همسفر مهین:
ورود به کنگره۶۰ برای من حکم همان قايق نجاتی بود که سالها به دنبال آن بودم اما آن را پیدا نمیکردم همیشه فکر میکردم که زندگی میکنم، راه و رسم آن را بلد هستم اما زمانی که وارد کنگره۶۰ شدم متوجه شدم زندگی یعنی چه؟ آن زمان بود که حس کردم وجودم پر است، پر از خالی، پر از تاریکی، پر از حسهای به خواب رفته که هیچوقت به فکر بیدار کردن آنها نبودم چون زندگی را نمیشناختم، زندگی زمانی زیبا شد که انتخابش کردم و شروع کردم به آموزش دیدن و دل به زندگی دادم حال که محبت، عشق و لبخند دلنشین را در زندگی تجربه میکنم زندگی برایم دلپذیرتر شده است. راهنمایم شد نشاندهنده راه، من شدم رهجو و جوینده راه، من را به خودم شناساند، من را با خودم آشتی داد، دستم را گرفت و بلندم کرد، او مراد من شد و من مرید او شدم به من آموخت که انسان بودن ارزشمند است، حیات زیبا و شیرین است و این شیرینی زمانی به کام من خوش خواهد بود که پا جای پای راهنمایم بگذارم و همانند او صادقانه خدمت کنم، خالصانه عشق بورزم و بدون توقع و چشمداشت محبت کنم. راهنمای مهربان من خانم آمنه عزیزم با لبخند به من آموختید که گاهی یک لبخند میتواند چقدر معجزه کند و چهطور میتواند امید را در قلبها زنده کند. راهنمای عزیزم به خاطر وجودت از خداوند سپاسگزارم امیدوارم لایق باشم و بتوانم راهت را ادامه بدهم و بهای حال خوش امروز خود را با خدمت کردن بپردازم، به خاطر وجود با محبتتان هزاران بار خداوند را شکر میکنم.
همسفر سمیه:
اینبار دیگر اشک و آه نیاوردهام، دیگر از سختی راه نمیگویم، آمدهام بگویم همانطور که وعده داده بودید همه چیز در این مسیر زیبا شد، آمدهام از عشق، مهر، محبت بلاعوض و اینکه چگونه نگاه، کلام و عمل شما در جانم نفوذ کرد بگویم، چون از اخلاص میآید شعار نیست، حرف تنها نیست، آمدهام از حالخوش امروزم بگویم شما خداوند را به معنی درست به من شناساندید و خداوند را به قلبم دعوت کردید، حال که نور را دیدهام متوجه شدم که من از دیدگاه اشتباهی دنیا را نگاه میکردم. راهنمای عزیزم به من آموخت که خالق به این هوشمندی مرا بیهوده نیافریده است و زندگی ارزشمند است، سالهای سال در ندانی و ظلمت به سر میبردم و حالم اصلاً خوب نبود نه توان تغییر داشتم و نه جرات پذیرش، گوشهگیر و منزوی شده بودم زیرا راه را نمییافتم و تمام درها به رویم بسته بود تا اینکه خداوند فرمان داد برگرد هرچه بر خود ستم کردی کافیست دستم را رها نکرد و من به کنگره عشق آمدم، دستم را در دست راهنمای عزیزم گذاشت خداوند خواست با کمک کسی که خود در این امتحان سربلند شده بود و به خدمت در این مسیر سبز کمر بسته بود حمایت و هدایت شوم. خداوند را هزاران بار شکر میکنم قبل از اینکه جهان را ترک کنم با راهنمای خوبم آشنا شدم و توانستم با دانش و علم کنگره۶۰، جناب مهندس و استاد امین در مرحله تغییر قرار بگیرم و انشالله بتوانم تبدیل به انسان مفیدی شوم، امیدوارم در این حلقه به مرحله ترخیص برسم و خدمتگزاری باشم برای تمام کسانی که خواهان رهایی و آرامش واقعی هستند. هفته راهنما گوارای وجود پر از عشق و نورتان باشد.
