برای ما و دیگر رهجوهای خود می‌کشند و وقت گرانبهای خودشان را در اختیار ما و دیگر رهجوهای‌شان می‌گذارند و برای تک تک این راهنماها سلامتی و طول عمر باعزت وبهترین‌ها را آرزو دارم.
من با وجود اینکه ترس زیادی از اعتیاد و مواد مخدر داشتم روزگار طور دیگری برایم رقم خورد و مرا با آن روبرو کرد و سال‌ها با این اعتیاد جنگیدم. بعد از چندین سال که کوله باری از غم و اندوه و ناامیدی بودم و دلم از همه جا و همه چیز گرفته بود و همیشه با خدای خودم این دعا را می‌کردم و از او می‌خواستم که او راهی را به من نشان دهد که از این تاریکی و غم رها شوم. ظاهرم را همیشه شاد و بشاش می‌گرفتم ولی درونم پر از غم بود ومن درچهره خودم این غم را می‌دیدم و هرچه از خدا درخواست می‌کردم، خداوند این دعایم را مستجاب نمی‌کرد. تا اینکه یک هفته قبل از ماه رمضان ۱۴۰۲ انگار خداوند رهایی ما را از تاریکی رقم زده بود و راه کنگره را به ما نشان داد. درونم حال خوبی نداشتم. نمی‌دانستم چه راهی است. سردرگم بودم که نتیجه این راه هم مثل راه‌های دیگر خواهد بود؟ وقتی وارد کنگره شدم مکان مقدسی به نظرم می‌آمد و فقط می‌خواستم یکی دست مرا بگیرد و مرا هدایت کند. چون راه خود را در تاریکی‌ها گم کرده بودم و ناامید و دل شکسته بودم و به نظر خودم  دوران سختی در زندگی گذراندم وخیلی رنج کشیدم.
کسانی که در کنگره حضور داشتند مانند فرشتگانی به نظرم می‌آمدند که عشق و محبت بی‌دریغی داشتند و من را در آغوش گرم خود می‌گرفتند. با صحبت‌هایی که برای اولین بار با راهنما خانم زهرا و خانم مهدیه وراهنمای تازه واردین خانم ام البنین در کنگره داشتم من را با صحبت‌های خود آرام می‌کردند و به من امید می‌دادند و مرا برای حضور در جلسات بعد دعوت به کنگره می‌کردند و با من مثل یک دوست قدیمی رفتار میکردند. انگار مرا سالیان سال می‌شناختند در جلسات اول که با راهنمای تازه واردین خانم ام البنین صحبت می‌کردم خیلی آرام بودم و از ایشان انرژی زیادی گرفتم و هنوز هم هر وقت در کنگره ایشان را می‌بینم انرژی می‌گیرم و بعد از آن که باید برای ورود به لژیون برای خودم راهنما انتخاب می‌کردم انگار خداوند خودش از قبل راهنمایم را برایم مشخص کرده بود. چون من قبل از جلسات با خانم زهرا در چندین تماس تلفنی صحبت کرده بودم و بعد که باید راهنما انتخاب می‌کردم راهنمای عزیزم خانم زهرا شد. وارد لژیون ایشان شدم .جلسه اول کمی گیج بودم. نمی‌دانستم چه کاری باید بکنم آیا من می‌توانم این راه را به درستی بروم و خوب آموزشم را بگیرم.
راهنمای عزیزم  مثل یک نوری در تاریکی  راه را برایم نمایان کرد وبه وسیله این نور راهم را ادامه میدهم وآموزشم را میگیرم تا به روشنایی برسم. صحبت‌های راهنمایم برایم خیلی دلنشین است و عشقش به من مثل عشق به فرزند است که مرا آرام می‌کند، خیلی پاک و دوست داشتنی است و می‌دانم که بهترین راه را به من نشان می‌دهد.
و هر چقدر بیشتر پیش می‌رفتم روشنایی بیشتر می‌شد آن وقت بود که واقعاً در درونم  دگرگونی دیدم .
خانم زهرا راهنمای عزیزم بابت وجود شما از خداوند سپاسگزارم که چنین فرشته‌ای  را سر راهم قرارداد تا راه درست زندگی کردن را از شما آموزش بگیرم و بتوانم انسان خوبی در زندگی باشم و باحرف‌ها و راهنمائی‌های شما یاد گرفتم از گناه وضد ارزش‌ها باید دوری کنم. من و خانواده‌ام از زمان ورود به کنگره خیلی امید به زندگی پیدا کرده‌ایم و از خداوند عزیزم سپاسگزارم که کنگره را در مسیر زندگی من قرار داد.

همسفر صفیه در دلنوشته خود در مورد راهنما چنین نوشت:
راهنما کسی که راه را به ما نشان می‌دهد. خوشبختی یعنی کسی را خداوند عزیز بدارد و انسان‌هایی را جلوی راهش قرار دهدکه در راه درست و مستقیم رهنمودش باشند انسان‌هایی از جنس بهترین مخلوقات خدا که از جان و دل برای ما مایه می‌گذارند. من خوشبخت‌ترین انسان روی زمینم که خداوند همچین نظری به من کرده و یکی ازبهترین‌ها را در مسیر راهم قرارداده تا با کمک ایشان بدانم زندگی زیباست و زمین بهترین جای زندگی است. خوشبختی را به بهترین شکل ممکن درک کنم. خدایا شکرت بابت همه‌ی داده‌هایت. خانم زهرای عزیز امیدوارم با رهایی و گرفتن گوشه‌ای ازکار در کنگره حداقل ذره‌ای از زحمات شما را جبران کنم. ممنون بابت تمامی زحماتتان.

