استادامین در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۲۸ در کلینیک فرشته به مناسبت هفته دیدهبان فرمودند: اولین جلسهای است که به کلینیک میآیم و باعث خوشحالی من است. هدف اصلی زندگی و هدفی که کنگره در پیش گرفته احیاء انسان است، همه در تلاش هستند، به عزیزانی که دارند این کار را انجام میدهند خداقوّت میگویم.
جشن دیدهبان است، جشنهای کنگره هم بهمرورزمان معانی خودش را پیدا کرد. بایستی خوشحالی باشد که ما جشن بگیریم، وگرنه جشنها فقط یکسری تاریخها در تقویم هستند و هیچ مفهوم دیگری پشت آنها نیست. جوامعی که خوشبخت هستند دنبال بهانه میگردند که شادی کنند و جوامعی که اندوهگین هستند دنبال بهانهای برای عزاداری و سوگواری هستند، البته عزاداری هم بخشی از زندگی و جای خودش است.
جالب اینجاست که شادی و خوشحالیها در جمع اتفاق میافتد، یعنی یک انسان هرقدر هم خوشحال باشد ممکن است در تنهاییِ خودش حرکت موزونی انجام دهد و... ولی نهایتاً در جمع میتوانیم شاد باشیم و این برای انسان بیان میکند که بدون جمع حتی بیان شادی امکانپذیر نیست. در قدیم انسانها خیلی شادتر زندگی میکردند و در هر شرایطی دور هم جمع میشدند و آنجا بود که شادیها میتوانستند شکفته شوند و این یعنی بودنِ تکتک انسانها مهم است.
شادی مانند چاه نفت یا معدنی در وجود انسان است، اما چطور میتواند بیرون بیاید؟ انسانهای دیگر نقش لولههایی را بازی میکنند که میتوانند چیزی را از درون انسان به بیرون منتقل کنند، پس بودنِ ما در کنار هم اتفاق بزرگی است، کنار هم بودن میتواند در جهت منفی باشد یا در جهت ساختن و مثبت. چه چیزی تعیین میکند که در جهت ساختن باشد؟ اگر یک نفر به تنهایی کتاب ۶۰درجه را بخواند آیا به درمان میرسد؟ ممکن است برسد، ولی کار بسیار سختی است، اما اینکه ما در کنار هم و در لژیون هستیم چه نقشی در حس و حال ما دارد؟ معجزه همین جاست، همان جملهای که میگوید: «تکامل در جمع صورت میگیرد.»
در یک گله مانند گله گورخرها یا بوفالوها ضعیفترین عضو کدام است؟ یک عضو کوچک که تازه به دنیا آمده تا زمانی که درون گله هست از نیروی گله برخوردار بوده و گله از آن محافظت میکند، میتواند در گله رشد کند و شاید روزی سردسته همان گله شود، حال اگر قویترین عضو گله مثلا بهتنهایی بخواهد از یک سر آفریقا به سر دیگر برود احتمال اینکه زنده بماند خیلی کم است، ولی احتمال اینکه ضعیفترین عضو آن گله هزارانکیلومتر را طی کرده، سالم و زنده بماند بالای ۹۰درصد است، این قدرت جمع است. این مثال بهنوعی سفر خودمان است و این قدرت، قدرت لژیون است، قدرت درمانی است که در جمع اتفاق میافتد.
وقتی منِ مصرفکننده به کنگره میآیم همان نوزاد هستم و در صور پنهان همانقدر ضعیف هستم، فرقی نمیکند چه همسفر و چه مسافر به شرطی که قوانین آنجا را رعایت کرده و از اصول پیروی کنم آنوقت به نتیجه لازم میرسم. همسفر با مسافر تفاوت چندانی ندارد، هردو جهانبینی بلد نیستند فقط تفاوتشان در این است که یکی بدون مواد حالش بد است و دیگری با مواد، حتی بعضی اوقات همسفر حالش بدتر و تخریبهایش بیشتر است، بنابراین همسران فکر نکنند که ما جزء آن نیروی قوّی گله هستیم و داریم از اینها محافظت میکنیم، همسفر هم مثل آن نوزاد است که تازه وارد گله شده و بایستی مسیر را طی کند تا روزبهروز قویتر شود. اگر انسان قوانین را بداند چطور رفتار میکند و اگر نداند چطور؟ کسی که قوانین را نداند همان نوزاد است که فکر میکند از سران قبیله است، یعنی منیت دارد.
بعضی فکر میکنند معلم جهانبینی بودن، یعنی همیشه حالت خیلی خوب است، نه اتفاقاً باید حالت از بقیه بدتر باشد تا راهی برای خوب شدن پیدا کنی، متوجه شدم دلیل اینکه یکوقتهایی حالم خوب نیست این است که نمیدانستم بایستی کجا باشم، آیا خانه باشم یا دانشگاه یا کنگره؟ خیلی وقتها در اتاقم مینشستم، مطالعه و عبادت میکردم، ولی بااینکه کارهای مثبتی انجام میدادم، حالم خوب نبود، متوجه شدم من در جای خودم نیستم، وقتی متوجه شدم مثلاً میرفتم کنگره یا دانشگاه و بدون اینکه کار خاصی انجام دهم حالم خوب میشد، چون نیاز من پیش آنها بود و نیاز آنها پیش من، همان که آقای مهندس میگویند: مکان مناسب، کلام مناسب، زمان مناسب.