همسفر زهرا:
عشق یعنی در میان غصههای زندگی
یک نفر باشد که آرامت کند
عشق یعنی روح را آراستن
بیشمار افتادن و برخاستن
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درماندهای درمان کنی
هفته راهنما را به راهنمای عزیزم خانم رقیه تبریک میگویم و سپاسگزارم که با صبوری و گذشت مانند خواهری مهربان در کنارم هستید و روزهای تاریک زندگیام را به روشنایی تبدیل میکنید، زحمات زیادی کشیدید تا من به حال خوش برسم، راهنمای عزیزم بدون هیچ چشمداشتی مرا راهنمایی میکنید و در تمام لحظات همچون کوه کنارم هستید من از شما درست اندیشیدن، امید، صبر و رسم زندگی را آموختم. آب حیات را جرعه جرعه در پیمانه زندگیام ریختید تا خزان زندگیام را به بهار تبدیل کنم. راهنمای عزیزم گاهی آموزگارم میشوید تا تمام دانستههایتان را به من بیاموزید و گاهی همچون مادری نگران، سنگینی نگاهم و غم نشسته بر قلبم را میبینید و آرامم میکنید، میدانم زحماتی که برای من کشیدید با هیچ چیزی قابل جبران نیست ولی امیدوارم بتوانم با دادن پاکت ذرهای قدردان زحمات شما باشم، با تمام وجود دوستتان دارم.
همسفر اعظم:
هفته راهنما را به جناب مهندس، خانواده محترمشان و تمام راهنمایان شعب کنگره۶۰ و همچنین راهنمای خوب خودم سرکار خانم رقیه عزیز تبریک عرض میکنم، بابت تمام زحماتی که برای من کشیدهاید از شما راهنمای خوبم بینهایت سپاسگذار هستم. راهنمای عزیزم شما زندگی را دوباره به من بخشیدید، آموختید درست زندگی کنم و راه و رسم عاشقی را بیاموزم تا به آرامش برسم، بخشش و گذشت را در قلب من کاشتید تا آرام بگیرم. در دلم غوغاست و نمیدانم چه واژهای بنویسم تا میزان لطف و محبت شما را بیان کنم شما مرا از خواب غفلت بیدار نمودید و درک کردم که من هم میتوانم انسانی باشم که خداوند مرا بيهوده نیافریده است. این قلم چند خطی دلنوشته دارد که وصل حال دل مرا میطلبد:
راهنما یعنی: چراغ راه
راهنما یعنی: صبر و استقامت
راهنما یعنی: عشق بلاعوض
راهنما یعنی: باران محبت
راهنما یعنی: خورشیدی در دل تاریکی
راهنما یعنی: استوره عشق
راهنما یعنی: جان بخشیدن دوباره
راهنما یعنی؛ طبیب دل
همسفر آسیه:
راهنما یعنی نشان دهنده مسیر تاریکی به نور، غم به شادی و نفرت به طرف عشق یعنی نمایانگر راه رسیدن به آرامش، آرامش امروزمان حال خوشمان سلامت جسم و روحمان همه و همه به خاطر تلاشهای بیوقفه و از خود گذشتگی شما راهنماهای عزیز است. هرچه بگویم کم است به خاطر تمام زحمتهایی که از ته دل برای ما رهجوها میکشید از شما سپاسگزارم و این هفته زیبا را خدمتتان تبریک عرض میکنم، امیدوارم بتوانم گوشهای از زحمات شما را جبران کنم.
همسفر سمیه:
هفته راهنما را خدمت بنیانگذار کنگره۶۰ جناب آقای مهندس دژاکام، خانواده محترمشان و همهٔ راهنمایان تمام شعب تبریک عرض میکنم مخصوصاً راهنمای خوبم خانم سمیرا که واقعاً در این مدت خیلی برای من زحمت کشیدند و بدون هیچ منتی به ما آموزش دادند تا به آن حال خوش برسیم. راهنما یعنی راه را برای ما نمایان میکند تا از تاریکیها به طرف روشناییها حرکت کنیم و در این مسیر سبز قرار بگیریم و از آموزشهای ناب کنگره بهره ببریم، از راهنمای خوبم ممنونم که به من آموزش داد تا راه درست زندگی کردن را یاد بگیرم و از خداوند بزرگ برای ایشان آرزوی تندرستی و سلامتی دارم.
همسفر حوریه:
چشمان باز را ببندید دریچه قلب را باز نمایید آنگاه خواهید دید که قدمهایتان به سویی میروند که روزی از آن راه به زمین آمدهاید، پس خوب گوش کنید تا صداها را بشنوید و در اعماق وجودتان به فراسو راه یابید.
