هفتمین جلسه از دوره هفتم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰؛ نمایندگی جهانبین شهرکرد؛ به استادی راهنمای محترم مسافر جمشید، نگهبانی مسافر علی و دبیری موقت همسفر حیدر، با دستور جلسه "ظرفیت، مسئولیت (قبله گم کردن، نق زدن، حاشیه)" و در ادامه "تولد پنجمین سال رهایی راهنمای محترم مسافر مراد" در روز پنجشنبه مورخ ۳۰ فروردین ماه ۱۴۰۳ رأس ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد :
سلام دوستان جمشید هستم یک مسافر؛
همه ما در زندگی که خداوند به ما عطا کرده یک سری خواسته داریم و برای رسیدن به آنها تلاش میکنیم. برای رسیدن به هر خواستهای ما باید یک سری مسئولیت را قبول کنیم. و مسئولیت یعنی: متعهد بودن یا موظف بودن در مقابل کسی یا چیزی و عهدهدار شدن پیامدهای آن. انسان به اعتبار اختیار و اراده و عقل، فی نفسه مسئول است، این تعریفی از مسئولیت است.
مسئول از ریشه سوال میآید کسی که مسئولیتی را قبول میکند، طبیعتاً از او سوال میشود که در قبال مسئولیتی که قبول کردی چه کاری را انجام دادی؟مثل کسی که عهدهدار یک خانوادهای میشود،مثلاً از پدر خانواده در مورد معاش خانواده سوال میشود، یا کسی که راهنما میشود از او سوال میشود که در دوره راهنمایی چه کاری انجام دادی؟ آیا جدا از رهاییهایی که داشتی، برای ادامهی حیات کنگره رهجو هم تربیت کردی؟
حال برای قبول کردن هر مسئولیتی باید ظرفیت برعهده گرفتن آن را پیدا کنیم. در اینجا بحث ظرفیت، همان بحث دانایی است، و دانایی میشود؛ تفکر، تجربه و آموزش که یک ضلع مخالفی هم دارند یعنی؛ ترس، ناامیدی و منیت.کسی که منیت دارد هیچ وقت نمیتواند چیزی را تجربه کند، یعنی کسی که منیت دارد هیچوقت ظرفیت تجربه کردن روش DST را پیدا نمیکند، یا کسی که ترس دارد نمیتواند تفکر کند و اگر تفکر نکند ظرفیت روش DST یا ظرفیت هر کاری که در نظر دارد را نمیتواند به دست بیاورد.
پس شناخت دانایی و تبدیل کردن آن به دانایی مؤثر، اساسیترین مطلب در به دست آوردن ظرفیتِ مسئولیتی است که میخواهیم آن را بر عهده بگیریم. اگر من مسئولیتی را قبول کردم ولی مخالف آن را انجام بدهم و خارج از آن هدف عمل کنم یعنی قبله خودم را گم کردم. به طور مثال اگر من به عنوان یک راهنما با رهجوی خودم رابطه مالی یا کاری برقرار کنم، یعنی قبلهام را گم کرده ام چون وظیفه و مسئولیت من چیز دیگری است و ظرفیتم به اندازه مسئولیتم رشد نکرده که باعث شده من قبلهام را گم کنم.
من فکر میکنم نق زدن و در حاشیه رفتن، از فراموشی میآیند که یکی از حقههای نفس است. وقتی که من یادم برود که چه کسی بودم، از کجا آمدم، چه کسانی به من خدمت کردند و... و اینها را فراموش کنم با کوچکترین مورد شروع میکنم به نق زدن و اولین بلایی که نق زدن سر من میآورد من را وارد حاشیه میکند، که در ادامه باعث خارج شدن من از آن مسئولیت میشود. مثلاً کسی که در کنگره شروع میکند به نق زدن و وارد حاشیه میشود به مرور از سیستم کنگره خارج میشود و آن اتفاقی که نباید بیفتد، برایش میافتد.
یکی از مسئولیتهایی که من قبول کردم، انجام روش DST است و وقتی من میدانم که لازمهی آن درمان سیگار است باید ظرفیت آن مسئولیت را که درمان سیگار است،بدست بیاورم و آن را درست کنم تا آن هدفی که دارم و مسیری را که طی میکنم با موفقیت همراه باشد و درمانم کامل بشود.