همسفر صدیقه در دلنوشته خود در مورد راهنما چنین نوشت:
راهنمای عزیزم ،روشنایی بخش تاریکی جانم. مثل آموزگاری مهربان الفبای زندگی را برایم سر مشق گرفتی ودر گوش من با صدای پر مهرت زمزمه کردی. عشق، محبت، گذشت، صبر و مهربانی را ... درس چگونه زندگی کردن را زیر سایه پر مهر تو آموختم. کلامت آنقدر شیوا و دلنشین بود که تمام ناخوشی‌هایم را از یاد بردم. خورشید نگاهت آنچنان گرمایی به جان یخ‌زده‌ام تاباند که گویی جان تازه به من بخشید. تو نگاهت هم حرفی دارد، حرفی که ناامیدی را به امید تبدیل می‌کند. من حتی چگونه فکر کردن را نیز از تو آموختم. با تلنگرهایت هر بار مرا به درون خودم می‌کشاندی و یادآور تمامی گم شده‌هایم بودی. همیشه دلگرمم کردی تا جاده پر پیچ و خم زندگی را با امید سپری کنم. به لبه پرتگاه رسیدم ولی نور امید تو بود که مرا نجات داد.
سنگ صبور روزهای سختم . جسم و جانم را غبار  غم گرفته بود. نه چیزی می‌دیدم نه چیزی را می‌شنیدم. دنیایی که تو به من هدیه کردی  روح تازه‌ای در من دمید. با توام ای مهربان‌تر از مهربان. تو که گاهی آموزگاری می‌شوی تا بیاموزی تمام ندانسته‌هایم را، گاهی مادری می‌شوی نگران؛ که از عمق نگاهم سنگینی غم نشسته بر قلبم را می‌خوانی. گاهی خواهری می‌شوی راز دار تمام ناگفته هایم. گاهی هم پدری می‌شوی با جذبه .... تو جنست با فرشته‌ها هم فرقی دارد. تو راهنمایی، راهنمای تاریکی به نور، غم به شادی، نفرت به عشق، راهنمای راه بهشت، با چه کلامی از تو سپاس‌گذاری کنم؟ عاشقترین موجود خداوند....
تقدیم به تمامی راهنماهای کنگره ۶۰ بخصوص راهنمای عزیزم خانم زهرا.

همسفر مریم در دلنوشته خود درمورد راهنما چنین نوشت:

سلامی برگرفته از ایه شریف (سلام قولا من رب رحیم) نثارتان باد. این مناسبت را غنیمت شمرده روزتان را تبریک عرض می نمایم.
راهنمای عزیزم؛فرشته آسمانی من؛ شما مرا به سرزمین نور و آگاهی هدایت کردی. ای آیینه تمام نمای عشق و محبت و ایثار و ای پروردگار کوچک قلبم که خداوند بزرگ (راهنمایت) نامید. فروغ صبح دانایی، انیس روز نادانی، چگونه پاس دارم تو را. اینک که میدانم خدا هم نیز چون من تو را بسیار دوست می‌دارد و من هم چون خدایم تو را دوست دارم. تبریک بر کسی که وظیفه اش جزء هدایت کردن گمراهان در میان تاریکی‌ها چیز دیگری نبود. تمام  اوقات زندگی‌ات را بی منت صرف القای آموزش و علم به مسافرین و همسفران کنید. این تو بودی که بی ادعا ستاره شب‌های غفلت و جهل من شدی تا باعث شود نور آگاهی و دانایی در دل من بتابد. من را به روشنایی‌ها سوق دهد. این تو بودی که الگویش را سنت‌های الهی قرار دادی و عمر گرانبهایش را صرف این کار نمودی تا از این طریق بتوانی جامعه غرق در باتلاق را با ریسمان «واعتصموا بحبل الله» به بالاترین نقطه برسانی. تو به من درس عشق به زندگی، درس عشق به خالق، درس عشق به هدایت، درس عشق به اعتماد و ... آموختی. نمی‌توانم معنایی بالاتر از تقدیر و تشکر بر زبانم جاری سازم و سپاس خود را در وصف راهنمای مهربانم آشکار نمایم که هرچه گویم و سرایم کم گفته ام.
راهنمای مهربانم؛ واژه‌ی سپاس در برابر ازخودگذشتگی‌ها و ایثار شما، ذره‌ای بیش نیست. تنها دارایی من برای شما، دعای خیری است که به‌ پاس تمام الطافتان می‌توانم بدرقه راهتان کنم، تا پایدار باشید، تابمانید برای من، و برای هزاران هزار انسان دیگر مانند من... آرامش امروزم، حال خوشم، سلامت جسم و روحم، همه و همه به خاطر تلاش‌های بی‌وقفه، و ایثار و ازخودگذشتگی شما بوده است. از اعماق قلبم هفته راهنما را به شما و تمام کمک راهنمایان کنگره ۶۰ تبریک می‌گویم.

ویرایش: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون یکم)
تنظیم و ارسال: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون یکم)

همسفران نمایندگی زاهدان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .