English Version
English

خلاصه سی‌دی- کلمات

خلاصه سی‌دی- کلمات

این مطلب برای تاریخ ۸۱/۱۰/۳ است.
استاد: ما همه حیات را در حال حرکت مشاهده می‌کنیم. تولد ادامه رشد است و تبدیلات از کل به جزء و همین‌طور برعکس؛ پس رکودی وجود ندارد گذشته، حال و آینده همه در حال تغییر و تبدیل هستند. ما فقط در ادامه این مسیر آموزش می‌بینیم، مطلبی که‌ می‌آموزیم دیروز به یاد نداشتیم و موضوع فردا مطلبی است که می‌آید و تازه‌ای دیگر بر دانسته‌هایمان می‌افزاید. حال بگو خودت چطوری؟

هیچ چیز وجود ندارد که در حال سکون باشد، همه چیز در حال حرکت است. تولد آغازی است برای رشد و آن‌چه تبدیل می‌شود این تبدیلات از کل به جزء است؛ یعنی وقتی یک سیب روی زمین می‌افتد از هسته آن دومرتبه سیب دیگری به‌وجود می‌آید. اگر انسان را در نظر بگیرید؛ خودِ انسان از یک اسپرم و تخمک به‌وجود می‌آید، دومرتبه این اسپرم و تخمک یک کل می‌شود یعنی از جزء یک کل و دوباره از کل یک جزء به‌وجود می‌آید؛ پس رکودی وجود ندارد و هیچ چیز در حال رکود نیست؛ به همین دلیل است که انسان نباید نگران باشد چون همه چیز در حال تغییر و تبدیل است. گذشته، حال و آینده همه در حال تغییر و تبدیل هستند؛ یعنی در گذشته ما موضوعی را داشتیم ولی حالا تغییر کرده است، در گذشته آب انگور داشتیم حالا تبدیل به سرکه یا شراب شده و تغییر کرده، باز ممکن است این هم در آینده تغییر کند و چیز دیگری شود یعنی هیچ چیز ثابت نیست که ما بخواهیم بابت آن موضوع ناراحت شویم، هیچ چیز در هستی پیدا نمی‌شود که هیچ تغییر و تبدیلی نداشته باشد اما مطلبی است که در این تغییر، تبدیل، تولد، مرگ، آینده و حال تغییر می‌کند این است که مسیری را به‌وجود می‌آورد که در این مسیر ما آموزش می‌بینیم؛ ممکن است این سوال پیش بیاید ‌که ما برای چه آموزش می‌بینیم؟ در یک کارخانه یا شرکت برای چه آموزش می‌بینند؟ در یک کارخانه افراد برای این آموزش می‌بینند که مهندس شوند و کارکرد ماشین ‌آلات را یاد بگیرند تا در بهبود آن کارخانه بهتر عمل کنند. در یک شرکت و دانشگاه هم همین‌طور است. اگر هستی را هم در نظر بگیرید خودش مثل یک کارخانه می‌ماند؛ یعنی هستی هم برای خودش نیرو می‌خواهد و آموزش می‌خواهد ببیند.

وقتی در قرآن می‌گوید: همه موجودات تکبیر خداوند را می‌گویند یعنی همه در جهت فرمان خداوند در حرکت‌ هستند. خیال نکنید که هستی احتیاج به کارگر ندارد! بله احتیاج دارد؛ یک خانه چگونه احتیاج به کارگر دارد؟ خانم خانه باید در خانه کار کند و آقای خانه هم بیرون از خانه کار کند یا بالعکس این کارها را انجام بدهند تا آن خانه بتواند رهبری شود. در حیات هم همین‌طور است؛ گیاهان و حیوانات هرکدام یک خدمتی بر عهده‌شان است، اگر بدترین حیوان مثل لاش‌خور یا کرکس را در نظر بگیرید اگر نباشند چه اتفاقی می‌افتد؟ گرچه ممکن است حیوان زشتی به نظر ما بیاید ولی اگر این حیوان نباشد لاشه حیواناتی که می‌میرند، می‌ماند، عفونی و میکروب می‌شود، همه موجودات را بیمار می‌‌کند و می‌کُشد ولی آن‌ها تا ذره آخر این لاشه را می‌خورند و فقط استخوان آن را جا می‌گذارند یا در دریا کوسه‌ها همین کار را انجام می‌دهند؛ پس ببینید همه حتی‌ کوه‌ها و رودخانه‌ها در حال خدمت و آموزش هستند.