دلم از همه جا و همه چیز گرفته بود بارها با خدای خود صحبت میکردم راهی یا فرجی برایمان باز کند بیست سال خودم بودم و خودم و همیشه بغض در گلویم بود تا اینکه خداوند ما را از چنگال تاریکی نجات داد، از خداوند تمنا کردم نمیدانم چه حالی بود ولی تقدیر رقم خورد و ما وارد کنگره۶۰ شدیم با لحظه ورود انگار دلم آرام شد و با یک محیط آرام و مقدسی روبهرو شدم، با خود گفتم اینجا همان جایی هست که مدتها به دنبالش بودم. از همه مهمتر باید یک راهنما انتخاب میکردم انگار میدانستم که باید چه کسی را انتخاب کنم ناخداگاه سر لژیون اجازه گرفتم و نشستم. فرشتهای بود که در نگاهش محبت و عشق موج میزد و با لبخندی زیبا به من خوش آمد گفت و مرا در آغوشش گرفت، انگار خدا او را برای من فرستاد برای نجات من از ظلمت و تاریکیها، مرده متحرک بودم که مرا احیا کرد و جان داد. راهنمای خوبم خانم معصومه عزیز هر چه بنویسم کم است عاجزم از بیان خوبیهای شما هزاران بار خداوند را شکر میکنم، شما منبع نور و عشق از طرف قدرت الهی هستید، شما لایقترین انسان و لایق بهترینها هستید. محبت را بر من تمام کردید دعا میکنم همیشه در پناه خداوند باشید، هفته راهنما را خدمت شما تبریک عرض میکنم.
همسفر زهرا:
هفته راهنما را در راس به اولین راهنمای کنگره۶۰ آقای مهندس دژاکام تبریک عرض میکنم که در ابتدا بنای نوری را برپا کردند تا انسانهای گرفتار در ظلمت و تاریکی، جهل و ناآگاهی را به باور درست زندگی برسانند. و اما راهنمایان کنگره که انواری هستند و آنچه را که میباید دیده، شنیده و به گوش جان سپردهاند و بعد از آن قدم نهادند در مسیر عشق، تا خدمت کنند و از عصاره جان خود نثار دردمندان کنند تا بیابند آنچه را که باید جست و به یاد آورند آنچه را که از یاد بردهاند. راهنما کسی است که راه را نمایان میکند، مسیری را نشان میدهد که به صلح، آرامش و دوستی ختم میشود، مسیری که از آن انشعاب گرفته و به آن باز خواهیم گشت. درسی را میدهد که در هیچ دانشگاهی تدریس نشده و مسیری را نمایان میکند که نهایت سعادت و خوشبختی است. این هفته قشنگ و این جشن باشکوه را به تمام راهنمایان کنگره به خصوص راهنمای خوب خودم خانم معصومه عزیز خیلی خیلی تبریک عرض میکنم، امیدوارم بتوانیم آنچه را که به ما میآموزند را به درستی دریافت و عملی کنیم. امیدوارم آنچه که ما به هیچ نحوی نمیتوانیم جبران کنیم خداوند متعال در تمام ابعاد حیاتتان به بهترین شکل نثارتان کند.
همسفر رضوانه:
با عرض تبریک خدمت ایجنت محترم شعبه خانم آمنه عزیز و تمام راهنمایان کنگره۶۰ و راهنمای خوب خودم خانم معصومه عزیز،
به نام خدایی که دوست داشتن را آفرید، لحظهها را ثانیه ثانیه میشمردم و پس از هر ثانیه بیهودگیهای زندگیام را ورق میزدم نه تنها شبهایم بلکه روزهایم نیز تاریک بود، نه امیدی به زندگی داشتم نه دستی که دستان سرد و لرزانم را گرم کند نفسهای آخرم را میکشیدم که فرشتهای از طرف خداوند پیدا شد چراغی در دست گرفت و مرا به سرزمین نور و عشق هدایت کرد، آرامش آغوشش و گرمای دستانش مرا تا به آسمانها برد گویی تازه متولد شده بودم. آمدی و بدون هیچ چشم داشتی با من پیمان بستی که در تمام لحظات سخت در کنارم همچون کوه بایستی مانند یک معلم نمونه و عاشق الفبای زندگی را به من آموختی تا چگونه زندگی کنم، با صدای پر مهرت در گوشم زمزمه کردی عشق را گذشت را صبر و مهربانی را استاد عزیزم فرشته نجاتم خانم معصومه عزیز سخنانت آنقدر دلنشین هستند که تمام ناخوشیهایم از یادم رفتند، حتی نگاهت با من حرف میزند و مرا وادار به تغییر میکند. آمدی ای عزیزتر از جانم مرا دلگرمی دادی تا جاده پر پیچ و خم زندگی را با امید طی کنم، تنها دارایی من این بود که دعای خیر بدرقه راهتان کنم تا پایدار باشید و بمانید برای من و برای هزاران انسان دیگر مانند من، آرامش امروزم، حال خوشم، سلامتی جسم و روحم همه و همه را مدیون تلاشهای بیوقفه و ایثار و از خودگذشتگی شما هستم. حال به من بگویید: اگر اسم او فرشته نیست، پس چه هست؟...