و اما در مورد دستور جلسه دوم: آقا مراد در یک لژیون دیگری بودند و زمانی که راهنمایش لژیونش را تحویل داد وارد لژیون من شد. آقا مراد نمونه بارز جمله خواستن، توانستن است، میباشد. چون هر کسی که جای آقا مراد بود میتوانست بگوید،من که بازنشست شدم و مصرفم هم مصرف آنچنانی و مصرف خطرناکِ صنعتی نیست و در این سن برایم خوب است که این موادی که مصرف میکنم را همچنان ادامه بدهم ولی خودش یک جایی احساس خطر کرد و به این فکر افتاد که باید آن را درمان کند.
من به او گفتم که افراد در سن شما خیلی واجبتر از یک جوان هستند که به کنگره بیایند و درمان بشوند چون تازه قرار است که با مشکلات رو به رو بشوند، یعنی در این سن نیمه دوم زندگی شروع میشود و بدن در یک افتی میرود که اگر به سلامتی آن اهمیت ندهی، مطمئناً بعدها مشکل ساز میشود.
آقا مراد خیلی فرد منضبط و قانونمندی بود یعنی سفری بدون خطا داشت و دو ماه بعد از شروع سفر مواد، بلافاصله وارد لژیون سیگار آقا کامران شد و هم رهایی مواد گرفت و هم رهایی سیگار. و بعد از آن در کنگره ماندگار شد و شروع به خدمت کرد و میگفت اگر نخواهم خدمت کنم باید با هم سنهای خودم پاسور بازی کنم. پس ترجیح میدهم که مثمر ثمر باشم و در هیچ جا به اندازه کنگره انسان نمیتواند مثمر ثمر باشد.
من این رهایی را صمیمانه به آقا مراد و خانواده محترمشان، به خانم آرزو راهنمای سفر اول همسفرشان و خانم فاطمه راهنمای سفر دوم همسفرشان و همچنین به جناب آقای مهندس و راهنمای خوبم آقا کامران و خانواده بزرگ کنگره ۶۰ تبریک میگویم و برای همه عزیزان آرزوی موفقیت دارم.
از اینکه به صحبتهای من گوش کردید از همه شما سپاسگزارم.
سخنان راهنمای محترم مسافر مراد:
سلام دوستان مراد هستم یک مسافر؛ با تخریب بیش از ۲۰ سال وارد کنگره شدم. آخرین آنتی ایکس مصرفی شیره و تریاک و الکل. مدت ۱۱ ماه به روش DST همراه با داروی OT به استادی راهنمای عزیزم آقا جمشید سفر کردم، رهایی از اعتیاد ۵ سال و ۱ روز. در ادامه وارد لژیون وایت شدم به استادی راهنمای عزیزم آقا کامران، رهایی از نیکوتین ۴ سال و ۱۰ ماه. ورزش در کنگره والیبال.
آرزو میکنم افرادی که خواستار رهایی هستند راهشان به کنگره باز شود و به درمان برسند.
ورود من به کنگره خیلی اتفاقی بود یعنی من دیدم در یک جایی تعداد افراد زیادی جمع شدند و ماشین زیادی پارک شده و من رفتم و از افراد پرسیدم که اینجا چه خبر است؟ آنها گفتند که اینجا کنگره است؛ یک مرکز درمان اعتیاد و من هم چون قبلاً سابقه زیادی از ترک اعتیاد داشتم کنجکاو شدم که آنجا را هم تجربه کنم، چون دیدم که افراد که در آنجا حضور دارند از توانایی و حال خوش بیشتری نسبت به بقیه معتادانی که ترک کرد ه اند، برخوردارند.
من در آنجا گزینش شدم و طوری به آنجا علاقمند شدم که در همان ابتدا شروع به خدمت کردم. یعنی من که تا قبل از آن عارم میشد که دست به جارو بزنم، آنجا را جارو میزدم و طی میکشیدم و این را فهمیدم که کنگره جایی نیست که بخواهم آن شخصیت گذشته را داشته باشم و شخصیت خودم را تغییر دادم و به مرور به آموزشهای کنگره پی بردم و این را فهمیدم که آموزشهای کنگره در هیچ دانشگاهی تدریس نمیشود و متوجه شدم کارهایی که متد DST انجام میدهد در سطح جهانی است.
من بعد از اینکه رهایی گرفتم خیلی مشتاق بودم که جایگاههای خدمتی را لمس کنم و از کار در بخش OT شروع کردم و به مرور زمان در آزمون راهنمایی شرکت کردم و موفق به دریافت شال راهنمای تازه واردین شدم و باز مجدداً در آزمون راهنمایی شرکت کردم و به آرزوی خودم که دریافت شال راهنمایی (نارنجی) بود، رسیدم و آرام آرام لژیون زدم.
