جلسهی هفتم از دورهی بیست و چهارم سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگرهی 60 ویژه همسفران نمایندگی آبادان و خرمشهر با استادی راهنما همسفر مولود، نگهبانی همسفر شهناز و دبیری همسفر علیا با دستور جلسهی «ظرفیت و مسؤلیت (قبله گم کردن ،نق زدن،حاشیه)» در تاریخ 27 فردردین 1403 راس ساعت 17 آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان مولود هستم همسفر؛ تشکر میکنم از نگهبان جلسه خانم شهناز عزیز که به من این اجازه را دادند که در این جایگاه بنشینم، خدمت کنم و آموزش بگیرم. عید را به همه ی شما عزیزان تبریک میگویم. در فروردین ماه هستیم و عید نوروز را داشتیم عید فطر را داشتیم ماه رمضان را داشتیم تعطیلات را داشتیم و همچنان در فروردین هستیم. این نشان میدهد وقتی که اتفاقهای مثبت در زندگیمان رخ میدهد و هدف داشته باشیم، هنوز وقت برای انجام و رسیدن به آن هدف را داریم. زمانی که روزها با هدف گذرانده شوند، در اینجا ما نیز بیهدف روزها را نمیگذرانیم که بعد بگوییم ای وای بر من که یک ماه گذشته دو ماه گذشته و من هنوز کاری را انجام ندادم.
شکر خداوند را میگویم که امروز باران بهاری را داشتهایم حس خیلی خوبی بود. یادم است قبل از ورودم به کنگره وقتی که باران میبارید، با خود میگفتم:«باران رحمت خداوند نیست! زحمت خداوند است». چون وقتی که بیرون میرفتم کفشهایم کثیف و لباسهایم گلی میشد. ولی الان برعکس وقتی که باران میآید آنقدر حس خوبی دریافت میکنم که دیگر نگران گلی شدن کفشها و لباسهایم نیستم. چون خداوند با بارانی که میفرستد به ما میگوید که من حواسم به شما است و نگران هیچ چیز نباشید و منتظر هیچکس برای اینکه به شما کمک کند و یا کاری را انجام دهد نباشید من هستم و کارها را به من بسپارید.
انشاالله که برای همگی شما عزیزان اتفاقات خیلی خوبی در این سال جدید رقم بخورد.
یک خسته نباشید هم میگویم به عزیزانی که در ماه مبارک رمضان زحمت کشیدند، در آشپزخانه بودند و افطاری را آماده میکردند.
از خانم زهرای عزیز خانم مریم عزیز و بقیه عزیزانی که در این کار قشنگ همکاری کردند. انشالله برکت این خدمتها در زندگی آنها جاری و ساری باشد.
قبل از اینکه بخواهم در مورد دستور جلسه صحبت کنم این را هم بگویم که آقای مهندس روز چهارشنبه راجع به یک سری مقالاتی صحبت کردند و گفتند که در مورد بیماری سرع مقاله دادند و انشاالله که این مقاله صد در صد پذیرفته میشود. مقاله ی سرطان سینه در آمریکا پذیرفته شد و انشالله آقای مهندس در کنگره پزشکی آمریکا صحبت میکنند و این برای ما کنگرهایها افتخار خیلی خیلی بزرگی است. همین طور یک آزمایشی را دارند انجام میدهند روی کسانی که در انجمن معتادان گمنام قطع مواد شدند و کسانی که در کنگره ۶۰ به درمان رسیدهاند آنها را میخواهند با یکدیگر مقایسه کنند و در این آزمایشها مشخص میشود که قطع ناگهانی مواد چه پیامدهایی برای آنها داشته است.
و اما در مورد ثبت نام آزمون آقای مهندس گفتند ۲۰ روز قبل از آزمون سایت باز است و عزیزانی که میخواهند در آزمون شرکت کنند میتوانند ثبت نام کنند.الان هم حدود ۸۰۰۰ نفر در این آزمون شرکت کردند و انشاالله که برای تمام این ۸۰۰۰ نفر به خصوص بچههای آبادان چه همسفران و چه مسافران آرزوی موفقیت میکنم.
اما راجع به دستور جلسه ،این دستور جلسه خیلی خوب و مهمی است.
هر موقع که این دستور جلسه باشد، برای من مولود تلنگری است
که می گوید در هر جایگاهی که هستی باید حواست را خوب جمع کنی.
دستور جلسه به دو بخش است یک بخش آن درباره ظرفیت است و بخش دیگریش راجع به مسئولیت.
که هر دو بخش آنها ارتباط مستقیمی با همدیگر دارند ظرفیت از ریشه ظرف می آید. یعنی گنجایش و اندازه.
مثلاً یک لیوان آب به اندازه همان یک لیوان آب ظرفیت دارد یک تنگ آب به اندازه همان تنگ و یک استخر به اندازه همان استخر. یعنی اینکه ظرفیت آب استخر را نمیتوانیم در یک لیوان بریزیم. چون هر چیزی اندازه و ظرفیت خودش را دارد.