در مسئله تکامل حتی گیاهان هم در حال تکامل هستند و سلسله مراتب وجود دارد. یک گیاه بیابانی تکامل پیدا می‌کند؛ اول هیچ ‌چیز ندارد فقط برگ است اما بعد جلوتر می‌رود برگ پیدا می‌کند، گل می‌دهد، نر و ماده می‌شود و همین‌طور می‌بینید که سلسله مراتب را طی می‌کند یا اگر در طبیعت به حیوانات نگاه کنید؛ یکی کرم است بعد موش و بعد یک مرغ خانگی می‌شود، یک مرغ خانگی کجا و یک عقاب کجا؟! قدر مسلم آن‌ نفسی که در وجود مرغ و عقاب است کاملاً با هم فرق دارد، این نفس کاملاً آن آموزش‌ها را دیده است و همه این تغییر، تبدیل، حال و آینده جهت دیدنِ آموزش است؛ بنابراین تمام هستی همین‌طور است.

همه می‌گوییم که انسان خلق نشد مگر برای بندگی. برای بندگی نه اینکه همیشه بندگی خدا را بکند، این درست به جای خودش ولی برای خدمات و کارهایی که بتواند در هستی انجام بدهد. اگر کل هستی، همه از زندگی برخوردار هستند و زندگی می‌کنند ولی کارگرهای هستی هم هستند یا در خانواده، همه در خانواده زندگی می‌کنند و لذت می‌برند اما همه خدمت‌گزار آن خانواده هم هستند؛ پس این یک قانون است و این‌طور نیست که بگوییم طبیعت و هستی خودش، خودش را می‌چرخاند نه این‌طور نیست. در طبیعت هم کل موجودات کار می‌کنند تا این سیستم حیات به‌وجود آمده است. امروز مطلبی را یاد می‌گیریم که دیروز آن را بلد نبودیم؛ یعنی یک آموزش می‌بینیم و دومرتبه فردا یک مطلب تازه‌تری می‌آید و ما آن را یاد می‌گیریم.

شاگرد: خوبم در حال نوشتن مکتوب دوم که اکنون 5سال است که فکر مرا به خودش مشغول داشته است.
اکنون اگر من کتابی را بنویسم خیلی سریع‌تر می‌نویسم مثل کتاب حال خوش، حال شما چطور است یا کتاب کاهش وزن که 6‌ماه تا یک‌سال طول می‌کشد تا آن‌ها را بنویسم اما بعضی از کتاب‌ها مثل کتاب عشق لا‌اقل بین ۷ تا ۱۰سال طول کشید، ذره‌ذره نوشته شد یا کتاب‌های دیگری هستند که طولانی مدت نوشته می‌شوند تا تفکرات لازم بشود و بعد نوشته شود.
استاد: خوب پس کتاب دوم را به اندازه‌ای که لازم است پرورش می‌دهید و این برای ما دوستان که نامشان را برده‌اید جالب می‌باشد؛ به هرحال آن‌چه که به زبان ما جاری نمی‌شد اکنون وقت آن‌است که بشود، همین است که می‌گوییم و می‌نویسیم متوجه شدی؟
شاگرد: آری دوست خوبم متوجه شدم.
استاد: این‌کار و عمل به آن ضمن آسانی، سختی را هم می‌طلبد. خوب فکر می‌کنم که خوب است که‌ سخنان همیشه در جای خود به‌کار بروند.