بعضیها میآیند پیش من و میگویند: دکتر گفته فلان مهره ستون مهرههایم بیرون زده و... میگویم باید بروی تو آب، چرا؟ چون وزن شخص مثلاً ۸۰کیلو هست، طبق قانون اَرشمیدُس در آب وزن صفر میشود و نیروهایی که روی بدن است توسط آب خنثی میشوند و بدن شروع میکند به بازسازی کردن مهرههایی که روی هم فشرده شدهاند، مثل اینکه بخواهید سقفی را تعمیر کنید، برای این کار باید وزن را روی داربست بیندازید، وگرنه سقف پایین میآید، وقتی شخص در آب میرود بدون اینکه کار خاصی انجام دهد، بدن بازسازی میشود؛ بنابراین کجا باشیم خیلی مهم است.
مرحله دوم چهجوری بودن است، وقتی در آب رفتم باید چه کار کنم، دستوپا بزنم یا تندتند شنا کنم؟ آمدم در لژیون نشستم آیا از بالا به بقیه نگاه میکنم یا اینکه میخواهم چیزی یاد بگیرم؟ من برای شاگردی کردن آمدم، این میشود چهجوری بودن و این چهجوری بودن تعیین میکند که شما مثل سنگ بروید ته آب یا شناور باشید. اگر تکبر و غرور داری، از هیچکس حاضر نیستی حرف بشنوی و چیزی یاد بگیری و اگر هم یاد گرفتی به روی خودت نمیآوری، دراینصورت مثل سنگ ته آب میروی. وقتی که در آب میروی اولین شرطی که بتوانی در آب باشی این است که بتوانی شناور باشی، شناور بودن به این بستگی دارد که چهجوری باشی، به بقیه با منیّت نگاه کنی، از همه توقع داشته باشی یا نه مثل بقیه هستی و آمدی تلاش کنی تا به نتیجه برسی! اگر شناور شدی میتوانی پیش بروی، اگر مثل سنگ به کف آب رفتی هرقدر هم استعداد داشته باشی و تلاش کنی، تو غرق شدی، دستوپا هم بزنی جلو نمیروی؛ بنابراین انسان باید چهجوری بودن را یاد بگیرد.
مثلثی است که اگر به آن توجه کنیم میتوانیم خیلی از مسائل را متوجه شویم، اول اینکه کجا بایستی باشیم، من الان مصرفکننده مواد هستم و به من پیشنهاد کار شده، ماهی ۶۰میلیون حقوق میدهند، آیا بایستی کنگره باشم یا کار را انجام بدهم؟ یا همسرم مصرفکننده است و دارد درمان میشود و من هم کلاس زبان دارم، پس یا باید به کلاس زبان بروم یا بایستی در لژیون باشم و جهانبینی یاد بگیرم، اینها را باید خودم بفهمم تا انتخاب درستی داشته باشم. ضلع دوم اینکه چهجوری باشم و ضلع سوم چه کار کنم، اینها میشود مثلثی که برای انسان لازم است. هروقت ما یادمان برود، مثلا آمدم کنگره، دارم جواب میگیرم، چهجوری بودنم عوض میشود، نگاهم طلبکارانه شده و میگویم من خیلی خدمت کردم و... موقعی که چهجوری بودنت عوض شد سنگ میشوی و ته آب میروی، پس انسان باید در مسیر از خودش بپرسد، من گاهی از خودم میپرسم کجا بایستی باشم، با مسائل چطور باید روبرو شوم تا بتوانم جواب بگیرم.
اصول ساده هستند ولی این ما هستیم که پیچیده شدیم، وقتی انسان پیچیده میشود مسائل ساده برایش سخت بهنظر میآیند، ولی با آموزش ذرهذره مسائل سادهتر میشوند. چرا بچهها همهچیز را سادهتر یاد میگیرند؟ چون هنوز درگیر پیچیدگیها و قضاوتها نشدند، خیلی ساده نگاه کرده و یاد میگیرند.
امیدوارم در مسیری که قرار گرفتیم نتیجه خوبی گرفته، با چشم باز حرکت کنیم، از نیروی جمع برخوردار شویم و از امکاناتی که در اختیارمان قرار گرفته اسنفاده کنیم. الان موسیقیها برگشته به زمان عصر حجر که انسانهای نخستین روی یک پوستین میزدند، یک زمانی راه درمان اعتیاد نبود، ولی الان که هست باید از آن استفاده کنیم، این اتفاق برای ما نباید بیفتد که به چیزهایی که وجود دارد اصلاً توجه نکنیم و برگردیم به همان زمان قبل از اختراع، مثل برگشت موسیقی به عصر حجر، چون اگر انسان حواسش نباشد این اتفاق میافتد و این همان کفری است که در آموزشها گفته شده است و واکسن آن هم این است که قدر چیزهایی که داریم را بدانیم. امیدوارم خانواده بتواند احیاء شود و پیوندهای محبت دوباره شکل بگیرد و قوی شود، چون هرجا محبت و حسهای خوب باشد ما احساس آرامش میکنیم و زندگی برایمان شیرین میشود و کار همسفران در این قضیه خیلی مهم است که بتوانند با گذشت و بخشش، آن محبت را دوباره احیاء کنند.
خلاصه سیدی شناور
نویسنده: همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر وجیهه (لژیون دوم)
ویراستاری و ارسال: راهنما همسفر وجیهه
همسفران نمایندگی سیرجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
128