به نام قدرت مطلق الله
سلام دوستان سهیلا هستم یک همسفر، من وقتی وارد کنگره شدم بعداز گذشت چند ماه که با قوانین کنگره آشنا شدم فهمیدم که ،برای رهایی باید همراه مسافرم در کنگره حضور داشته باشم و آموزش ببینم از همان روزهای اول استرس داشتم.از حرف زدن خجالت میکشیدم،میگفتم که من چه جوری می خواهم حرف بزنم اعتماد به نفس من خیلی کم بود و با تمام توانایی که در وجود خود میدیدم نمیتوانستم آنها را بیان کنم و نمیدانستم چه چیزی باید بگویم، روزها میگذشت و من در کنگره کنار استاد عزیزم از آموزشهای ناب کنگره بهرهمند میشدم؛ اما هرچه به زمان رهایی نزدیک تر می شدیم ترسم بیشتر می شد. وقتی دوستانم در لژیون میگفتند که دیگر چیزی به رهایی شما نمانده است استرس من بیشتر میشد، انگار به خاطر این استرس نمیخواستم رهایی را بگیرم، تا اینکه مسافرم گفت یک هفته دیگر باید برای رهایی برویم پیش آقای مهندس، استرس من بیشتر ازقبل به سراغم آمد با خودم میگفتم که چارهای ندارم باید این مسیر را پشت سر بگذارم .
جملات زیادی را برای گفتن آماده کردم، از نعمتی که بالاخره روزی ما شد، از حس خوب رهایی برای تشکر و قدردانی از آقای مهندس هزار بار روی کاغذ نوشتم و پاره کردم، آخر مسافرم از دست من به ستوه آمد و گفت:چیکار میکنی؟ یه مطلبی بنویس سخت نگیر اما او نمیدانست که من میخواهم این حس و حال را میخواهم با بهترین کلمات در ذهن خود حک کنم تا هرگز این روز را فراموش نکنم .
از استاد عزیزم خانم منیره می پرسیدم که من باید چیکار کنم،من باید چه بگویم،با خودم می گفتم که نه من نمی توانم من خراب میکنم،وهیچ حسی هم برای رهایی نداشتم،هی دعا می کردم که من فقط بتوانم یه چند کلمه ای صحبت کنم و تشکر و قدر دانی کنم، روز جمعه که رفتیم پارک طالقانی ،یه تعداد از همسفرهارا در پارک دیدم که دفتر سی دی هایشان را برای دادندبرای کنترل نشان می دادند ، من کلا استرسم از بین رفت وبه جای آن یک حس خوبی به من دست داد،و وقتی دیدم که مسافرها وهمسفر ها سفید پوش در پارک بودند وبه نوبت پیش آقای مهندس می رفتندمعنای رهایی را فهمیدم و دیگه استرس نداشتم، در من حال خوشی به وجود آمد.
آقای مهندس که برگه ی رهایی را امضا کردند،خودم را در بلندایآسمانها دیدم وبه اوج آن حس خوب رسیدم،و در آن حس خوب غوطهورشدم مخصوصا وقتی که گل رهایی را از دست پر توان آقای مهندس گرفتم، انگار خودم را در یک رویا می دیدم، ولی نمیدانم چه طور توصیفش کنم و اینکه در آن روز زیبا مسافرم از بند مواد واعتیاد رها شد و من از استرسها، نگرانیها و ترسها و از هر آن چیزی که مرا در بند کرده بود.
آن روز قشنگ ترین و زیباترین روز زندگی من بود، در نهایت امیدوارم همه مسافرهارها بشوند و خانواده هایشان به آرامش وآسایش برسند ، از آقای مهندس استاد بزرگ بسیار تشکر از میکنم سایه ایشان بالا سر کنگره مستدام باشه،از زحمات استاد عزیزم خانم منیره و راهنمای مسافرم آقای مرتضی انصاری بسیار سپاسگزارم.
نویسنده: همسفر سهیلا رهجوی راهنما همسفر منیره لژیون (ششم)
ویرایش وارسال: راهنمای تازه واردین همسفر خدیجه
رابط خبری : همسفر منیژه رهجوی راهنما همسفر منیره لژیون (ششم)
همسفران نمایندگی اسلامشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
158