همسفر لیلی:
هر چند بندگی فقط شایسته ذات بیهمتای خالق هستی آفرین است اما به مصادیق حدیث شریفه هر کس حرفی به من بیاموزد مرا بنده خود کرده است. استاد هم چنان شأن و مقام والایی دارد که دریای علم و معرفت و پرچمدار توحید است و هم خود را بنده کسی میداند که حتی یک حرف به او بیاموزد. استاد، معلم و راهنمای محبوبم خانم شکوفه عزیز شما روشنایی بخش تاریکی جان هستید و ظلمت اندیشه را نور میبخشید، چگونه سپاس گویم مهربانی و لطف شما را که سرشار از عشق و یقین است. چگونه سپاس گویم تأثیر علمآموزی شما را که چراغ روشن هدایت را بر کلبهٔ محقر وجودم فروزان ساخته است. سپاسگزار خداوندی هستم که شما را با من آشنا کرد، از صمیم قلب و صمیمانه بابت وجود نازنینتان از خداوند سپاسگزارم که با چنین فردی آشنایم نمود. این هفته زیبا را به شما استاد گرانقدر و همچنین استاد بزرگوار آقای محمدیان تبریک میگویم.
همسفر زینب:
من نیز به نوبه خودم این هفته قشنگ را در راس به جناب مهندس، خانواده محترمشان و به تمام راهنماهای عزیز شعبه کاشمر که بدون هیچ چشم داشتی و با مهربانی برای ما همسفرها زحمت میکشند تبریک میگویم و تشکر میکنم. یک تبریک ویژه به راهنمای عزیز و نازنینم خانم شکوفه که مانند یک معلم نمونه و عاشق به من زندگی کردن، درس عشق، گذشت، صبر و مهربانی را آموختند. خانم شکوفه نازنینم با تمام وجود دوستتان دارم، شما حتی نگاهتان من را وادار به تغییر کرد، و ناامیدی درونم را تبدیل به دنیایی از امید و حرکت کرد. ممنونم که من را از تاریکیها به سمت روشناییها هدایت میکنید، مهربانی و آرامش شما سرشار از ایمان است. تنها دارایی من برای شما دعای خیری است که به پاس تمام لطف و مهربانی و زحمات شما دارم، امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشید. راهنمایان بارانی هستند که بیمنت همه را سیر آب میکنند و جانی دوباره میبخشند و به ما میآموزند که با وجود تمام غمها و مشکلات محکم باشیم سایهتان مستدام باشد.
همسفر فاطمه:
اول از همه میخواهم این هفته زیبا را خدمت تمام راهنماهای کنگره۶۰ که خالصانه و عاشقانه خدمت میکنند و همچنین راهنمای مجازی همهمان آقای مهندس عزیز و استاد امین تبریک عرض کنم و همچنین خدمت راهنمای خوب خودم که دانش خود را در اختیار ما میگذارند و الگوی قشنگ و دقیقی هستند برای من همسفر که خواستار رهایی هستم و از بند تاریکیها خارج شدهام. برای من این غیر ممکن و غیر باور بود ولی این معجزه برای من رخ داد و میخواهم بهای آن را انشاالله با خدمت راهنمایی بپردازم، از راهنمای عزیزم کمال تشکر را دارم که با رفتار و چهره متین و دلنشین من را تشویق به خدمت راهنمایی میکنند.