روز اول که وارد کنگره میشویم راهنمای تازه واردین به ما میگوید: «اگر کار یا مسئولیتی داری، مدرکی داری همه را پشت در کنگره بگذار و بعد وارد شوید.»
حالا چرا این را به ما میگویند؟!
برای اینکه ظرف وجودیمان را پشت در کنگره خالی کنیم. تا آن آموزش لازم را که کنگره به ما یاد می دهد، راجع به طرز درست زندگی کردن، راجع به اعتیاد و طرز درست برخورد کردن با مصرف کننده را بتوانیم دریافت کنیم.
اگر این کار را نکنیم و با آن ظرف پر وارد کنگره شویم دیگر نمیتوانیم آموزشی را از کنگره دریافت کنیم. بخش دوم این دستور جلسه مسئولیت است.
ریشه کلمهی مسئولیت از سوال گرفته میشود. پاسخگوی سوال بودن. یعنی کسی که مسئولیت کار یا چیزی را گردن میگیرد، پاسخگوی آن کار است. پاسخ گوی آن خدمت و یا هر مقامی که دارد. آقا و سرور و رئیس کسی نیست.
یادم است تقریباً ۱۸ سالم بود که وارد دانشگاه شدم حالا ترمش یادم نیست که ترم چند بودم ولی یادم است که کتابی داشتیم به اسم «فیزیک مغناطیس» و من این درس را خیلی خوب بلد بودم. چون قبل از اینکه وارد دانشگاه شوم من فیزیک را برای کنکور خیلی خوانده بودم. زمانی که استاد مسئلهای را روی تخته مطرح میکرد نفر اولی بودم که دستم را برای پاسخ دادن بالا میبردم و من سریع سوال را حل میکردم. استاد از من میخواست در حین حل کردن سوال، برای بچه ها توضیح هم بدهم.
آن زمان برای من خیلی خوب بود بچهها پیشام میآمدند و هر مشکلی در این درس داشتند از من سوال میکردم و من پاسخگو بودم. تا اینکه مشکلی برای استادم پیش آمد و به من گفتند که دو جلسه نمیتوانند سر کلاس حضور پیدا کنند و در این دو جلسه خودم کلاس را اداره کنم.
برگه حضور غیاب هم دست خودم بود و چون نزدیک به امتحانات ترم بود و نمرات میان ترم هم مهم بودند استاد به من گفتند که اگر بچهها سوالی را حل کردند به آنها نیم نمره مثبت بدهید و اگر حل نکردند و یا در کلاس حضور نداشتند از آنها نیم نمره کم کنید.
من آن زمان از جایگاه شاگردی به جایگاه استادی انتقال پیدا کردم و این کار یهویی شد و من نه ظرفیتش را داشتم و نه آگاهی لازم را.
خوب من ارتباط خوبی با بچه ها داشتم و برعکس، چون به آنها یاد میدادم.
روز اولی که وارد کلاس شدم بچههایی که دیر میآمدند، با آنها بد برخورد میکردند و به همه نمره ی منفی دادم، یک جورایی تمام کلاس معترض شده بودند و کلاس به هم ریخته شده بود. همه چیز از دستم در رفته بود. من به جای اینکه اوضاع را درست کنم هی بدتر میکردم و آنها را تهدید میکردم. آنها هم ناراحت شده بودند و موقع ترک کلاس به من میگفتند: «که استادی؟» تو ظرفیتش را نداری.
این روی من خیلی تاثیر بدی گذاشت وقتی که به خانه برگشتم روی این مسئله خیلی فکر کردم و به خودم گفتم که تو دوستانت را از دست دادی. برای اینکه نتوانستی آن جایگاه را حفظ کنی.
جلسه بعدی سعی کردم اوضاع را درست کنم به آنها گفتم که با شما شوخی کردم، نه برای کسی غیبتی زدم و نه نمره ی منفی رد کردم، فقط میخواستم که توجه کنید.
من آن روز با زبون خوش کارها رو درست کردم و توانستم قضیه را جمع کنم. ولی همیشه نمیتوانیم این کار را انجام دهیم و اوضاع به ریخته رو جمع کنیم.
حالا من اینجا کنگرهای صحبت میکنم مثلاً کسی که در جایگاه راهنمایی قرار میگیرد (خودم را مثال میزنم) به این نکته توجه کنم که من به عنوان راهنما در لژیون قرار گرفتهام من هم در حال آموزش هستم، نگاه من به لژیون، نگاه آموزشی باشد نه چیز
دیگری.
نه اینکه من استادم و رهجوهایم شاگردان من هستن نه اینکه من خیلی میدانم و رهجویم هیچی نمیداند و از بالا به پایین آنها را نگاه کنم.