نوشتن کتاب یا این کار، کار خوبی است و خوب پیش می‌رود اما فکر می‌کنم که سخنان همیشه باید به جای خود به‌کار بروند. بارها‌ من این جمله را گفته‌ام؛ کلام‌ مناسب در مکان مناسب و در زمان مناسب. اگر چیزی را می‌خواهیم بیان کنیم، چیزی را از کسی می‌خواهیم، پیشنهادی می‌خواهیم بدهیم؛ اول باید مکانش، مکان مناسبی باشد دوم زمانش، زمان مناسبی باشد و سوم در کلمات مناسبی ارائه شود. فرض کنید یک نفر عجله دارد تا سوار ماشین شود و برود اما شما جلوی او را می‌گیرید که سؤال، صحبتی یا درخواستی با او دارید. آن شخص وقتی عجله دارد و می‌خواهد برود به حرف شما گوش نمی‌دهد. ارزشش رفتن او است و این‌که اگر می‌خواهیم چیزی را بگوییم آیا شخص سرحال است؟ درست وقتی که شخص چکش برگشت‌خورده، آبرو و حیثیت او دارد از دست می‌رود شما در این زمان مثلاً می‌گویی: آیا پولی داری به من قرص بدهی؟ در این لحظه اگر کارد بزنید خون شخص بیرون نمی آید! باید صبر کنید تا آن شرایط باشد و بعد هم در کلام‌ مناسب. کلام‌ خیلی مهم و ارزشمند است؛ مثلاً پیش قاضی آیا این کلمات ارزش دارد؟ آیا پیش معلم این کلمات ارزش دارد؟ اگر جایی می‌خواهید استخدام شوید این کلمات ارزش دارد؟ همه جا این فرق می‌کند که با چه ادبیات و جملاتی صحبت می‌کنید.

سعدی می‌گوید:

جز راست نباید گفت 
هر راست نشاید گفت

بعضی اوقات فکر می‌کنیم هرچه راست است را باید گفت، نه این‌طور نیست هر راستی را نباید گفت. خیلی از چیزها هستند که شما می‌دانید و مطمئن هستید ولی نمی‌توانید آن‌ را بیان کنید‌. بنابراین مسئله‌ای که در اینجا مطرح می‌شود که سخنان همیشه باید در جای خودشان گفته بشوند. بیش از ۹۹درصد سوءتفاهم‌ها برای بد گفتن و بیان بد است چون شما باید ترجمه کنید و در ترجمه مشکل پیش‌ می‌آید که چه چیزی را ترجمه کنید؟ چیزی در ذهن شماست و وقتی می‌خواهید بگویید که در ذهن من چیست و می‌خواهید آن‌چه در ذهن شماست بیرون کنید باید تبدیل به کلمات شوند، ترجمه شوند و آن طرف هم کلماتی که از شما را می‌شنود باید با ذهن خودش ترجمه کند؛ مثلاً من می‌گویم یک استکان چایی، اول باید استکان چایی در ذهن من باشد بعد در کلام‌ بگویم استکان چایی، بعد شما استکان چای را با کلمات بشنوی بعد در ذهن خودتان تبدیل به استکان چای کنید و این ترجمه یا تبدیل می‌شود. این‌کار خیلی حساسی است و ممکن است بسیار اشتباه پیش بیاید؛ چون محتویات ذهن شما تبدیل به کلمه می‌شود بعد آن شخص باید کلمات ذهن شما را بشنود و ترجمه یا تبدیل به آن موضوع کند مخصوصاً آن‌ طرف مقابل (خودتان نه) تبدیل به یک‌ چیزهای عجیب و غریبی می‌کند. گاهی اوقات هم در ذهن خودتان یک چیز است ولی چیز دیگری را می‌گویید مثل خواب هارون‌الرشید؛ پس خیلی مهم است که چه کلماتی را انتخاب کنید؛ بنشین، بفرما یا چندین لغت باشد که شما برای هر‌چیزی به‌کار ببرید. این یک قسمت بسیار مهمی است که باید ما کاملاً به آن دقت کنیم که سخنان همیشه باید در جای خودشان به کار برده شوند. ما همیشه با سوءتفاهم‌ها و برداشت‌های اشتباه سر و کار داریم که طرف می‌گويد :منظورت چه بود؟ می‌گویی نه من منظورم این نبود، منظور من آن بود. همیشه این اتفاق می‌افتد بین آدم‌های بزرگ و کوچک ممکن‌ است همیشه از این برداشت‌ها بشود؛ چراکه او در ذهن خود به یک چیزی فکر می‌کند و آن طرف هم به چیز دیگری فکر می‌کند.
شما وقتی حرفی را می‌شنوید بر مبنای پس‌زمینه‌ای که از آن شخص دارید کلمات را تبدیل به تصویر کرده و تفسیر می‌کنید؛ وقتی پس‌زمینه ذهن‌تان منفی باشد حرف مثبت هم به شما بگویند به منفی تبدیل می‌کنید و اگر پس‌زمینه ذهن مثبت باشد یک کلمه منفی هم بگویند تبدیل به مثبت می‌کنید؛ پس این خیلی مهم است.

