زمانی که سی دی موج و ذره استاد امین را مینوشتم؛ ایشان گفتند که همه ما یک رسالتی داریم و باید سعی کنیم تجربیات خودمان را در قالب مقاله یا دل نوشته و نوشتار برای سایت بفرستیم.
با خودم فکر کردم که چرا تابه حال نتوانستم مشارکت درستی در این زمینه داشته باشم درصورتی که هم حرف برای گفتن زیاد دارم هم وقت برای نوشتن.
متأسفانه فکر میکنم به علت تنبلی و کاهلی از کار به این پراهمیتی و تأثیرگذار غافل بودم. گفتم باید به این حس غلبه کنم و خودم شروع کنم به نوشتن و بعد از بچههای لژیون هم بخواهم که مشارکت کنند و به قول جناب مهندس وقتی من خودم عملی را انجام نمیدهم نباید از دیگران توقع داشته باشم انجام بدهند.
گفتم بگذار یک قصه بنویسم، یه قصه واقعی از روزگاری که پر از غصه بود، قصهای شبیه قصه هزاران نفر با همین درد مشترک، قصه کابوسهایی که تو بیداری میدیدم.
یادم هست روزگاری آنقدر خسته شده بودم که دیگر هیچ چیزی جز مرگ نمیخواستم و از همه فاصله گرفته بودم حتی از خدا...
فقط و فقط در تنهایی و در خیال خودم چشمام را میبستم و دستم را در دست پدر مردهام تجسم میکردم و سرم را روی شانه هاش میگذاشتم و در آغوشش از ته دل گریه میکردم و به حال خودم و زندگی بیسر و سامانم، به حال فرزندان معصوم و بیگناهم که قربانی انتخاب من و پدرشان شده بودند و در این آتش خانمانسوز میسوختند اشک می ریختم و میگفتم آقا جون ببین به چه حالی افتادهام، و تنها مونس من پدر مردهام شده بود چون فکر میکردم تنها کسی که درکم میکند و میداند چی میکشم پدرم است.
درگیر هزاران افکار تاریک و سیاه بودم که هر روز مثل خوره به جانم افتاده بود و هرچی میگذشت حالم خرابتر میشد.
به قول کنگرهایها نمیدانم پاداش کدام کارم بود یا دعای خیر چه کسی بود که درهای رحمت کنگره ۶۰ به رویمان باز شد و به من مژده داد که:
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن
این سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
آمدیم حرکت کردیم خودمون رو به کنگره سپردیم تا به سامان آمدیم و باوری شد در ناباوریمان.
خدایا شکرت که دوباره زندگی را به ما برگرداندی ان هم با نگاهی زیباتر، با دیدگاهی که از کنگره آموختم، دیدگاهی که بفهمم تمام سختیها و سیاهیها بهایی بود که باید برای عبور از گذرگاههای سخت میپرداختم تا به" نور کنگره ۶۰" برسم.
خدایا شکرت که آنقدر تغییر کردم که شاید گاهی ناراحت بشوم ولی هرگز حالم مثل آن روزا نمیشود.
خدایا شکرت که از کنگره آموختم مشکلات رحمت خدا هستن و دیگر هیچ مشکلی نمیتواند من را به آن روزا برگرداند و یاد گرفتم که با همت و پشتکار خودم، با نیرویی که خدای مهربونم در وجود من گذاشته و باایمان و توکل به خدا کلید هر قفلی رو پیدا کنم و برای حال خوش امروزم همیشه و همیشه شکرگذار خداوندم و دستای پر مهر جناب مهندس رو میبوسم و در مقابل استادامین مربی جهان بینی تعظیم میکنم و از همه عزیزانی که کمک کردند کنگره پابرجا بماند تا حال من و امثال من خوب باشد از ته دلم و با تمام وجود تشکر میکنم.
از دوستان عزیزی هم که در وبلاگها و سایت کنگره ۶۰ زحمت میکشند و پیامرسان حرفای دل ما به همدیگر هستند بینهایت ممنونم.
پاینده باشید و برقرار
تهیه و تایپ: راهنما همسفر زهره (لژیون پنجم)
ویراستاری و ارسال: همسفر فروغ رهجو راهنما همسفر مریم (لژیون ۱۱)
همسفران نمایندگی دانیال اهواز
- تعداد بازدید از این مطلب :
145