این زمانی اتفاق میافتد که من اجازه ورود نیروهای منفی را به خودم میدهم. دقیقاً همان جایی است که انسان درگیر تکبر میشود جایی که آدم دچار منیت میشود وقتی که دچار گره قدرت میشود یعنی آن مسئولیتی که به او سپرده میشود از حد ظرفیتش خیلی بیشتر باشد، اینجا باعث میشود که راه برای نیروهای منفی باز شود و برای سقوط من راهنما که در جایگاهم هستم میشود. قبل از راهنما شدن ارتباطم با بچهها خیلی خوب بود ولی بعد از راهنما شدن آنقدر تکبر و غرور وارد وجودم شده است که دیگر نمیتوانستم با کسی ارتباط برقرار کنم. در جایگاه مرزبانی هم همین طور است. قبل از مرزبانی انقدر با بچهها خوب بودم ولی بعد از اینکه در جایگاه مرزبانی قرار گرفتم (البته جسارت نمیکنم به مرزبانان عزیز خودم را دارم مثال می زنم) تغییر کردم، چون در جایگاه مرزبانی قرار گرفتم و یادم میرود، من که بودم و چطور بودم.
همه بچهها دوستان من بودند تمام ما یک لژیون بزرگی در کنگره هستیم.
اما از این جایگاه و مقام استفاده منفی کنم تشر بروم تهدید کنم رفتار بدی از خودم بروز بدم. چرا؟ چون به قدرت رسیدم و ظرفیت آن قدرت را نداشتم. در هر جایگاهی که هستیم ایجنتی، حتی مهمانداری، حتی یک رهجوی ساده.
وقتی رهجویی میآید و وارد لژیون میشود اگر ظرفیت رهجو بودن را نداشته باشد یعنی آن آگاهی و دانش رهجو بودن را نداشته باشم، چه اتفاقی میافتد؟ زمانی که راهنما به من میگوید: «که مولود سی دی بنویس، باید سر تایم در جلسه حضور داشته باشی،باید در کارگاه آموزشی شرکت کنی و از مشارکت بچهها استفاده کنی. در اینجا چه اتفاقی میافتد؟ اگر من ظرفیت رهجو بودن را نداشته باشم پیش خودم میگویم این برای خودش چه میگوید؟ من سی دی بنویسم؟! شوهر من مصرف کننده است؛ او مرا بدبخت کرده است بعد من باید سی دی بنویسم؛! اینجا چه اتفاقی میافتد؟ کسی که ظرفیت نداشته باشد، از آن خدمت و جایگاهی که دارد به بیرون پرت میشود. چه کسی این کار را انجام میدهد؟ کسانی که دور ور من هستند این کار را نمیکنند؛ خود من این کار را برای خودم انجام میدهم.
زمانی میرسد که اگر من در کنگره خدمت بالایی داشته باشم آنقدر حال بقیه و خودم را بد میکنم و این فقط به خاطر نداشتن آن آگاهی که باعث میشود شروع کنم به نق زدن و وارد حاشیه شدن. بعد از آن چه اتفاقی میافتد؟ آن قبله گم کردن را.
قبله گم کردن یعنی چه؟ یعنی اینکه من از آن مسیر و هدفی که دارم خارج بشوم.
پس ما باید خیلی حواسمان باشد و کنگره جایی است که باید ظرف وجودیمان را بزرگ کنیم و روز به روز به بزرگی آن افزایش بدهیم در چه صورتی؟ در صورتی که باید همیشه این را بدانیم که به خودمان گوشزد کنیم که ما هیچ چیز را نمیدانیم و این باید برای ما درسی باشد که در هر جایگاه خدمتی که باشیم چه در زندگی بیرونی و چه در زندگی کنگرهای خود اول دانش و آگاهی نسبت به آن را کسب کنیم و بعد در آن جایگاه قرار بگیریم.
حالا ممکن است در جایگاهی قرار بگیریم که دچار منیت و تکبر میشویم و خودمان متوجه نباشیم. هر وقت که دیدیم خدمت ما بازخوردی ندارد، هر وقت که دیدیم حال خوب را نمی توانیم دریافت کنیم، آنجاست که باید برگردیم و به خود تلنگر بزنیم که فلانی تو ظرفیت این خدمت را نداشتهای و باید ظرفیت خود را با دانش و آگاهی و تفکر کردن و با مطالعه کردن در مورد آن جایگاه بالا ببریم.
در آخر صحبتها میخواهم سخنی از امام علی علیه السلام بگویم که میفرمایند: «آدم در سه جا عوض میشود یکی در نزدیکی صاحبان قدرت دومی در مسئولیت گرفتن و زمانداری و سومی در ثروت بعد از فقر.»
انشالله که ما تغییری نکنیم و اگر کسی که در این سه جایگاه عوض نشود از عقل سالم و اخلاق درستی برخوردار است.
تایپ ویراستار: مرزبان خبری همسفر حمیده
عکاس: مرزبان خبری همسفر حمیده
تنظیم و ارسال:همسفر فرحناز رهجوی راهنما عاطفه
- تعداد بازدید از این مطلب :
138