شاگرد: کلمات اگر به جای خود به‌کار نروند هم برای گوینده و هم برای شنونده قطعاً تخریب ایجاد می‌کند.
در زبان فارسی هم بسیار زیاد داریم که گفته شده؛ زبان سرخ سر سبز را بر باد می‌دهد، این شوخی نیست. بسیاری از انسان‌ها به خاطر این‌که حرفی را نباید می‌زدند و زدند، خودشان و دودمان‌شان از بین رفته‌اند؛ پس هر کلامی که می‌خواهد گفته شود باید تفکر شود که این باید گفته شود یا نه؟ بعضی‌ها دائماً در حال معذرت‌خواهی هستند، معذرت می‌خواهم منظور من این‌ نبود؛ به‌خاطر این‌که زبانشان جلوتر از عقلشان است. عقل باید جلو باشد تا این‌که خوب بررسی بکند بعد کلام‌ گفته شود. این نکته بسیاربسیار مهمی است که طوری سخن بگوییم که دائماً عذر‌خواهی نکنیم، طوری بشنویم که دائماً قهر نکنیم، جمله‌ای که شخص تعریف می‌کند گاهی اوقات بنا بر ذهن خودمان این‌ها را تفسیر می‌کنیم. وقتی اتفاقی می‌افتد یا یک نفر حرفی به ما می‌زند، ما آن‌‌ چیزی که خودمان دوست داریم و اطلاعات ما است و پیش‌زمینه‌ای که از شخص و موضوع داریم برای خودمان تفسیر می‌کنیم، ممکن است ده‌ یا صد اتفاق بیفتد ولی ما همان را که دوست داریم انتخاب می‌کنیم، خیلی هم روی آن تعصب داریم؛ درصورتی‌که اصلاً این‌طور نیست و این سوءتفاهم‌ها دائماً بین ما به‌وجود می‌آید یعنی روزی نیست که بین آدم‌ها از این سوءتفاهم‌ها پیش نیاید.

استاد رعد می‌گوید: بلی همین‌طور است؛ وقتی کلمات در چرخش مانند همان دانه‌های میوه که از گلِ آن‌ها پدید می‌آیند بنگريد آنگاه متوجه می‌شوید که هر کدام از این بناها در جای خود معنا و مفهومِ زیبای خود را دارند و آن‌چه که باید به خواست و فرمان اتفاق می‌افتد. در ماه مبارک با کثرت کار باز هم فاعل خوبی بودید و این چرخش را ادامه دادید و ما هم از تنوع طعام شما برخوردار شدیم البته ما همه دوستان روزه‌دار دعوت بودیم. حال شما سخن بگویید.

شکل‌ دانه‌ها ممکن است مثل هم باشد ولی گل‌های زیبا و متنوعی به‌وجود بیاید که بسته به نوع خودِ دانه است. هر کدام از دانه‌ها مفهوم خاص خودش را دارد و آن‌چه رخ می‌دهد بنا به خواست و فرمان است. بارها گفته‌ایم که عده‌ای می‌گفتند: زندگی جبر است و عده‌ای دیگر می‌گفتند: اختیار است حتی در فلاسفه‌ هم بروید هر کدام یک مفهومی به این جمله می‌دهند؛ مثلاً اسپینوزا جبرگرا و کانت عقل‌گرا است، هر کدام یک مبحثی را دارند. بعضی‌ها می‌گویند: زندگی کاملاً جبر است و ما اگر گناه می‌کنیم به اختیار خودمان نیست و خواست خداست‌. بعضی می‌گویند: نه اختیار است. گفتیم که نه، این مثل اتاقی می‌ماند که همه از یک سوراخ کلید داخل آن را نگاه می‌کنند و هرکدام یک چیز را می‌بینند اما اگر در اتاق باز شود همه چیزهای داخل اتاق را می‌بینند. زندگی هم همین‌طور است اگر در آن باز شود می‌بینی که هم جبر است و هم تقدیر، هم خواست است و هم فرمان‌ الهی. این‌ها با هم هستند، ما یکی از این‌ها را می‌بینیم‌ و می‌گوییم یا جبر است یا اختیار و یا اینکه نه جبر است نه اختیار، چیزی است بین این دوتا. جبر همان تقدیر است، شما گندم کاشته‌‌اید ۹ماه دیگر گندم برداشت می‌کنید؛ پس هم فرمان است، هم خواست و هم تقدیر الهی، این‌ها همه با هم هستند.

