English Version
English

هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نگذاشته‌ است

هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نگذاشته‌ است

جلسه‌هفتم از دوره سیزدهم از سری کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ مخصوص مسافران نمایندگی دلیجان با استادی راهنمای تازه واردین مسافر علی، نگهبانی مسافر رسول و دبیری مسافر علی،با دستور جلسه:«وادی دوم و تاثیر آن بر روی من»،دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳،ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.

سخنان استاد:

تشکر میکنم از نگهبان عزیز که اجازه دادند در این جایگاه باشم و آموزش بگیرم. دستور جلسه وادی دوم است و هدف خلقت و اینکه هیچ چیز بیهوده آفریده نشده و هیچ چیزی به هیچ نیست حتی اگر خودش فکر کند. آقای مهندس برای ما صحبت کرده‌اند و دیگر برای ما واضح است که ما بیهوده نیامده‌ایم. هر ذره‌ای و هر چیزی و هر کسی که خلق می‌شود بیهوده به این دنیا نیامده است. چه از جامدات باشد چه از نباتات باشد چه از حیوانات باشد و چه انسان باشد. مانند دستور جلساتی که برگزار می‌شود هیچ دستور جلسه‌ای و هیچ جایگاهی و هیچ سمتی و هیچ رنگ شالی بیهوده نیست. در پشت هر چیزی یک تفکر وجود دارد. من بیشتر در مورد دو نکته در این دستور جلسه می‌خواهم صحبت کنم.نکته اول این است که ما چگونه به این تفکر می‌رسیم که همه چیز بیهوده است و من بیهوده خلق شده‌ام. چیزی که من به آن رسیدم این است که دلیل اینکه ما ناامید می‌شویم این است که به نداشته‌هایمان فکر می‌کنیم. به نظر من باید سعی کنیم که فقط به داشته‌هایمان فکر کنیم، روزانه به ما حدود ۴هزار ثانیه عطا شده است و اگر هر ثانیه خداوند را شکر کنیم باز هم کم است.

نکته دوم حس می‌باشد. اگر هر چیزی را بدون حس و یا با حس ببینیم خیلی تفاوت می‌کند. مانند تازه واردی که روز اول وارد کنگره می‌شود اگر بتوانیم به او پیوند حس بزنیم ورق کاملاً برمی‌‌گردد. هیچ چیز به جز حس نیست. در وادی دوم اگر بخواهیم از ناامیدی دور بشویم باید بتوانیم داشته‌هایمان را ببینیم.شعری به تازگی نوشته‌ام که هرچند کامل نیست اما مفهوم آن برایم کامل است این شعر در مورد درد دل کردن یک پیرمرد با خودش می‌باشد که با این دستور جلسه و دیدن داشته‌هایمان بی‌ربط نیست.

        گفتا با عصای خویش روزی

      خمیده پیرمرد کینه توزی

این پیرمرد با عصای خود با حس منیت دارد سخن می‌گوید. این پیرمرد به عصای خود طعنه و کنایه می‌گوید من با اینکه خمیده هستم اما دلم جوان می‌باشد اما تو با اینکه عصای من هستی اما خشک و مرده‌ای. به همین صورت با عصای خود گفتگو می‌کند و طعنه می‌زند تا جایی که عصا نیز خسته می‌شود و جوابش را می‌دهد.پیرمرد به عصای خود می‌گوید تو با اینکه عصای من هستی اما دست مرا زخمی می‌کنی زیرا پس از یک مدت که با چوب یا بیل انسان کار می‌کند تکه‌هایی از چوب دست او را زخم می‌کند. این چه کاری است که تو با من می‌کنی تو عصای من هستی تو مانند پای من هستی من یک پیرمرد هستم اما دلم جوان است. اما تو خشک و مرده هستی و دست مرا زخم می‌کنی. عصا در نهایت به او جواب می‌دهد من هرچه تو را بیشتر کمک می‌کنم و راه می‌برم و مرا بیشتر بر زمین می‌زنی. به همین دلیل است که دست‌ تو زخم می‌شود. هر کاری می‌کنی خودت بر سر خودت می‌کنی وگرنه این عصا یک چوب خشکیده است.

همه چیز بستگی به نگاه ما دارد گاهی اوقات یک چوب در کنار خیابان افتاده است و هیچکس به آن توجه نمی‌کند اما یک نفر می‌آید آن چوب را برمی‌دارد و ۱۰ سال با آن چوب گله‌داری می‌کند. یک چوب خشکیده به تو کمک می‌کند تا راه بروی اما تو اصلاً او را نمی‌بینی.ما انسان‌ها چیزهای کوچکی که نداریم را بزرگ می‌کنیم . آقای مهندس خیلی زیبا گفتند که اگر یک صفحه سفید را به شخص منفی‌نگری نشان بدهی و یک لکه سیاه در آن صفحه سفید باشد او سفیدی‌های صفحه را نمی‌بیند و فقط آن لکه سیاه را می‌بیند ناامیدی از همان لکه سیاه می‌آید.اینجاست که ما گمان می‌کنیم هیچ راهی نداریم و منکر همه چیز می‌شویم.هر چقدر پیش برویم چه در جهت مثبت‌ها و چه در جهت منفی آخر ندارد.

ما هر چقدر در کنگره حضور داشته باشیم پایان ندارد هر چقدر مواد هم بکشیم پایان ندارد.چه زمانی می‌توانیم برگردیم زمانی که اول به داشته‌هایمان توجه کنیم و دوم حسمان را قوی کنیم. به نظر من کنگره را اگر در یک کلمه بخواهم بگویم یعنی حس. اگر حس‌های من باز بشود خیلی از چیزها برایم باز می‌شود. حس من اگر باز نباشد این مسیر را تا کنگره نمی‌آیم حتی اگر آن طرف کوچه باشد.اگر حس ما حس بشود دیگر دست ما نیست و می‌شود همان که آقای مهندس می‌گویند.تو وصلی به جایی که نمی‌دانی چگونه وصلی و نمی‌دانی چگونه رها بشوی غیر از رها شدن از بدی‌ها به سمت خوبی‌ها ما بیهوده نیامده‌ایم. در مورد اعتیاد ما می‌دانیم که دیگر چیز خاصی نیست یک زمانی راه حلی نداشت اما اکنون راه دارد. چه دردی در این جامعه است که درمان ندارد اگر بخواهیم؟ اگر قبول کنیم؟ فقط باید راهش را پیدا کنیم و بدانیم که مسیر درست است و ادامه بدهیم. در این هستی سکون جایز نیست تکرار است و تکرار است و حرکت.‌ هرچی می‌خواهیم همین جا است هرچه بگردیم باز هم به اینجا می‌رسیم. به نظر من بهتر از کنگره جایی نیست ما بیهوده نیامده‌ایم . باید حسمان را قوی کنیم و انشاالله در کنگره بمانیم.

جلسه مرزبانی

تهیه و ارسال خبر:همسفر مسعود(مرزبان خبری)

نمایندگی دلیجان 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .