سلام دوستان لیلا هستم یک همسفر
خداوند را هزارانبار شاکرم که من را با مکان مقدسی به نام کنگره ۶۰ آشنا نمود و مرا لایق قدمگذاشتن در این مکان زیبا دانست.
روزی که به اینجا آمدم وجودم سرشار از عصبانیت و خشم و منیت بود خود را محق میدانستم.
فکر میکردم هر آنچه من میگویم درست است و همه آن را تأیید و مسافرم را سرزنش میکنند و در نهایت، حق را به من میدهند که هر تصمیمی که من راجع به زندگی و مسافرم میگیرم آگاهانه و منطقی است.
ولی وقتی راهنمای عزیزم را انتخاب کردم و چند جلسه آموزش گرفتم، دریچه جدیدی به رویم گشوده شد با ابعاد جدیدی از زندگی آشنا شدم متوجّه شدم تا چه حد در تاریکی و جهل بودم بعد از تجلیل از راهنمای عزیزم خانم مریم بزرگوار خیلی نگران و مضطرب بودم ولی با ورود به لژیون ۲۷ و آشنایی با خانم مرضیه عزیز و بزرگوار فهمیدم که اینجا همه راهنمایان عزیز از یک چشمه زلال و ناب سرچشمه میگیرند و همچون رودی جاری میشوند و تشنگان و در راهماندگان را سیراب میسازند.
خانم مرضیه عزیز،
شما به من چیزهایی را یادآوری کردید که شاید مدتها بود آنها را فراموش کرده بودم، فراموش کرده بودم برای اینکه همسر و مادری شاد و سرزنده باشم باید یک انسان و یک زن قوی و شاد و با انگیزه باشم.
زبانم قاصر است نمیتوانم آنطور که میخواهم و شایسته شماست از شما تقدیر و قدردانی کنم امروز میخواهم تشکر کنم از شما برای هدایت ما و برای اینکه بهترین راه را برای ما و ساختن امروز و فردایمان به ما نشان میدهید.
شما چون خورشید سرزمین دلم را روشنی و گرما میبخشید و با راهنماییهای کارساز و سازنده زندگیام را بهتر و قشنگتر میسازید وقتی سخن میگویید پنجرهای از امید به رویم میگشایید و چه با حوصله، مدارا و متانت پاسخ سؤالهای بیپایانم را میدهید.
به شما که میرسم مکث میکنم آرامش را در صدایتان فروتنی و تواضع را در رفتارتان و زندگی و امید را در چشمانتان میبینم.
امروز بهانهایست تا بوسهای نثار دستان پرمهرتان کنم و تبریکم را تقدیمتان نمایم.
از خداوند مهربان میخواهم روشنترین، شادترین، آرامترین روزها، ماهها و سالها در انتظارتان باشد.
سربلند و سعادتمند باشید.
سلام دوستان هانیه هستم یک همسفر
درابتدا این هفته زیبا را به آقای مهندس و خانواده محترمشان تبریک میگویم.
در ابتدای سال ۹۸، برای ورود به کنگره ترسی در وجودم بود همیشه در حال مخفی کردن خودم بودم که یک وقت کسی منرا داخل کنگره نبیند بعد از ۳ جلسه که در لژیون تازهواردین نشستم و با حس درونی خودم وارد لژیون ۲۷ شدم، با راهنمایی آشنا شدم که به من آرامش میداد و در کنارش استرس زندگی بیرون از کنگرهام را نداشتم. روزهای اوّل که داخل کارگاه مینشستم حال خیلی بدی داشتم دقیقاً مثل بچههایی بودم که دنبال مادرشان میگردند و با پیداکردن راهنمای عزیزم احساس میکردم همه جا برایم امن است و یکی هست که در آن همه تاریکی زندگی، حواسش به من هست.
یک روز، با حال خیلی خراب و چشمگریان وارد کارگاه شدم و یادم هست که راهنمای عزیزم، نگهبان جلسه بودند وقتی با هم چشم تو چشم شدیم و دید که چه حال بدی دارم کل کارگاه را با نگاهش حواسش به من بود با نگاهشان و با چهره آرامی که دارند به من آرامش میدادند. باورم نمیشود فردی که تو را دقیق نمیشناسد مثل مادر نگرانت بشود، با تو حرف بزند، دیدم این نوری که در زندگی من هست، برای تکتک رهجوهایش هم هست و نگران همه ما است. وقتی یکی از ما در لژیون حالمان خوب نیست گریه میکنیم، دقّت که کردهام دیدم با تکتک رهجوهایش چشمهایش پر میشود فقط میتوانم بگویم آنقدر برای من عزیز هستند و آنقدر دوستشان دارم که وقتی میخواهم کاری کنم فکر میکنم اگر راهنمایم کنارم بود هم این کار را انجام میدادم یا نه؟ خدا را شکر جایی را پیدا کردم و دارم آموزش میبینم که مهربانیها از تهدل است دوست داشتهشدن و دوستداشتن افراد واقعی است و همه همدیگر را واقعی درک میکنند. از همه راهنمایانی که برای ما رهجوها وقت میگذارند، خیلی ممنونم امیدوارم برکت خدمتهایشان در زندگیشان همیشه جاری باشد.
در آخر و از همه مهمتر از راهنمای عزیزم، مادر دومم، خانم مرضیه که همیشه نگاهشان، حرفهایشان و آرامششان قوت قلبم است تبریک میگویم و خیلی خیلی دوستشان دارم
رابط خبری: همسفر عاطفه رهجوی راهنما همسفر مرضیه لژیون بیستوهفتم
عکاس خبری: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر الهام لژیون بیستوپنجم
ویراستاری و ثبت: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر الهام لژیون بیستوپنجم
همسفران نمایندگی شادآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
178