شاگرد: از همه شما سپاس‌گزارم من فکر می‌کنم با چرخشی که بزرگان به کلمات دادند حقایق را بیان کردند ولی ما کمتر مفاهیم آن را می‌فهمیم.
استاد: حالا تو سخن بگو.
شاگرد می‌گوید که من فکر می‌کنم آن‌چه گفتی بوده بزرگان در کتاب‌ها گفته‌اند ولی ما مفاهیم را برداشت نمی‌کنیم و متوجه نمی‌شویم؛ مثلاً در کتاب آسمانی هم کلمه نفس و هم کلمه روح را دارید ولی هنوز مفاهیم این‌ دو آشکار نشده است که نفس چیست یا روح چیست، گاهی اوقات می‌بینید همه بزرگان نفس و روح را یکی می‌بینند درصورتی‌که کاملاً باهم متفاوت و جدا هستند؛ چراکه ما چیزهایی را قبول داریم که با پنج حس ببینیم، لمس کنیم یا بشنویم مثلاً مادون قرمز، مادون بنفش، خیلی از اصوات و امواج رادیویی هستند که ما نمی‌بینیم ولی بعضی اوقات کلید کردیم که چرا ما نمی‌بینیم؟

استاد: آری آن‌چه هست در مکتوبات هست و انسان همیشه در جستجوی تازه‌ است. هیچ چیز کهنه نمی‌شود فقط چهره عوض می‌کند مانند لباس‌هایی که ما به رنگ‌های مختلف بر تن می‌کنیم کالبد هم همین‌طور است. فصل‌ها را بنگر؛ بهار، تابستان، پاییز و زمستان. طبیعت هم در ابعاد خودش این‌گونه تعویض تن دارد. می‌دانی چه می‌گویم؟
شاگرد: کاملاً می‌دانم چه می‌گویی دوست عزیزم.
آن‌چه هست در کتاب‌ها گفته شده، خیلی حرف‌ها را ما می‌شنویم و می‌گوییم به‌به! ولی معنی آن را نمی‌دانیم. همه چیز در کتاب‌ها است ولی انسان همیشه به دنبال چیزهای تازه است. خیلی جالب است هیچ‌چیز کهنه نمی‌شود فقط چهر‌ه عوض می‌کنند؛ درخت‌ها را می بینید، پاییز برگ‌ریزان می‌شود، زمستان می‌آید بعد در بهار درخت‌ها شکوفه می‌زنند یا مثل لباس‌هایی که ما می‌پوشیم طبیعت هم مرتب لباس‌هایش را عوض می‌کند.

استاد: تو از جایی آغاز کرده‌ای که نمی‌دانستی و با شروع و ادامه چون من و ما راه را گم کردی و بازیافتی. همه در قالب تو نبودند، با این‌که نمی‌دانستی بودی و هستی و خواهی بود اما آغازی و پایانی را نمی‌دیدی.
تو از جایی آغاز کردی که نمی‌فهمیدی و یادت نبود، شروع کردی ولی راه را گم کردی و باز راه را پیدا کردی. برای همه ما ممکن‌ است اتفاق بیفتد. خوشبختانه ما توانستیم دوباره راه را پیدا کنیم ولی خیلی از انسان‌ها ممکن‌ است راه را پیدا نکنند؛ پس این هم تقدیر است که چرا راهشان را نمی‌توانند پیدا کنند؟
ما ممکن است ندانیم که همیشه هستیم یعنی مرگی وجود ندارد؛ عین این‌که در قرآن می‌فرماید: به طبیعت و درختان نگاه کن؛ پس انسان هیچ‌وقت پیر نمی‌شود یعنی نیستی وجود ندارد، نیستی همان هستی است اما به گونه‌ای دیگر. هیچ‌وقت انسان آغاز و پایانی را نمی‌بیند اصلأ هیچ آغاز و پایانی وجود ندارد حتی آن لحظه بینگ‌بنگ هم آغاز نیست‌، آغاز یک دوره‌ای دیگر است یعنی اگر هم بخواهیم بگوییم آغاز جهان هستی از بینگ‌بنگ است، همان ۱۴میلیارد سال نه! شاید میلیون‌ها‌، میلیاردها بینگ‌بنگ تا حالا داشته‌ایم. ما هم همین‌طور، اصلاً آغاز و پایانی وجود ندارد.