من بعد از زدن لژیون، خودم را با زمان مصرفم مقایسه میکردم و میدیدم که اگر نخواهم در کنگره خدمت کنم باید با رفیقان و هم مصرفان گذشته به گفتگو و پاسور بازی و... بپردازم و زندگی خود را بیهوده بگذرانم ولی الان که در کنگره هستم از زندگی خود لذت میبرم و از همه افراد انرژی میگیرم.
در آخر هم این رهایی را به جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان، به آقای کامران و خانم مرجان، به راهنمای عزیزم آقا جمشید و همه خدمتگزاران تبریک میگویم و از همه عزیزانی که در جشن تولد من شرکت کردند تشکر و قدر دانی میکنم و برای همه آرزوی موفقیت دارم. از اینکه به صحبتهای من توجه کردید از همه شما سپاسگزارم.
سخنان راهنمای همسفر خانم فاطمه:
سلام دوستان فاطمه هستم یک همسفر؛
از خداوند شاکر و سپاسگزارم که به من فرصت داد در این جشن تولد شرکت کنم و حضور داشته باشم. پنجمین سال رهایی آقای مراد و خانم خاور را در رأس به جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان، به اقاجمشید راهنمای درمان مواد و آقا کامران راهنمای درمان سیگار، به خود آقا مراد و خانم خاور عزیز و همچنین به راهنمای خودم خانم مرجان و به خانم آرزو راهنمای سفر اول خانم خاور و همه اعضای کنگره ۶۰ تبریک میگویم.
زمانی که خانم خاور وارد لژیون من شدند بسیار فرد مقاوم و خدمتگزاری بودند. وقتی تصمیمی را میگیرند تمام تلاش خود را میکنند تا آن خدمت یا مسئولیت را به درستی انجام بدهند. اصلیترین وظیفه یک رهجو در کنگره همین است، یعنی اگر وظیفه خود را به درستی انجام بدهد راه و مسیر یا قبلهی خود را پیدا میکند و به حال خوب میرسد، در غیر این صورت حالش خراب میشود.
من برای خانم خاور آرزوی موفقیت میکنم، چون تمام تلاششان را میکنند تا خدمتگزار باشند و برایشان فرقی نمیکند که در چه جایگاهی باشند، مهم این است که با حس خوب خدمتگزار بندگان خدا باشد.
از اینکه به صحبتهای من گوش کردید، از همه شما سپاسگزارم
سخنان همسفر خانم خاور:
سلام دوستان خاور هستم یک همسفر؛
آرزو میکنم افرادی که خواستار رهایی هستند راهشان به کنگره باز شود و زندگیشان به آرامش برسد.
ابتدا از جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان، از آقا کامران و خانم مرجان عزیز و همچنین از راهنمای مسافرم آقاجمشید تشکر میکنم. از راهنمای سفر اولم خانم آرزو عزیز تشکر میکنم چون اگر نبودند من اصلاً باسواد نمیشدم، خیلی من را به آموزشِ نوشتن تشویق میکردند. از راهنمای سفر دومم خانم فاطمه عزیز خیلی تشکر میکنم، چرا که اگر ایشان نبودند به این مرحله از سواد نمیرسیدم و خیلی به من کمک کردند.
همه شما میدانید که زندگی با یک فرد معتاد چگونه است و چه سختیهایی دارد، اگر بخواهم از زمان مصرف مسافرم بگویم؛ زندگیام مثل زندگی یک زندانی در زندان نامرئی و تاریک بود که دیگر از هیچ چیزی لذت نمیبردم و فقط خودم را سرگرم خیاطی میکردم، چون مسافرم جز مواد هیچ چیزی را نمیدید، نه همسر، نه بچه و نه... ولی الان خدا را شکر میکنم که به کنگره آمدیم و مسافرم درمان شد و به حال خوش رسیدیم.
از اینکه به صحبتهای من گوش کردید و در جشن ما شرکت کردید، از همه شما سپاسگزارم.
نگارنده: مسافر وحید لژیون ۱۸
ویراستار: مسافر عباس لژیون ۸
عکاس: مسافر سعید لژیون ۱۱
تنظیم: مسافر وحید لژیون ۱۸
ارسال: مرزبان خبری مسافر ایمان
نمایندگی جهانبین شهرکرد مسافران/همسفران
- تعداد بازدید از این مطلب :
399