درس معلم گر بود زمزمه محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
همسفر زهرا:
راهنما بارانی است که بی منت همه را سیرآب میکند و جانی دوباره میبخشد، ما راهنمایان همه با هم کمر خم کردهایم و زانوان خود را بر روی خاک نهادهایم و سجدهای را آغاز کردیم برای شکرگزاری از این عمل عظیم که خروج از جهل و ظلمت بود و پیوستن به جهان نور و روشنایی و اکنون که آموزش دیدهایم تا بتوانیم به انسانهای در بند خدمت کنیم چون خودت گفتی اگر فردی را احیا کنیم گویی تمام ساکنین زمین را احیا کردهایم و اگر فردی را نابود کنیم گویی همه را نابود کردهایم پس یادمان ده تا خدمتگزار باشیم نه آقا و سرور آنها، کلیه موجودات هستی به سهولت در حال تکثیر همنوع خودشان هستند اما تکثیری که مشکل به نظر میرسد تکثیر دانایی انسان است زیرا خروج از ظلمات اعتیاد و دیگر ظلمات کاری است والا و ارزشمند خانم زهرای عزیزم تنها دارایی من دعای خیری است که به پاس تمام مهربانیات بدرقه راهت میکنم پایدار باشی که رو سپیدیام به تلاش توست اندیشهام از تو سبز و آباد شده است.
از جهل و غم این دنیا فکرتم آزاد شده
در مکتب پاک و شاد استاد ببین
غم رفته زجانم و دلم شاد شده
همسفر گلناز:
ناگهان غوغایی به پا شد تکانهایی بندبند وجودم را لرزاند چشمهایم را باز کردم چیزی را نمیدیدم مدتی در بهت و حیرت گذشت، صدایی آرام و دلنشین شنیدم جملاتی را زمزمه میکرد آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهیست، سیما و کلامش از زیر آوار خراب شده بر روی سرم که ظلمت و تاریکی را برایم رقم زده بود نور را نشانم داد، او لبخند میزند شاید همین لبخند شیرین باعث شد دستم را در دستش بگذارم، میگوید نامم آمنه است آمدهام تا کمکت کنم. آن مرد آمد شال نارنجی به گردن دارد قدمهای محکمی برمیدارد او پهلوان احمد است دست مسافرم را گرفت و دست دیگرش را روی شانهاش گذاشت و با لبخندی گفت: کافی است تو بخواهی و حرکت کنی آن زمان راه نمایان میشود. حرکت کردیم راه مستقیم است و هیچ پیچ و خمی ندارد کمکم از آن ویرانهها دور شدیم و هرچه میرفتیم روشنایی بیشتر میشد بین راه از شال نارنجیها پرسیدم چرا به ما کمک کردید گفتند ما هم روزی زیر آوار بودیم افرادی پیدا شدند و به ما کمک کردند. خانم آمنه میگوید: فقط کافی است تو به این مسیر سبز ایمان داشته باشی و تا انتهای راه با فرمانبرداری با من همراه شوی، مسافرم به همراه راهنمایش جلوتر حرکت میکنند، من و خانم آمنه نیز پشت سرشان هستیم گاهی مسافرم خسته میشود و راهنمایش با او حرف میزند و دوباره ادامه میدهند هرچه به انتهای مسیر نزدیک میشویم قامتش استوارتر میشود و شادی سرتاسر وجودم را فرا میگیرد. از صنم ۴ سالهام بگویم که غرق در دنیای کودکانهاش است و ما همیشه عکسهای آقای مهندس و راهنمایانمان را نشانش میدهیم تا او هم فرشتگان بی بال زندگیمان را بشناسد و وقتی بزرگتر شد بداند اگر آنها نبودند شاید خانواده ما وجود نداشت، من زندگی امروزمان را مدیون و ممنون جناب مهندس، خانم آمنه و پهلوان احمد هستم و از خداوند میخوام همیشه پشت و پناه آنها و خانوادهشان باشد و انشاالله من هم بتوانم در کنگره۶۰ خدمتگزار باشم.
تایپ: همسفر گلناز، راهنما همسفر آمنه(لژیون دوم)
ویرایش و ارسال: همسفر سمیه، راهنما همسفر رقیه(لژیون سوم)
همسفران نمایندگی کاشمر
- تعداد بازدید از این مطلب :
249