استاد: اکنون فرمان‌ است که ادامه بدهی شايد این‌بار به بُعدی رهسپار شوی که سایه‌ات بر سر ما سایه‌بان شود. متوجه شدی؟
شاگرد: آری؛ من سایه‌ای ندارم فقط می‌دانم به تنهایی هیچم و زیر سایه‌بان شما دوستان هستم.
استاد‌: تو در همه حال در پروازی و این پرواز نه آغازی را به تو نشان می‌دهد و نه پایانی. هستی‌ در هستی و همیشه در حرکتی. حال، اگر باران بیاید ما ابر در آسمان می‌بینیم و اگر آفتاب درآید، آسمان آبی و اگر ابر پربار، آسمان غمگین و طولانی بودن برودت برف اما هیچ‌کدام از آن‌ها از بین نمی‌رود گاهی همه باهم‌اند و گاهی جدا از هم‌ هستند. می‌دانید که ما همه در میان خود و هر بُعدی که باشیم خوب‌ که به آرشیو نگاه کنیم گاهی‌ تک‌تک آن‌ها بوده‌ایم اما فرمان است که از یاد ببریم زیرا برای صعود فرمان است و برای سقوط هم همین‌طور.

این برای همه انسان‌ها هست که اگر به پرواز هم در بیایی باز هم نمی‌دانی آغاز و پایانش کجاست. در هستی وجود داری و همیشه در حرکت هستی. از بعضی نشانه‌ها می‌فهمیم مثلاً وقتی آفتاب است می‌دانیم آسمان آبی است. یک برداشت دیگر هم می‌توانیم از آن مطلب بگیریم که اگر باران می‌بارد، شما آسمان را نگاه نمی‌کنید و مطمئن هستید که آسمان ابری است. ابر را نمی‌بینید فقط باران را می‌بینید اما می‌‌فهمید که آسمان ابر است و اگر هم آفتاب است شما سرتان را بالا نمی‌گیرید ولی مطمئن هستید که آسمان آبی است. ما بعضی چیزها را لازم نیست تا آخرش ببینیم؛ وقتی باران می‌بارد ما می‌دانیم آسمان ابری است؛ پس لازم نیست سرمان را بالا بگیریم و ببینیم یعنی ما از بعضی نشانه‌ها و چیزها می‌فهمیم که چه مفهومی در آن نهفته است، لازم نیست حتماً تا آخر جستجو کنیم تا بفهمیم؛ بنابراین وقتی هم کسی به شما حرفی را می‌زند حرف‌های او را تا آخر نگاه کنید که پشت این حرف‌ها چه‌چیزی نهفته است؟ این حرف باران است یا آفتاب؟ یا یک نفر پیش شما غیبت و بدگویی راهنما، مرزبان، دوست یا کسی دیگری را می‌کند شما باید ببینید کسی که بدگویی می‌کند باران است یا آفتاب؟ چه چیزی را می‌خواهد ثابت کند و بگوید؟ هر حرفی زده می‌شود باید ببینید پشت آن حرف چه چیزی نهفته است‌ که از بعضی نشانه‌ها می‌فهمیم.
چه باران باشد چه ابر، غمگین یا تیره، هیچ کدام از آن‌ها از بین نمی‌رود، این‌ها همیشه هستند؛ گاهی اوقات نصف ابر و نصف آسمان است، گاهی اوقات ابر تیره‌ با ابر سبک است‌؛ بنابراين گاهی با هم و گاهی جدا از هم‌ هستند.

