جلسه دوم از دور اول کارگاههای مجازی ویژه همسفران تخت جمشید شیراز به استادی: راهنما همسفر آمنه با دستور جلسه :«هفته راهنما» در روز شنبه هشتم اردیبهشت آغاز به کارکرد.
خلاصه سخنان استاد:
به نام مهربان خدایم
یادم هست قبلترها که راهنما نشده بودم، نوشتن در مورد هفته راهنما و راهنمایم برایم راحت بود؛ کلمات را از وجودم برمیداشتم به مرکب احساسم آغشته میکردم و بهپاس قدردانی بر صفحه کاغذ مینگاشتم اما!
حالا که آن نارنجی شال عشق چهار سال و چهار ماه است مرا به دوش میکشد، نمیدانم از کجا و چگونه بنویسم؟
سخت است آن چه را باجان لمس میکنی شرح دادن، از آن روز که پیمان میبندی یاور دردمندان باشی نه سرور و آقای آنها وقتی شال را به دوشت میاندازند، شاید هم درستتر این است که بگویم تو را به دوش شال میاندازند میترسی، میخندی، در دلت از این فرصت میرقصی و تمام حسهای متناقض دنیا را با همه وجود احساس میکنی.
آغاز میشوی در چشمهای آن تازهوارد غمگین،
روانه میشوی با اشکهای روان بر گونههایش
سفر میکنی در سفری که آغاز میکند، میخندی با خندههایش
میباری با هوای ابری دلش
جاری هستی در میان صفحات دفترش لابهلای حرفهای مشارکتش،
مثل یک مادر دلسوز، مثل یک پدر سختگیر و اخمو
تکرار میشوی با آمدن هر کدامشان از نو انگار شال تو را به دوش میکشد و تو آن تازه از راه رسیده را
قدمبهقدم میروی تا به مقصد به رهایی آنوقت دستهایش را رها میکنی
از اعماق وجود لبخند میشوی و بار شالت سبکتر میشود.
آخ! چه قندی در دلت آب میشود، وقتی همان تازهوارد غمگینِ دیروز پیمان میبندد که یاور دردمندان باشد نه سرور و آقای آنها
و تکیه میکند بر شالهای سبز و نارنجی، سوار میشود، بر بال خدمت و بهسوی عشق به پرواز درمیآید و آنچه از قلب تو در قلب او به یادگار مانده به دیگری گره میخورد.
اصلاً یک حسهایی را یک قند توی دل آب شدنهایی را تا تجربهاش نکنی نمیشود، شرحش داد. هرچه هم بنویسم کلمات نمیتوانند آنچه در قلب من برای تکتک شاگردانم میگذرد را بر صفحه کاغذ بنگارند.
راهنما که شدم تازه فهمیدم چرا راهنمای من از زمانش، فرزندانش، استراحت و کار و درآمدش میگذشت. حالا که عشق را تجربه میکنم تازه او را میفهمم،
بازمیگردم این چهار سال را مرور میکنم و میبینم من هم مثل او شدهام.
گاهی دوست دارم درونم را بشکافم ماورای این جسم و قلب فیزیکی، جانم رانشانشان دهم تا بدانند، چقدر تلاش میکنم از ندانی به دانایی نزدیک شوم، ذرهای نور باشم و بیاموزمشان همه خوبیهایی که در این دانشگاه انسانسازی برای ترمیم زخمهایشان مهیاست.
من بار غمهایم را بر دوش شالم گذاشتهام
او مرا در این وادی عشق و خدمت کشانکشان میبرد و من دیگری را و دیگری دیگری را تا ابد...
الهی که این زنجیره از هم نگسلد
عذر خواهم که در این کارگاه مجازی نوشتههایم به مقاله شباهت ندارند، تقصیر من نیست، قلمم اینگونه خواست و آخرش هم باب دلش کلمات را کنار هم چید.
بیشتر هم میتوانست بنویسد؛ اما میگذارد خودتان بروید در پی تجربه این حس...
در پایان هفته راهنما را در رأس به راهنما و استاد عشق و دانایی مهندس حسین دژاکام و خانواده فاخرشان و تمامی راهنمایان کنگره ۶۰ بهویژه راهنمایان عزیزم خانم مرضیه و خانم بتول در شعبه بوشهر و دوستان از جان بهترم راهنمایان شعبه تخت جمشید شیراز تبریک میگویم.
دلتان خرم و لحظه هاتان به مهر و عشق
تایپ: راهنما همسفر آمنه
ویراستاری: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر مرضیه (لژیون هشتم)
ثبت و ارسال: همسفر سهیلا راهنمای لژیون دهم
همسفران نمایندگی تخت جمشید
- تعداد بازدید از این مطلب :
464