اگر به آرشیو نگاه کنیم گاهی تک‌تک آن‌ها بوده‌ایم هم از نظر فیزیولوژی می‌توانیم بگوییم و هم از نظر اعتقاد به نفس یا روحی که داریم؛ مثلاً اگر بخواهیم جسم را نگاه کنیم وجود ما از آهن است‌. انسان از خاک آفریده شده‌ و اگر خاک را در جدول مندلیف نگاه کنیم تقریباً بیشتر عناصری که در خاک هست در وجود ما هم نهفته شده است. آهنی که در وجود ما هست فکر می‌کنید آهن مال کجاست؟ از کجا ساخته شده است؟ آیا آهن از زمین ساخته شده است؟ آهنی که در وجود ماست برای چندین میلیارد سال است، اصلاً کره زمین قادر به ساختن آهن نیست. یک مجموعه‌ای از غبارها و سنگ‌های آسمانی جمع شده‌اند بعد شده کره زمین چون کره زمین قدرت ساختن آهن را ندارد، اگر هم می‌گویند: در کوه‌ها معدن آهن وجود دارد، خود کره زمین که این آهن را نساخته است چون قدرت این‌کار را ندارد؛ مثلاً در خورشید که ۴هزارمیلیارد سال دارد هیدروژن وجود دارد که تحت فشار حرارت ۱۵میلیون درجه‌ سانتی‌گراد تبدیل به هلیوم می‌شود. هلیوم یک الکترون دارد، بعد تبدیل به هلیوم می‌شود دو الکترون دارد و همین‌طور تکه‌تکه بالا می‌آید تا بتواند تبدیل به آهن شود؛ یعنی عناصری که در وجود ما هست مثل آهن، مس، پتاسیم، سدیم و... این‌ها میلیون‌ها میلیاردها سال پیش ساخته شده‌اند؛ یعنی ساخت مود اولیه کار این ستارگان بزرگ مثل خورشید و خیلی بزرگتر از خورشید هست. آهن، طلا، نقره و فلزات دیگر در این ستاره‌ها در اثر حرارت پخته و ساخته می‌شود مثل کارخانه‌ای می‌ماند که آهن، مس و پتاسیم تولید می‌کند. این‌ها در این‌ کارخانه‌ها چه زمانی ساخته شده‌اند؟ میلیاردها سال پیش، چه زمانی معلوم نیست. هر ذره‌ای چهار، پنج‌میلیارد سال پیش ساخته شده است. شما همین گوشت، پوست و استخوان را می‌بینید ولی تمام فلزات و عناصر در وجود ما هست.

آرشیو یعنی بایگانی، همه اطلاعات در اداره‌‌ها در قسمت بایگانی نگه‌داری می‌شوند ولی الان در کامپیوتر ثبت می‌شوند، طبیعت هم یک آرشیو دارد، ما هم یک آرشیو داریم؛ آرشیو ما از چه زمانی شروع به کار کرده است؟ از روز الست، همان روزی که در آسمان بودیم و پیمان بستیم، کل کائنات هم آرشیو دارد. اگر بخواهیم صعود یا سقوط کنیم هر دو فرمان است اصلاً دنیا همین‌طور است؛ اگر در دانشگاه معدل شما خوب باشد صعود می‌کنید، اگر سه ترم درس نخوانید سقوط می‌کنید. در هر جایی اگر آن شرایط را داشته باشی صعود می‌کنید اگر هم نداشته‌ باشید سقوط می‌کنید. اگر جایی دکترا یا فوق‌لیسانس داشته باشید شما را استخدام می‌کنند چون فرمان است که کارشناس‌ها را بپذیرید، اگر نداشته باشید استخدام نمی‌شوید؛ پس منظورم این است که اگر در هستی هم سقوط بکنید فرمان است یعنی این‌قدر کارهای منفی کرده‌اید که فرمان است سقوط بکنید و صعود هم برعکس آن است که همان خواست، فرمان و تقدیر است. برای کسی که معنای محبت را با تمامِ تک‌تک شهر وجودی‌ خودش درک می‌کند حتماً فرمانی‌ دارد. آیا به سخن ایمان دارید؟

تایپ و ویرایش: همسفر هاجر، لژیون راهنما همسفر فاطمه( لژیون یکم)
ارسال: همسفر افسانه، لژیون راهنما همسفر فهیمه( لژیون سوم)
همسفران نمایندگی وکیلی یزد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .